جدول جو
جدول جو

معنی سبسبه - جستجوی لغت در جدول جو

سبسبه
(تَ بُ)
روان و جاری گردانیدن: سبسب الماء، روان و جاری گردانید آب را. (منتهی الارب) ، سبسب بوله، فروگذاشت کمیز را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبابه
تصویر سبابه
انگشت شهادت، انگشت بین ابهام و وسطی، انگشت دشنام، انگشت اشاره
فرهنگ فارسی عمید
(سَبَ)
موضعی است. (معجم البلدان) :
نظرت بجرعاء السبیبه نظره
ضحی و سواد العین فی الماء غامس.
ذوالرمه (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
جامۀ کتان تنک. ج، سبائب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پارۀ جامه. (مهذب الاسماء) ، یک دسته موی. انبوه درختان عضاه در جایی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَبْ بو بَ)
لقب عبدالرحمن بن عبدالعزیز محدث و محمد بن اسحاق بن سبوبه مجاور محدث است، و یا به شین معجمه است. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
(سَبْ با بَ)
انگشت شهادت. (دهار) (مهذب الاسماء). انگشت دشنام. (زمخشری). انگشتی که پهلوی ابهامست چه هنگام سب بدان اشارت کنند. (اقرب الموارد). انگشتی که قریب نرانگشت است چون در عربی سب ّ بمعنی دشنام باشد در ایام جاهلیت در عرب رسم بود که چون کسی را دشنام دادندی بجانب وی به این انگشت اشاره میکردند بهمین جهت این را سبابه گویند. (از غیاث).
- سبابه گزا، متعجب و حیران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
بیابان و زمین برابر و دور. (منتهی الارب). مفازه و زمین مستوی و دور. (از اقرب الموارد) : بلد سبسب، شهر دور و دراز. (منتهی الارب). ج، سباسب: چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت. (سندبادنامه ص 58)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ بَ)
آنکه مردم را دشنام بسیار دهد. (منتهی الارب). دشنام دهنده. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبیبه
تصویر سبیبه
یکدسته موی، جامه نازک، راه روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
انگشت شهادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبسب
تصویر سبسب
دشت خشک بیابان، شهر دور، بیابان، گربه مسری از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
((سَ بّ بِ))
دومین انگشت، انگشت اشاره
فرهنگ فارسی معین
انگشت دوم، انگشت شهادت، انگشت اشاره
متضاد: ابهام، خنصر، بنصر
فرهنگ واژه مترادف متضاد