جدول جو
جدول جو

معنی سبحله - جستجوی لغت در جدول جو

سبحله
(تَ)
سبحان اﷲ گفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبحه
تصویر سبحه
تسبیح، مهره های به نخ کشیده که هنگام ذکر و مناجات در دست می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
(سُ حَ لَ)
خرگوش ریزه که مادر را گذاشته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). خرگوش خرد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
تاریکی است که حق عز اسمه عالم و عالمیان را در آن آفرید. سپس رشحه ای از نور خود بر عالمیان پاشید پس هر که را از آن نور بهره ای رسید، هدایت یافت و هر کس از آن بی بهره ماند گمراه و سرگردان ماند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات شود
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
یکی سبح. رجوع به سبح شود، جامۀ چرمین. جامه هائی از پوست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
دعا. گویند: قضیت سبحتی. (اقرب الموارد). دعا و ذکر. (منتهی الارب) ، نماز تطوع یعنی نافله، زیرا نمازگزار در آن تسبیح گو است. (از اقرب الموارد). نماز نفل، یقال: قضیت سبحتی، ای تطوعی. (منتهی الارب) ، مهرۀ تسبیح. (منتهی الارب) (دهار). ج، سبح. رشته ای از گلوله های خرد از گل پخته و ناپخته یا سنگ رنگین و یا بلور و یا یسر یا یشب و جز آن که با آن شمار اذکار و اوراد نگاه دارند. در تداول فارسی بدان تسبیح نیز گویند:
ور بدست جاهل بی باک باشد یک زمان
دفتر بیهودگی و سبحۀ علبا شود.
ناصرخسرو.
دیده ام عشاق ریزان اشک دارند از طرب
آن همه چون سبحه در یک ریسمان آورده ام.
خاقانی.
حریف صبوحم نه سبّوح خوانم
که از سبحۀ پارسا میگریزم.
خاقانی.
عاشق برغم سبحه ّ زاهد کند صبوح
بس جرعه هم بزاهد قرا برافکند.
خاقانی.
کوره پیغمبر و اصحاب او
کو نماز و سبحه و آداب او.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ لَ / سَ لَ)
بروت، یا موی بر بروت است، یا کرانۀ بروت یا فراهم آمدنگاه هر دو بروت، یا موی که بر زنخ است تا سر ریش، یا بخصوص سر ریش که بر سینه فتد. ج، سبال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). بروت. (دهار) ، موی گرداگرد منخر شتر، یا آنکه در پائین منخر است. (منتهی الارب) ، مغاکچۀ وسط لب بالائین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خوشه. (منتهی الارب). خوشه از گندم و مانند آن. (اقرب الموارد) ، جرّ سبلته ، متکبرانه و جامه کشان رفت. (منتهی الارب). جر سبلته، ای ثیابه. (اقرب الموارد) ، نشر سبلته، یعنی تهدیدکنان درآمد. (منتهی الارب) ، حسن السبله، شتر تنک پوست. (منتهی الارب). بعیر حسن السبله، یریدون رقه. (اقرب الموارد). لبت فی سبله الناقه، نیزه زد در گو سینۀ ناقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ لَ)
خصیه سبله، خایۀ دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ بُلْ لَ)
جایگاهی است در جبال طی که پیچ و خمهای آن هنوز شناخته نگردیده. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
یک خوشه. (منتهی الارب) ، باران فراخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
اسب جعفر بن ابی طالب رضی الله عنه. (منتهی الارب). و نام اسب نبی صلی الله علیه و آله و سلم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ لَ)
خایۀ فرو هشته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَلَ)
دختر. (منتهی الارب). سبحل. (اقرب الموارد)، خیک ضخیم. (منتهی الارب). سبحل. (س ب ) . (اقرب الموارد). و رجوع به سبحل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ لَ)
خوشه یا خوشه ای کج پر از دانه. (منتهی الارب). سنبله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
راه و روش یا بطور عام. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ لَ)
جایگاهی است در ارض بنی تمیم بنی حمان را. (معجم البلدان) :
قبح الاله و لااقبح غیرهم
اهل السبیله من بنی حمّانا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بروت نبینی جز هوای خویش قوتم به جز بادی نیابی در بروتم (نظامی)، مغاکچه زیر لب، سر ریش که بر سینه افتد، موی سینه، کاسبرگ در گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوله
تصویر سبوله
خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبحل
تصویر سبحل
فربه، ستبر، دراز و تنومند زن
فرهنگ لغت هوشیار
جامه پوستی پوستین نیایش، نماز شبگاه نماز نبایا، پاره ای از پنبه، شماره افزار (تسبیح) دعا ذکر، مهره های برشته کشیده که به هنگام ذکر و تسبیح گفتن در دست گیرند و بدان عدد اذکار را نگاهدارند تسبیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحبله
تصویر سحبله
خایه افتاده خایه فرو هشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحله
تصویر سحله
خرگوش ریزه خرگوشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبحه
تصویر سبحه
((سُ حَ))
دعا، ذکر، تسبیح
فرهنگ فارسی معین
نیایش، دعا، ذکر، سبحت، تسبیح، مهره تسبیح
فرهنگ واژه مترادف متضاد