جدول جو
جدول جو

معنی سبعطری - جستجوی لغت در جدول جو

سبعطری
(سَ بَ طَ)
بسیار طویل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبزپری
تصویر سبزپری
(دخترانه)
فصل بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باطری
تصویر باطری
باتری، دستگاهی متشکل از چند پیل و دارای صفحه های مثبت و منفی که در محلول اسیدسولفوریک قرار دارد و برای تولید قوۀ برق در اتومبیل و بعضی ماشین های دیگر به کار می رود، در امور نظامی واحد شمارش توپ خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعتری
تصویر سعتری
زنی که با زن دیگر طبق بزند یا چرمینه به کار ببرد، زیبارویبرای مثال در کوی ما که مسکن خوبان سعتری ست/ از باقیات مردان پیری قلندری ست (سنایی۲ - ۳۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزپری
تصویر سبزپری
بهار، فصل بهار
فرهنگ فارسی عمید
(سُ طِ)
دراز. طویل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
قریه ای است از قراء بخارا. بدان سبیری نیز گفته میشود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ رَ)
زن تنومند جسیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شادمانی ناقه و تیزی آن وقتی که سر برداشته و دم را بر هر دو ران زند در رفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). سبعره. (اقرب الموارد). و رجوع به سبعره شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ساق خوشۀ گندم و جو. و به این معنی با بای فارسی نیزآمده است و بعربی جل خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ رَ)
شادمانی ناقه و تیزی آن وقتی که سر برداشته و دم را بر هر دو ران زند در رفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به سبعار و سبعاره شود
لغت نامه دهخدا
نام پادشاهی است که در کش و نسف بود و در سلا 103 که عمرو الحرشی جنگی با مردم سغد کرد کشته شد. رجوع به رودکی سعید نفیسی ص 274 و ابن اثیر ج 5 ص 43، 44 شود
لغت نامه دهخدا
(سَری ی)
نسبت است به سبیری از قراء بخارا
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ طَ)
دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اسم مرغی است نیک درازگردن که پیوسته درآب باشد و ماهی گیرد و کنیت او ابوالعیزار است. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ابوالعیزار. (اقرب الموارد) (المرصع). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ کَ)
نام یکی از غلامانی است که یعقوب لیث صفار با خود از سیستان بیاورد، و عمرو لیث او را ببغداد فرستاد با هدیه های نیکو به نزدیک موفق و احمد بن ابی الاصبع با او یکجا برفت و در سال 275 هجری قمری ببغداد رسید. و در زمان امارت ابوالحسن طاهر بن محمد و لیث بن علی حکومت فارس را یافت ولی در زمان طاهر از او تبعیت نکرد و بر او مستولی شد. در این موقع علی بن لیث بسیستان مخفی بود و سبکری سر با او یکی داشت و پس از آن حکومت رخد را یافت. تا بالاخره حکومت او بکرمان و فارس قرار گرفت، تا این که روز شنبه چهار روز باقی از ذی العقدۀ سنۀ 299 او را ببغداد فرستاد. رجوع به فهرست تاریخ سیستان و رجوع به رودکی سعید نفیسی ص 382 و 395 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
عمل بیطار. بیطاری کردن. (ناظم الاطباء).
- بیطری کردن، بیطاری کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بمعنی دستگاهی که از یک سری پیل و آکومولاتور تشکیل شده است و برای ذخیره و تولید الکتریسته در اتومبیل و وسائل دیگر بکار رود، دستگاهی که در حکم مخزن الکتریسته و عبارت از ابزاری الکتروشیمی است، در هر خانه از این دستگاه چند صفحۀ مثبت و بهمان تعداد صفحه های منفی قرار گرفته و جنس صفحه ها از سرب یا از ترکیبات فلز مزبور است، این صفحه ها بوسیلۀ صفحات عایقی که معمولاً از چوب، لاستیک و شیشه ساخته شده از یکدیگر جداگشته اند، تمام صفحات منفی و مثبت با همدیگر متصل اندو با علامت (+) یا (-) مشخص میباشند، مجموع صفحه های مثبت و منفی در داخل ظرف محتوی اسید سولفوریک و آب قرار دارند، این محلول الکترولیت نام دارد، هنگام پرکردن باطری (بوسیلۀ منبع الکتریکی) بین اسید و ترکیبات سرب فعل و انفعالی صورت میگیرد و انرژی الکتریکی به صورت انرژی شیمیایی در داخل باطری ذخیره میشود، بدین ترتیب اگر پس از پرکردن باطری، دو سر مثبت و منفی آنرا به یک ابزار مصرف برق وصل کنیم، اسید سولفوریک و صفحه های سربی فعل و انفعالی در جهت عکس انجام می دهند و انرژی شیمیایی ذخیره شده در باطری بصورت انرژی الکتریکی در می آید و در دستگاه برقی مذکور مورد استفاده قرار میگیرد، پس از اینکه مدتی این عمل انجام گرفت البته انرژی شیمیایی ذخیره شده تمام می شود و باصطلاح معروف باطری دشارژ یعنی خالی میگردد و ناچار دوباره باطری را با دستگاه مولد برق پر و به اصطلاح شارژ می کنند، اسید در ضمن شارژ باطری به مصرف میرسد، یعنی با مادۀ سربی صفحه ها ترکیب میشود و سولفات سرب تولید میکند اما در حین دشارژ اسیدسولفوریک مصرف شده دوباره در الکترولیت بوجود می آید، مقدار ظرفیت باطری بستگی به سطح صفحه های باطری و تعداد آنها دارد
لغت نامه دهخدا
(سِ طِ ری ی)
نقاد دانا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ پَ)
فصل ربیع را گویند که بهار است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پُ عِ /عَ)
حالت و چگونگی پرعطر:
جنبید سر خجسته نتواند
بر گردن کوتهش ز پرعطری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ طَ را)
سخت دراز. (مهذب الاسماء). درازتر از مردم و شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ)
رفتاری است به تبختر. (منتهی الارب). رفتاری که در آن تبختر باشد. (از اقرب الموارد). انبساطدر راه رفتن. راه رفتن به تبختر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
اسقوطری. اصقوطری. منسوب به سقوطر. و از آنجا صبر معروف سقوطری خیزد:
روی بهی کجا بود مرد زحیر را که خود
وقت سقوط قوتش صبر خورد سقوطری.
خاقانی.
رجوع به سقوطر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ ثَ را)
نام شاعری است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). که معروف به فصاحت است، گویند در فصل انگور وی با جمعی از ظرفای شعرا به باغی درآمد. ذکر حجاج در میان آمد قبعثری گفت: اللهم سوّد وجهه و اقطع عنقه و اسقنی من دمه، بارخدایا سیاه کن روی او را و ببر گردن او را و از خون او بیاشام مرا. چون این خبر به حجاج رسید درحال او را احضار کرد. وی چون پیش حجاج آمد و غضب و تهدید او را دید بدیههً گفت چون رسیدن انگور نزدیک بود از روی شوق و آرزو از حق تعالی درخواستم که انگور بپزد و برسد و سیاه شود تا از شیرۀ او بیاشامم و دشمنان از روی عداوت بنوعی دیگر عرض نمودند. چون حجاج بعد از گفتگوی بسیار با کمال فصاحت از جواب عاجزماند از روی غضب گفت: لاحملنک علی الادهم، هر آینه تراسوار خواهم کرد بر بند آهنی. قبعثری آن را بر معنی اسب سیاه حمل نموده در جواب گفت: مثل الامیر یحمل علی الاشهب و الادهم، همچو امیر را سزاوار است که بر اشهب و ادهم سوار کنند. باز حجاج گفت: اردت حدیداً، یعنی از ادهم حدید اراده شده است. قبعثری باز حدید را بر معنی دیگر حمل کرده در جواب گفت: ان یکون حدیداً خیرمن ان یکون بلیدا، یعنی ادهم که تیزرو باشد بهتر ازآن است که کندرو بود. حجاج از کمال فصاحت و سرعت جواب او درماند و از سر تقصیر او درگذشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ طَ ری ی)
درازتر از مردم و شتر. (منتهی الارب) ، فربه و سطبر. سختگیر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / سُ رَ)
سبعار. سبعره. (منتهی الارب). رجوع به سبعار و سبعره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبطری
تصویر سبطری
خرامش با ناز راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکسری
تصویر سبکسری
حالت و کیفیت سبکسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعتری
تصویر سعتری
مرد کریم، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاهی که از یک سری پیل و آکومولاتور، تشکیل شده و برای ذخیره و تولید الکتریسیته در اتومبیل و وسائل دیگر بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباطر
تصویر سباطر
طویل، دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباری
تصویر سباری
ساق جوشه گندم یا جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقطری
تصویر سقطری
دانا نکته سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبزپری
تصویر سبزپری
((~. پَ))
بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعتری
تصویر سعتری
زن شهوت پرست، زن هم جنس باز
فرهنگ فارسی معین