جدول جو
جدول جو

معنی سبعان - جستجوی لغت در جدول جو

سبعان
(سَ بُ)
جایگاهی است در دیار بکر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبلان
تصویر سبلان
(پسرانه)
نام کوهی در آذربایجان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبحان
تصویر سبحان
(پسرانه)
پاک و منزه، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبحان
تصویر سبحان
به پاکی یاد کردن خداوند را، سبحان الله گفتن، از نام های خداوند، برای مثال توان در بلاغت به سحبان رسید / نه در کنه بی چون سبحان رسید (سعدی۱ - ۳۵)، دور و پاکیزه ساختن، تنزیه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبعون
تصویر سبعون
هفتاد، هفت ده تا، عدد «۷۰»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبعین
تصویر سبعین
هفتاد، برای مثال ظهر و بطن است و بطن بطن یقین / همچنین تا به سبع یا سبعین (جامی۱ - ۱۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بَ)
لقب سالم مولی مالک بن اوس و ابراهیم بن زیاد و خالد بن عبدالله شیخ خالد بن دهقان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُبْ بَ)
جمع واژۀ تبّع این کلمه در مجمل التواریخ و القصص بجای تبابعه (ملوک یمن) آمده: و او تبع الاصغر و آخر همه تبعان بود. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 166). مرحوم بهار در سبک شناسی هم این جمع را استعمال کرده است: به امر معاویه اخبار و احادیث و اشعار ساختگی درباره قبایل عرب و نیاکان آنان مانند تبعان جعل شد. (سبک شناسی ج 1 ص 147). رجوع به تبابعه و تبّع شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
هما سبقان، یعنی با هم سبقت گیرندگانند. (منتهی الارب). ای یستبقان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِبْ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. در پنجاه هزارگزی شمال اشنویه و پنج هزارگزی شمال باختری راه عمومی نالیوان واقع است. هوای آن سرد و سالم است و 52 تن سکنه دارد. آب آن جا از چشمه تأمین میشود. و محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
سولان، و آن کوهی باشد نزدیک اردبیل. (برهان). کوهی است عظیم و بلند در حوالی اردبیل و بشرافت مشهور و بسیاری از اهل اﷲ در آن کوه عبادت گزیده و ریاضت کشیده اند. (آنندراج). نام کوهی عظیم مشرف به اردبیل از آذربایجان. (معجم البلدان). کوهی است از کوههای آذربایجان دارای 4812 گز ارتفاع، و باآنکه از دوره های تاریخی آتش فشانهایی در این کوه دیده نشده معذلک دهانه های آتش فشانی متعدد و چشمه های آب گرم فراوان در آن موجود است. (از جغرافیای غرب ایران ج 24). کوه سبلان در آذربایجان از جبال مشهور است و بلاد اردبیل و سراه و پیشکین و آباد و ارجاق و خیاو در پای آن کوه افتاده است. کوهی سخت بلند است و از پنجاه فرسنگ دیدارمیدهد، دورش سی فرسنگ باشد و قلۀ او هرگز از برف خالی نبوده و بر آنجا چشمه است اکثر اوقات آب او یخ بسته بود از غلبۀ سرما. و در عجایب المخلوقات از رسول علیه السلام مروی است کسی که بخواند فسبحان اﷲ حین تمسون و حین تصبحون و له الحمد فی السموات و الارض و عیشاً و حین تظهرون یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و یحیی الارض بعد موتها و کذلک تخرجون بعدد، آنچه بخوانند بنویسد خدا برای او حسنات بمقدار برفی که بر کوه سبلان بریزد میدهد. گفتند یا رسول اﷲ سبلان چیست، فرمود کوهی است بین ارمنیه و آذربایجان بر آن چشمه ای است از چشمه های بهشت و در آن قبری است از قبور انبیاء، و در تاریخ مغرب گویند که آن چشمه را آبی در غایت سرد است و در حوالیش چشمه های آب سخت گرمست وسوزان و جاری است. (نزهه القلوب ص 196) :
قبلۀ اقبال قلۀ سبلان دان
کو ز شرف کعبه دار قطب کمال است.
خاقانی.
و به برکه همچنین فرشته ای است و بکوهی از ناحیت آن که آن را سبلان گویند همچنین ملکی است. (تاریخ قم ص 89)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ)
مثنای سبع است. (از منتهی الارب) :
و کیف اخاف الناس و اﷲ قابض
علی الناس و السبعین فی راحه اﷲ.
فرزدق (از منتهی الارب).
، هفت آسمان. هفت زمین. (از منتهی الارب). رجوع به سبع شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
هفتاد. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
هفتاد. (منتهی الارب). با معدود مذکر و مؤنث مساوی رفع آن به واو و نصب وجر آن به یاست. (از اقرب الموارد) : ثم فی سلسله ذرعها سبعون ذراعاً فاسلکوه. (قرآن 32/69)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عبدالله بن سبعون. محدث است. (منتهی الارب). از ابی نصر عبیدالله بن سعید وائلی السجزی بمکه و ابی الحسن بن صخرنقل حدیث کرده و از او ابوالقاسم اسماعیل بن عبدالسلام حدیث روایت کرده. وی در بغداد سکونت داشته و بسال 429 هجری قمری در بغداد وفات یافت. (از تاج العروس). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
محمد بن سبعون مقری مکی است. (منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شادمانی ناقه و تیزی آن وقتی که سر برداشته و دم را بر هر دو ران زند در رفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). سبعره. (اقرب الموارد). و رجوع به سبعره شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
تثنیۀ سبط در حال رفع. رجوع به سبط شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منظور امام حسن و امام حسین علیهما السلام است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قریه ای است در باب حلب. (معجم البلدان). دهی است بحلب که سیف الدوله به متنبی عطا کرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبعان
تصویر نبعان
بیرون آمدن آب ازقعرچاه جوشیدن آب ازچشمه نبع نبوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبعان
تصویر ضبعان
نر کفتار کفتار نر، جمع ضباعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبعان
تصویر شبعان
ضد گرسنه، سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرعان
تصویر سرعان
شتابان شتاب، زه زه کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبعین
تصویر سبعین
هفتاد هفتاد سبعون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبقان
تصویر سبقان
پیش افتادگان اسپان پیش بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبتان
تصویر سبتان
نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبحان
تصویر سبحان
پاک و منزه، مقدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبدان
تصویر سبدان
جمع سبد، شبان فریبکان، راه آب بند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبعون
تصویر سبعون
هفتاد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سابع جمع سابعات، شش یک عشر سادسه 60، 1 سادسه و هر سابعه به 60 ثامنه تقسیم میشود جمع سوابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبعان
تصویر نبعان
((نَ بَ))
بیرون آمدن آب از قعر چاه، جوشیدن آب از چشمه، نبع، نبوع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبعین
تصویر سبعین
((سَ))
عدد هفتاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبعون
تصویر سبعون
((سَ))
عدد هفتاد
فرهنگ فارسی معین
ددمنشانه، وحشیانه، توام با وحشیگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد