جدول جو
جدول جو

معنی سبخ - جستجوی لغت در جدول جو

سبخ
(سَ بَ)
سه فرسخ میانۀجنوب و مشرق کنگان است. (فارسنامۀ ناصری ص 261)
لغت نامه دهخدا
سبخ
(سِ بَ)
نمک را گویند مطلقاً خواه در آدم باشد و خواه در طعام. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سبخ
(تَ مَءْ ئی)
دور شدن. (منتهی الارب). تباعد. (اقرب الموارد) ، خواب سخت. (منتهی الارب). سخت خوابیدن. (اقرب الموارد) ، فراغ. (منتهی الارب). فارغ بودن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سبخ
(تَ ءِ نَ)
سبخ زمین، بایر بودن آن. آباد نبودن زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سبخ
خواب ژرف، دور شدن، تن آسانی شوره زار
تصویری از سبخ
تصویر سبخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبا
تصویر سبا
(دخترانه)
نام شهری در یمن که بلقیس ملکه انجا بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبک
تصویر سبک
سبک سینمایی (Cinematic Style) شیوه ی استفاده از تکنیک های سینمایی مشخص که معمولا برای فیلمسازان بزرگ منحصر به فرد است و می تواند فیلم یا گروهی از فیلمهای هم شکل را پدید آورد.
سبک کارگردان یعنی روش یا نحوه ی خاصی که یک کارگردان در ساخت فیلم یا اثر هنری دیگر به کار می برد. هر کارگردان از طریق انتخاب هنری، فنی و نظریه ای خود، یک سبک منحصر به فرد برای ایجاد احساسات، تاثیرگذاری بر بیننده، و بیان موضوعات خود توسعه می دهد.
برخی از اصطلاحات معروف درباره ی سبک کارگردانی شامل موارد زیر هستند:
۱. فتوسیب (Photogénie): این اصطلاح توسط سرژی ایزنشتین مطرح شد و به معنای توانایی یک فیلم برای نمایش و برجسته سازی زیبایی های واقعیت است.
۲. نئو رئالیسم (Neorealism): این جریان در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ در ایتالیا ظهور کرد و بیانگر نمایش واقعیت های اجتماعی و انسانی بدون استفاده از دست کاری بیش از حد به منظور تولید احساسات شدید است.
۳. بازتاب گرایی (Reflectionism): این سبک مرتبط با کارگردانانی است که از تاریخ، فرهنگ و اندیشه های خود برای نمایش دادن اتفاقات و موضوعات معاصر استفاده می کنند.
سبک کارگردانی یک کارگردان نقش بسیار مهمی در تعریف و شکل دهی به اثرات او دارد و اغلب می توان از این سبک ها برای تفکر در مورد انواع مختلف داستان ها، شخصیت ها، و موضوعات در فیلم ها و سایر آثار هنری استفاده کرد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
(سِ بُ)
سه نجات داد، یعنی گفتار نیک و رفتار نیک و پنداشت نیک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
منسوب است به سبخت که انتساب خانوادگی است. (الانساب سمعانی). نسبتی است به سبخت و او جد ابی بکر محمد بن یوسف بن دیزویه بن سبخت الدینوری السبختی معروف به سقلاب است. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(سُ بُ)
زهدان. رحم. (اشتنگاس) (شعوری ج 2 ورق 100)
لغت نامه دهخدا
(سَبْ بَ خَ)
موضعی است ببصره. (منتهی الارب) (معجم البلدان). منطقه ای است نزدیک بصره مقر صاحب رنج. (ابن اثیر ج 7 ص 58)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت. جلگه و معتدل و مرطوب و 1042تن سکنه دارد و از نهر خمام که منشعب از سفید رود است آبیاری می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سِ بُ)
نام پدر ابی بکر یوسف بن دیزویۀ دینوری ملقب به سقلاب
لقب ابی عبیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ خَ)
سبخه سبخه. زمین شوره ناک. ج، سباخ. (منتهی الارب). شوره زار. شورستان. (مهذب الاسماء) ، جامۀ غوک یاچیزی است دیگر که بجامۀ غوک ماند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَبْ بَ خَ)
از قراء بحرین است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قسمی نمک. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
نسبت است مر ابویعقوب فرقدبن یعقوب السبخی العابد از اهل ارمینیه. (لباب الانساب ص 528)
منسوب است بسبخ که شوره زار را گویند. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیارمیدن گرما و سست و ضعیف گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). بیارمیدن و سست و ضعیف گردیدن گرما و خشم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبط
تصویر سبط
فرزند زاده، پسر پسر، فرزند فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبب
تصویر سبب
علت، وسیله، دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبت
تصویر سبت
استراحت، آسایش، فرو خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبج
تصویر سبج
پارسی تازی گشته شبه شبه
فرهنگ لغت هوشیار
دعا ذکر، مهره های برشته کشیده که به هنگام ذکر و تسبیح گفتن در دست گیرند و بدان عدد اذکار را نگاهدارند تسبیح
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی باشد از چوبهای باریک و نیز طبقی که در آن میوه و گل می گذارند و آنرا تفت هم میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
ریش آزمای، آزمودن زخم، ژرفاسنجی شیربیشه، نهاد بن، رنگ رخسار بارشک مرغکی از تیره مرغبارانیان ننگ، دشمنی، خوبی، مانندگی، ریخت، زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که رنگ آن مانند علف و برگهای درخت در فصل بهار باشد، توضیح سبز یکی از رنگهای فرعی است ولی در عکاسی اصلی است و آن رنگی است که از ترکیب دو رنگ اصلی زرد و آبی بدست آید. یا سبز سیر. اگر زرد و آبی بسیار سیر را با هم مخلوط کنند سبز سیر به دست آید. یا سبز علفی. اگر زرد و آبی را طوری مخلوط کنند که زرد آن بیشتر باشد علفی میشود، شاداب تر و تازه (درخت و جز آن) مقابل خشک، شمشیر، خنجر، سبز چهره، معشوق. یا خط سبز. موی اندک که بر پشت لب و روی نوجوانان روییده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبع
تصویر سبع
جزئی از هفت، یک هفتم از چیزی حیوان درنده، دد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبخه
تصویر سبخه
شوره زار، گلوزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیخ
تصویر سبیخ
گلوله پنبه، پنبه دارویین پنبه آغشته به دارو، پر افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک
تصویر سبک
سخیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبو
تصویر سبو
قدح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرخ
تصویر سرخ
احمر، قرمز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبع
تصویر سبع
دد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبک
تصویر سبک
شیوه، سایاگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ واژه فارسی سره