جدول جو
جدول جو

معنی سبط - جستجوی لغت در جدول جو

سبط
فرزند فرزند، فرزندزاده، نواده، نوه. بیشتر به فرزندان و نوادگان دختری اطلاق می شود، گروهی از قوم یهود
تصویری از سبط
تصویر سبط
فرهنگ فارسی عمید
سبط
(تَ تُ)
فروهشته گردیدن موی. (منتهی الارب). استرسال موی و آن ضد جعد است. (از اقرب الموارد). فرخال شدن موی. (تاج المصادر بیهقی) ، گرفتار تب گردیدن (مجهولاً). (منتهی الارب). مبتلا شدن کس به سباط یعنی تب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سبط
(سَ)
موی فروهشته. نقیض مجعد. (منتهی الارب) (آنندراج) : شعری سبط، موی شیو. (مهذب الاسماء). دراز. (منتهی الارب). طویل. ج، سباط. (اقرب الموارد). موی فروهشته: و رجل سبطالشعر، مرد فروهشته موی. (منتهی الارب). نقیض جعد، گویند: شعر سبط، یعنی غیر جعد. (از اقرب الموارد) ، باران بسیار، گویند: مطر سبط، ای غزیر. ج، سباط. (از اقرب الموارد). فلان سبطالبنان و سبطالیدین، کنایه از کریم است و نقیض جعدالکف که کنایه از بخیل باشد. مرد سخی. (منتهی الارب). جوانمرد. (دهار).
- سبطالعظام، در گفتۀ امروءالقیس: فجائت به سبطالعظام کانما، بمعنی معتدل قامت و مستوی قوام است. (از اقرب الموارد).
- غلام سبطالجسم، بمعنی نیکوقامت لطیف. (از اقرب الموارد). سبطالجسم، نیکوقامت. (منتهی الارب).
- مطر سبط، باران ریزان. (منتهی الارب).
، سپیدگندمه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
سبط
(سِ)
ابن الجوزی یوسف بن قیزاوغلی بن عبدالله ترکی حنبلی حنفی بغدادی ملقب به شمس الدین و مکنی به ابوالمظفر. عالمی مورخ و فقیهی واعظ بود و در زمرۀ محدثان و حافظان نیز بشمار میرفت، محدث و حافظ خوش گفتار و نیکومحضر بود. نخست از مذهب حنبلی پیروی می کرد و از جد مادری خود ابن الجوزی عبدالرحمن بن علی مراتب علمی را فراگرفت. از سال 600 هجری قمری در حدود هیجده سالگی بسیاحت و جهانگردی آغازید تا بدمشق رفت و در حوزۀ درس فقهی جمال الدین محمود حصیری حاضر گردید. مذهب حنفی را برگزید. او راست: 1- تذکرۀخواص الامه فی ذکر خصایص الائمه یا تذکره الخواص فی مناقب امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرین (ع) که در تهران چاپ شده است. 2- مرآت الزمان فی تاریخ الاعیان که درباره تاریخ مصر و دارای چهل مجلد است. وی در سال 644 هجری قمری / 1257 میلادی و یا در سال 654 هجری قمری در دمشق وفات یافته و در جبل قاسیون مدفون گردید. رجوع به ریحانه الادب ج 2 ص 159 و اعلام زرکلی ج 3 ص 1183 شود
ابن حجر (828- 899 هجری قمری) ، ابن حجر یوسف بن شاهین کرکی ملقب به ابومحاسن جمال الدین سبط احمد بن حجر العسقلانی. مورخ، فقیه، استاد در ادب. او راست: رونق الالفاظ یا معجم الفاظ، جلد ثانی خطی از آن در دست است. (زرکلی ج 3 ص 1180)
لغت نامه دهخدا
سبط
(سِ)
فرزندزاده خواه اولاد از پسر باشد خواه از دختر. (آنندراج) (غیاث). نواسه. (مهذب الاسماء) نبسه. نبیسه. پسر پسر. (زمخشری). نبیره. (دهار). فرزند فرزند. (ترجمان ترتیب عادل بن علی ص 56) ، گروه. (دهار). گروه از یهود. (منتهی الارب). ج، اسباط. فرزند یعقوب علیه السلام و سبط از بنی اسرائیل. (منتهی الارب). طایفه ای از فرزندان یعقوب علیه السلام. ج، اسباط. (آنندراج). یکی از دوازده فرزند یعقوب. (دهار). نسل هر یک از اولادیعقوب بدین اسم نامیده میشد حتی نسل افرائیم و منسی هم به سبطین مسمی گشتند و یا اسباط عشره محسوب گردیدند (سفر اعداد 26:55) و اراضی مملکت موعوده بقدر سهم هر یک در میان اسباط اثناعشر تقسیم یافت و سبط لاوی برای خدمات هیکل تخصیص یافتند و باقی اسباط میبایست متحمل مخارج ایشان شوند. و همواره اسباط اثناعشر تازمان رحلت سلیمان همدست و همداستان بودند، از آن پس اختلاف در میانۀ ایشان پیدا شد، دو سبط که بن یامین یهودا باشند با رحبعام طرح یگانگی و بساط یکرنگی فراچیدند و مملکت یهودا خوانده شدند و ده سبط دیگر به یربعام پیوستند و آنها را مملکت اسرائیل گفتند و باز هر سبطی را کمافی السابق رئیسی که بر ایشان امارت داشت میبود (سفر اعداد 1:16 و اول تواریخ ایام 27:22) ، لهذا هر سبطی فی نفسه مستقل و با سایر اسباط طریق مودت طراز داشت و غالباً هر سبطی علیحده می جنگید یا با سایر اسباط همدست گشته جنگ در می پیوست. (انجیل داود 1:3 و اول تواریخ ایام 4:42 و 43 و 5:10 و 17:22) و تأسیس مملکت ناشی از خصومتی بود که فیمابین یهودا وافرائیم یافث (دوم سموئیل 2:4- 9 و 19:41- 43) ، بدین واسطه قوم را پسند آمد که رحبعام را در شکیم بشهریاری مسح نمایند، پس چون اسباط عشره از یهودا کناره گرفتند بدین مضمون فریاد نمودند که ’ای اسرائیل به چادرهای خود بروید’. (قاموس کتاب مقدس) :
آمد و در سبط افکند او گداز
تا بدانی کامن در خوف است راز.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
سبط
(سِ بِ)
تعریبی از شود، سبزی معروف. (المعرب جوالیقی). شبث. (دزی ج 1 ص 625)
لغت نامه دهخدا
سبط
فرزند زاده، پسر پسر، فرزند فرزند
تصویری از سبط
تصویر سبط
فرهنگ لغت هوشیار
سبط
((س))
نوه، فرزندزاده، قبیله، جمع اسباط
تصویری از سبط
تصویر سبط
فرهنگ فارسی معین
سبط
نوه، نواده، فرزندزاده، دخترزاده
متضاد: جد، نیا، قبیله، عشیره
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبطی
تصویر سبطی
امت موسی، یهودی
فرهنگ فارسی عمید
(سِ طُشْ شَ)
شیخ علی بن محمد بن حسن صاحب معالم ابن شهید ثانی جبل عاملی اصفهانی. از اکابر علمای وقت خود بود و در علم و فضل تبحر و تحقیق و شهرت داشت. و از معاصران ملا محسن فیض و محقق سبزواری بود. در اوان جوانی از بلاد خود جبل عامل به اصفهان آمد و در آنجا اقامت گزید. او راست: 1- الاحادیث النافعه. 2- جواب اعتراضات سلطان العلماء که بر شرح لمعه کرده است. 3- حاشیۀ الفیۀ شهید اول. 4 -حاشیۀ روضه (شرح لمعه). 5- حاشیۀ صحیفۀ سجادیه. 6- حاشیۀ فواید مدینه. 7- حاشیۀ مختصر نافع. 8 -حاشیۀ معالم جد خود. 9- حاشیۀ من لایحضره الفقیه. 10- الدر المنثور من المأثور و غیرالمأثور در حل عبارات مغلق و مسائل مشکل و اخبار مجمل. 11- الدر المنظوم من کلام المعصوم در شرح کافی تا باب علم و عقل. 12- الرد علی من یبیح الغنا. 13- رساله ای در حرمت غنا. 14- السهام المارقه من اعتراض الزنادقه. 15- شرح اصول کافی که همان درّ منظوم مذکور در فوق است. زین الدین بن محمد بن محمد بن حسن صاحب معالم گوید:
الا یا نسیماً قاصداً ارض لبنان
تحمل رعاک الله من بعض اشجانی.
ولادت شیخ علی در سال 1013 یا 1014هجری قمریوفاتش در 1103 یا 1104 در اصفهان بوده است. رجوع به ریحانه الادب ج 2 صص 160- 161 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ)
کوهی است از کوههای سراه و تهامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ابن احمد ابوالفرج الاصبهانی، معروف به سبطبن عمر المؤدب، وی را در دیهی بسواد دجیل بغداد که موسوم به ’شلا’ بود ملاقات کردم. احادیثی از طریق ابوالقاسم طبرانی برای من روایت کرد، و این امر به سال 413 هجری قمری اتفاق افتاد. خبر داد ما را طاهر بن احمد، خبر داد ما را ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب اللخمی الطبرانی - در اصبهان - خبر داد ما را مقدادبن داود، خبر داد ما را اسد بن موسی، خبر داد ما را حمادبن سلمه، از عبیدالله بن عمر، از سعید مقبری، از ابی هریره که گفت رسول اکرم، صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چهار تن را ایزد یکتا، دشمن دارد، کسی که سوگند بسیار یاد کند، درویشی که کبر ورزد، پیری که زنا کند، پیشوائی که ستم روا دارد. (تاریخ خطیب ج 9 ص 357)
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ رَ)
زن تنومند جسیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ)
رفتاری است به تبختر. (منتهی الارب). رفتاری که در آن تبختر باشد. (از اقرب الموارد). انبساطدر راه رفتن. راه رفتن به تبختر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ)
سبطمریوس. سبتنبر. سپتامبر. سپتانبر. برابر است با حزیران، از ده شهریور تا ده مهر ماه. رجوع به سپتامبر و سبتمبر و آثارالباقیه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ)
مراد امام حسن و امام حسین رضوان الله علیهما است. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منظور امام حسن و امام حسین علیهما السلام است
لغت نامه دهخدا
(لِ)
یحیی بن عمر بن یحیی بن زید بن علی بن حسین السبط. از کسانی است که به انقلاب دست یازیده و به مخالفت با خلفا برخاسته است. در سال 235 هجری قمری با متوکل عباسی بستیز برخاست و گروهی را گرد خویش فراهم آورد، ولی متوکل او را بگرفت و زندانی کرد و شکنجه داد. از این رو مدتی آرام گرفت، اما پس از چندی در روزگارالمستعین بالله در کوفه قیام کرد و کلیۀ اموال بیت المال را تصرف کرد و فرمان داد زندانها را باز کردند و زندانیان را آزاد ساختند. وی مردم را بدوستی خاندان محمد دعوت کرد و مردم بیعت او را پذیرفتند آنگاه لشکری به نبرد با وی از جانب خلیفه گسیل شد و طالبی با آنان پیکار کرد و بر آنها ظفر یافت، در نتیجه کارش بالا گرفت و نیرومند شد. سپس سپاه دیگری را بسوی او فرستادند و طالبی با آنان بجنگ پرداخت و در ’شاهی’ نزدیک کوفه جنگی بزرگ روی داد، و لشکریان طالبی منهزم شدند و گروهی قلیل باقی ماندند و وی کشته شد. طالبی مردی نیک سیرت و دیندار بود و بسیاری از شاعران در رثای او اشعاری سرودند. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1153)
لغت نامه دهخدا
(سِ طِ)
حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نعت تفضیلی از سبط و سبوط. فروهشته موی تر
لغت نامه دهخدا
(سِ طِ اَوْوَ)
حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است
لغت نامه دهخدا
(سِ)
تثنیۀ سبط در حال رفع. رجوع به سبط شود
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ)
مرد رسا. تیزخاطر، چالاک، یازیده. (منتهی الارب). شیر یازیده وقت برجستن. یقال: اسد سبطر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، سبطرات، دراز از هر چیزی. (منتهی الارب) ، موی فروهشتۀ دراز را گویند: شعر سبطر. (از اقرب الموارد). موی فروهشتۀ دراز ممتد از مردان. (از متن اللغه) ، شتر دراز بر روی زمین. سریع. ج، سبطرات. (از متن اللغه). جمال سبطرات، ای طوال، و تاؤه لیست للتأنیث و انما هی کقولهم حماسات و رجالات فی جمع المذکر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به سبط. رجوع به سبط شود، یهودی. مقابل قبطی. یکی از اسباط بنی اسرائیل:
گر بمصر اندر بدی او نامدی
وهم از سبطی کجا زایل شدی.
مولوی.
گر نبودی نیل را آن نور دید
از چه قبطی را ز سبطی میگزید.
مولوی.
می شنیدم که درآمد قبطئی
از عطش اندر وثاق سبطئی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سِ طِلْ رِ)
محمد بن احمد غزالی دمشقی ملقب به بدرالدین و معروف به سبط الماردینی. بنوشتۀ معجم المطبوعات در سال 826 هجری قمری متولد شد و مؤلف کتاب لفظ الجواهر فی تجدید الخطوط و الدوائر می باشد که در سال 1299 هجری قمری در مصر چاپ شده است. (از ریحانه الادب ج 2 ص 161). و زرکلی آرد: سبط الماردینی (826- 890 هجری قمری) مشهور بدمشقی مردی محاسب و منجم و اصل او از دمشق بود و در همانجا نیز درگذشت. او راست: 1- تحفه الاحباب فی علم الحساب. 2- جداول رسم المنحرفات علی الحیطان، در میقات. 3- حاوی المختصرات فی الفحل بریع المقتطرات. 4- دقایق الحقایق حساب الدرج و الدقائق. 5- الدر المنثور فی العمل بربع الدستور. 6- الفتحیه فی الاعمال الحبیبه. 7- المواهب السنیه فی احکام الوصیه. 8- القواعد المبدع. 9- کفایه القنوع در جبر و مقابله. 10- کشف الغوامض و اللمعه الشمسیه و لفظ الجواهر فی تحدید الخطوط و الدوائر و الورقات فی العمل بربع الدائره الموضوع علیه المقنطرات در فرائض. هدایه السائل الی الربع الکامل. رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 979 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ طِلْ عَ جَ)
احمد بن ابراهیم بن محمد الحلبی موفق الدین ابوذر معروف به سبط العجمی متوفی بسال 884 هجری قمری او راست: 1- شرح اوفی الوافیه فی شرح الکافیه لابن صاحب. 2- التوضیح المبهمات الجامع الصحیح. 3- التوضیح للاوهام الواقعه فی الصحیح اعنی شرح البخاری. 4- سیرالجمال فیها یقال فی الخال. 5- عروس الافراح فیما یقال فی الراح. 6- عقد الدرر و اللاّل فیما یقال فی السلسال. 7- قره العین فی فضایل الشیخین. 8- کنوز الذهب فی تاریخ الحلب، ذیل علی الدر المنتخب. 9- الهلال المستنیر فی الفداء المستدیر و غیر ذلک. (اسماء المؤلفین ج 1 ص 134). و رجوع به احمد بن ابراهیم شود
لغت نامه دهخدا
(سِ طُشْ شَ)
زین الدین بن علی بن محمد بن حسن بن شهید ثانی جبل عاملی که گاهی او را نیز مانند پدرش و دیگر اسباط شهید ثانی سبط الشهید می خواندند. عالمی فاضل و صالح و از معاصران شیخ حر عاملی متوفی 1104 هجری قمری بود. از پدر خود شیخ علی سبط الشهید صاحب در منثور و دیگر اکابر وقت مراتب علمی را کسب کرد. (از ریحانه الادب ج 2 ص 143)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ نَ)
نی میان کاواک که بدان مرغان را اندازند. (منتهی الارب). نیزه ای است میان خالی که بدان مرغان را اندازند و آن را زبطانه نیز گویند. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به زبطانه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبط الجسم
تصویر سبط الجسم
خوش اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبطانه
تصویر سبطانه
فوتک: نای کاواک که بدان مرغان را اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبطین
تصویر سبطین
نوگان برنامی که حسین علیه السلام و حسن علیه السلام نهاده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبطر
تصویر سبطر
رسا، تیز هوش، چالاک، یازیده دراز، فرو هشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبطری
تصویر سبطری
خرامش با ناز راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
یهودی، قبطی
فرهنگ واژه مترادف متضاد