جدول جو
جدول جو

معنی سبز - جستجوی لغت در جدول جو

سبز
هر چیز که رنگ آن مانند علف و برگهای درخت در فصل بهار باشد، توضیح سبز یکی از رنگهای فرعی است ولی در عکاسی اصلی است و آن رنگی است که از ترکیب دو رنگ اصلی زرد و آبی بدست آید. یا سبز سیر. اگر زرد و آبی بسیار سیر را با هم مخلوط کنند سبز سیر به دست آید. یا سبز علفی. اگر زرد و آبی را طوری مخلوط کنند که زرد آن بیشتر باشد علفی میشود، شاداب تر و تازه (درخت و جز آن) مقابل خشک، شمشیر، خنجر، سبز چهره، معشوق. یا خط سبز. موی اندک که بر پشت لب و روی نوجوانان روییده شود
فرهنگ لغت هوشیار
سبز
هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد، رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد به دست آید
سبز شدن: به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن، برای مثال آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب) کنایه از روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین، کنایه از برگ درآوردن درخت، برای مثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)
سبز کردن: رنگ سبز به چیزی زدن، به رنگ سبز درآوردن، کنایه از رویانیدن، کاشتن و رویانیدن گیاه، برای مثال یک زمان چون خاک سبزت می کند / یک زمان پر باد و گبزت می کند (مولوی - ۵۴۵)
تصویری از سبز
تصویر سبز
فرهنگ فارسی عمید
سبز
((سَ))
رنگی که از ترکیب آبی و زرد به دست می آید، تر و تازه، شاداب
تصویری از سبز
تصویر سبز
فرهنگ فارسی معین
سبز
Green
تصویری از سبز
تصویر سبز
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سبز
зеленый
دیکشنری فارسی به روسی
سبز
grün
دیکشنری فارسی به آلمانی
سبز
зелений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سبز
zielony
دیکشنری فارسی به لهستانی
سبز
绿色的
دیکشنری فارسی به چینی
سبز
verde
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سبز
verde
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سبز
verde
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سبز
vert
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سبز
groen
دیکشنری فارسی به هلندی
سبز
हरा
دیکشنری فارسی به هندی
سبز
hijau
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سبز
أخضر
دیکشنری فارسی به عربی
سبز
녹색의
دیکشنری فارسی به کره ای
سبز
ירוק
دیکشنری فارسی به عبری
سبز
緑の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سبز
yeşil
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سبز
kijani
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سبز
เขียว
دیکشنری فارسی به تایلندی
سبز
সবুজ
دیکشنری فارسی به بنگالی
سبز
سبز
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبزه
تصویر سبزه
(دخترانه)
سبزه وار، چمن زار، گندمگون، گیاهی که به صورت خودرو در جایی سبز شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبزک
تصویر سبزک
(دخترانه)
معشوق، شیشه شراب، مصغر سبز، پرنده ای سبز رنگ که مانند هدهد بر سرش تاجی دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
سبز بودن خضرت، طراوت شادابی (گیاهان و غیره)، گیاهی که خام یا پخته آن را خورند مانند نعناع ترخون ریحان و جز آنها جمع سبزیها سبزیجات (غلط)، صراحی شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبزه
تصویر سبزه
گیاه خودروی نورسته
فرهنگ لغت هوشیار
سبز کوچک، سبزه، گیاه با طراوت و سر سبز، سبزی خوردنی، صراحی شراب، سبز قبا سبز گرا عکه کلاغ سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبزه
تصویر سبزه
گیاه تازه و سبز که از زمین چیده نشده باشد، گیاه نورسته، گیاه تازه روییده، برای مثال این سبزه که امروز تماشاگه ماست / تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست (خیام - ۶۷) چمن، برای مثال رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید (حافظ - ۴۶۴)
نوعی کشمش سبز رنگ، کشمش سبز، کسی که چهره اش اندکی تیره و به رنگ گندم باشد، گندمگون،
گیاه سبز زینتی که پیش از عید نوروز برای سفرۀ هفت سین در ظرف کوچکی می رویانند
سبزۀ بهار: گیاهان و سبزی های فصل بهار، زمین سبز و خرم در فصل بهار، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، سبزبهار، برای مثال بر سبزۀ بهار نشینی و مطربت / بر سبزۀ بهار زند «سبزۀ بهار» (منوچهری - ۴۰)
سبزه در سبزه: سبزه زارهای پیوسته به هم، سبزه زار وسیع و پرگیاه، برای مثال دید نزهتگهی گران پایه / سبزه در سبزه، سایه درسایه (نظامی۴ - ۵۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزک
تصویر سبزک
سبزه، گیاه سبز، صراحی که از شیشۀ سبز ساخته شده باشد، بنگ، برای مثال گفتا نشانه هست ولیکن تو خیره ای / کآن کس که بنگ خورد، دهد مغز او دوار ی ز اندیشه و خیال فروروب سینه را / سبزک بنه ز دست و نظر کن به سبزه زار (مولوی۲ - ۱۲۲۱)
سبزقبا، پرنده ای حرام گوشت کوچک تر از کلاغ دارای پرهای سبز و سرخ، سبزگرا، کلاغ سبز، کاسانه، سبزه قبا، کاسکینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
گیاهی که خام یا پختۀ آن خورده شود مانند تره، جعفری، گشنیز، اسفناج، نعناع، ترخون، ریحان، سبزی خوردن، سبزی خوردنی، گیاه و سبزه، برای مثال برین گونه تا هفت سال از جهان / ندیدند سبزی کهان و مهان (فردوسی - ۷/۱۷)، به سبزی کجا تازه گردد دلم / که سبزی بخواهد دمید از گلم (سعدی۱ - ۱۸۴)، حالت و چگونگی هر چیز سبز، سبز بودن، رنگ سبز داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
صراحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
((سَ))
سبز بودن، طراوات، شادابی، گیاهی که خام یا پخته آن را می خورند، مانند، نعناع، ترخون، ریحان و جزو آن ها، خوردن هر یک از سبزی هایی که به صورت خام خورده می شود
سبزی پاک کن: کنایه از متملق، چاپلوس
فرهنگ فارسی معین