جدول جو
جدول جو

معنی سبزی - جستجوی لغت در جدول جو

سبزی
گیاهی که خام یا پختۀ آن خورده شود مانند تره، جعفری، گشنیز، اسفناج، نعناع، ترخون، ریحان، سبزی خوردن، سبزی خوردنی، گیاه و سبزه، برای مثال برین گونه تا هفت سال از جهان / ندیدند سبزی کهان و مهان (فردوسی - ۷/۱۷)، به سبزی کجا تازه گردد دلم / که سبزی بخواهد دمید از گلم (سعدی۱ - ۱۸۴)، حالت و چگونگی هر چیز سبز، سبز بودن، رنگ سبز داشتن
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
فرهنگ فارسی عمید
سبزی
(سَ)
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در هفت هزار و پانصد گزی شمال خاوری مهاباد و 6 هزار و پانصد گزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 225 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، چغندر، حبوب. و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 26 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 10 هزارگزی خاوری راه تابستان رو شوشتر به بندقیر. کنار باختری رود گرگر. هوای آن گرم و دارای 80 تن سکنه است. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
سبزی
(سَ)
سبز بودن. رنگ سبز داشتن. خضره. (منتهی الارب) (دهار)
لغت نامه دهخدا
سبزی
سبز بودن خضرت، طراوت شادابی (گیاهان و غیره)، گیاهی که خام یا پخته آن را خورند مانند نعناع ترخون ریحان و جز آنها جمع سبزیها سبزیجات (غلط)، صراحی شراب
فرهنگ لغت هوشیار
سبزی
صراحی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
فرهنگ فارسی معین
سبزی
((سَ))
سبز بودن، طراوات، شادابی، گیاهی که خام یا پخته آن را می خورند، مانند، نعناع، ترخون، ریحان و جزو آن ها، خوردن هر یک از سبزی هایی که به صورت خام خورده می شود
سبزی پاک کن: کنایه از متملق، چاپلوس
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
فرهنگ فارسی معین
سبزی
نباتيٌّ
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به عربی
سبزی
Vegetable
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سبزی
végétal
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سبزی
vegetal
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سبزی
سبزی
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به اردو
سبزی
овощной
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به روسی
سبزی
pflanzlich
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به آلمانی
سبزی
овочевий
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سبزی
warzywny
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به لهستانی
سبزی
سبزی
دیکشنری اردو به فارسی
سبزی
ผัก
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به تایلندی
سبزی
শাকসবজি
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به بنگالی
سبزی
vegetale
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سبزی
mboga
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سبزی
sebze
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سبزی
野菜の
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سبزی
ירק
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به عبری
سبزی
蔬菜的
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به چینی
سبزی
sayuran
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سبزی
शाकाहारी
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به هندی
سبزی
groente
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به هلندی
سبزی
vegetal
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سبزی
채소의
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبزه
تصویر سبزه
(دخترانه)
سبزه وار، چمن زار، گندمگون، گیاهی که به صورت خودرو در جایی سبز شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبزک
تصویر سبزک
(دخترانه)
معشوق، شیشه شراب، مصغر سبز، پرنده ای سبز رنگ که مانند هدهد بر سرش تاجی دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبزه
تصویر سبزه
گیاه خودروی نورسته
فرهنگ لغت هوشیار
در جزو اخیر بعض کلمات مرکب آید بمعنی سازندگی بنا کردن عمل آوردن و آن عمل و شغل سازنده آنرا رساند: آباژور سازی آبجو سازی بخاری سازی چرمسازی: صابون سازی کاشی سازی مجسمه سازی یراق سازی، گاه محل و مکان و دکان و کارخانه ای را که در آن چیزی سازند رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبزی
تصویر آبزی
جانوران دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
سبز کوچک، سبزه، گیاه با طراوت و سر سبز، سبزی خوردنی، صراحی شراب، سبز قبا سبز گرا عکه کلاغ سبز
فرهنگ لغت هوشیار