جدول جو
جدول جو

معنی سبروز - جستجوی لغت در جدول جو

سبروز
(سَ)
ده کوچکی است از دهستان بالاخواف شهرستان تربت حیدریه واقع در 34 هزارگزی شمال باختری رود و 12 هزارگزی خاور سلامی. هوای آن معتدل و دارای 628 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بروز
تصویر بروز
نمایان شدن، پدیدار شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبروز
تصویر جبروز
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بیرون آمدن. (از منتهی الارب) (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خروج. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ / بُ)
برور، که سجاف جامه است. (از برهان). آرایش پوستین که در پای دامن و سرآستین دوزند. (هفت قلزم) (شرفنامۀ منیری). رجوع به برور شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ظهور. آشکارشدگی. (ناظم الاطباء). پیدایی. پدیداری
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + روز، در روز. (ناظم الاطباء)، روزهنگام.
- بروز آوردن، شب را صبح کردن. از شب برآمدن.
- روزبروز، از روزی به روزی. هرروزه. (ناظم الاطباء)، و رجوع به روز شود، ثابت شدن و اقامت کردن. (ازمنتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی)، ثابت شدن در مکانی. (از اقرب الموارد) ، کوشش کردن، پی هم باریدن آسمان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وَ)
سرپوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامۀ بازگشاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نامۀبازگشاده و این از نوادر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
زمین خشک بی نبات، چیز اندک و حقیر، مرد درویش و محتاج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : لأن بدا خلق السربال سبروتا. (حریری) (از اقرب الموارد). رجوع به سبرت شود، غلام امرد. ج، سباریت سبار، و این جمع نادر است. (اقرب الموارد). کودک ساده زنخ. ج، سباریت، سباری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
رجوع به سبروت و نشوء اللغه ص 35 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نزاع و غوغا و همهمه.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بروز
تصویر بروز
ظهور، آشکار شدگی، پیدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبروت
تصویر سبروت
ریدک مکیاز، نیازمند درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبروز
تصویر مبروز
باز گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکروز
تصویر سکروز
لاتینی تازی گشته پانیذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروز
تصویر بروز
((بُ))
پیدا شدن، برون آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بروز
تصویر بروز
نمایش، نشان دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
ابراز، پیدایی، پیدایش، تجلی، ظهور، نمایش، نمود، آشکار شدن، پدیدار شدن، نمایان شدن
متضاد: پنهان شدن، مخفی شدن، نهان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام آبادی از دهستان فیروزجاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
ظاهر و آشکار، اقرار
فرهنگ گویش مازندرانی