جدول جو
جدول جو

معنی سبسب - جستجوی لغت در جدول جو

سبسب
(سَ سَ)
بیابان و زمین برابر و دور. (منتهی الارب). مفازه و زمین مستوی و دور. (از اقرب الموارد) : بلد سبسب، شهر دور و دراز. (منتهی الارب). ج، سباسب: چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت. (سندبادنامه ص 58)
لغت نامه دهخدا
سبسب
دشت خشک بیابان، شهر دور، بیابان، گربه مسری از جانوران
تصویری از سبسب
تصویر سبسب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبب
تصویر سبب
وسیله، دست آویز، علت، جهت، طریق، پیوند و علاقۀ خویشی و قرابت، در علوم ادبی در علم عروض از ارکان شعر
سبب ثقیل آوردن: در علوم ادبی در عروض که عبارت است از دو حرف متحرک مانند همه و رمه یا سر و دل
سبب خفیف آوردن: در علوم ادبی در عروض یک حرف متحرک و یک حرف ساکن مانند سر، در، غم و دم
سبب متوسط آوردن: در علوم ادبی در علم عروض یک حرف متحرک و دو حرف ساکن است مانند کار و یار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ سَ سِ)
آب روان و جاری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آب جاری شده و روان گشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسبسب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
یک نوع درختی که از چوب آن تیر سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سسب. درختی است که ازآن تیر سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد). درختی است که از هند آورند و از آن کمان و تیر کنند
لغت نامه دهخدا
(سَبْ با)
بسیار دشنام دهنده. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).
- سبّاب العراقیب، شمشیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جایگاهی است در مکه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سب ّ. رجوع به سب ّ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
روان و جاری گردانیدن: سبسب الماء، روان و جاری گردانید آب را. (منتهی الارب) ، سبسب بوله، فروگذاشت کمیز را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان و جاری گردیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). جاری شدن آب. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوسب
تصویر سوسب
خوکه گل از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباب
تصویر سباب
بسیار دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
جشنی در روزگار کانایی (جاهلیت) از جشن های ترسایان، دور و دراز شهر، پر کویر زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیب
تصویر سبیب
همدشنام مرد، یک دسته موی، موی دم، سوی، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبب
تصویر سبب
علت، وسیله، دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبب
تصویر سبب
((سَ بَ))
علت، نسبت خویشاوندی، وسیله، طریق، در عروض نوعی هجای بلند یا دو هجای کوتاه پیاپی، طناب، ریسمان
فرهنگ فارسی معین
انگیزه، جهت، دلیل، علت، منبع، موجب، باعث، مسبب، واسطه، وسیله، داعیه، طرز، طریق، منوال، خویشاوندی، قرابت، نسبت، علاقه
متضاد: بیگانگی، نسب، آلت، افزار، ابزار، طناب، ریسمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد