سریشم، ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
سریشم، ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
طریق، راه، راه آشکار، هر چیزی که در راه خدا در دسترش همگان بگذارند و همه از آن بهره ببرد، وقف، مباح و روا، برای مثال ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل / سلسبیلت کرده جان و دل سبیل (حافظ - ۱۰۱۹)، رایگان
طریق، راه، راه آشکار، هر چیزی که در راه خدا در دسترش همگان بگذارند و همه از آن بهره ببرد، وقف، مباح و روا، برای مِثال ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل / سلسبیلت کرده جان و دل سبیل (حافظ - ۱۰۱۹)، رایگان
پیپ. چپق خرد. شطب. دمی. قسمی چپق کوتاه دسته و کوچک سر که در عراق عرب و هم در خاک عثمانی متداولست. رجوع به پیپ شود، گیلکی ’سئبیل’، فریزندی و یرنی ’سئبل’، نطنزی ’سئبیل’، سمنانی ’سابیل’، سنگسری و سرخه یی و لاسگردی ’سابیل’، شهمیرزادی ’سبئل’. مأخوذ از ’سبله’، موهایی که بر زبر لب بالا روید. بروت. شارب. سبلت. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بروت. موهای درشتی که بر لب زبرین بعض حیوانات چون موش و گربه و غیره باشد، آرایشی که از وسمه یا وسمه و سرمه و غیره زنان بتقلید مردان در پشت لب کنند: تا شبهت برخیزد که همه ناصبیان با سبیلهای بسوهان بکرده اند. (کتاب النقض ص 391). - سبیل چخماقی،آنکه بروت دنباله برگشته بسوی بالا دارد. (مؤلف). - سبیل کلفت، آنکه سبیلی انبوه دارد. - سبیل گنده، آنکه بروتی کلان دارد: تو زینب خواهر حسینی ای نره خر سبیل گنده. ایرج میرزا. - امثال: سبیل کسی را چرب کردن، به او چیزی دادن. رشوه دادن. سبیلهای کسی آویزان شدن، عدم رضایت از چهرۀ او مشهود گشتن
پیپ. چپق خرد. شَطَب. دمی. قسمی چپق کوتاه دسته و کوچک سر که در عراق عرب و هم در خاک عثمانی متداولست. رجوع به پیپ شود، گیلکی ’سئبیل’، فریزندی و یرنی ’سئبل’، نطنزی ’سئبیل’، سمنانی ’سابیل’، سنگسری و سرخه یی و لاسگردی ’سابیل’، شهمیرزادی ’سبئل’. مأخوذ از ’سبله’، موهایی که بر زبر لب بالا روید. بروت. شارب. سبلت. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بروت. موهای درشتی که بر لب زبرین بعض حیوانات چون موش و گربه و غیره باشد، آرایشی که از وسمه یا وسمه و سرمه و غیره زنان بتقلید مردان در پشت لب کنند: تا شبهت برخیزد که همه ناصبیان با سبیلهای بسوهان بکرده اند. (کتاب النقض ص 391). - سبیل چخماقی،آنکه بروت دنباله برگشته بسوی بالا دارد. (مؤلف). - سبیل کلفت، آنکه سبیلی انبوه دارد. - سبیل گنده، آنکه بروتی کلان دارد: تو زینب خواهر حسینی ای نره خر سبیل گنده. ایرج میرزا. - امثال: سبیل کسی را چرب کردن، به او چیزی دادن. رشوه دادن. سبیلهای کسی آویزان شدن، عدم رضایت از چهرۀ او مشهود گشتن
داروئی است مانند کمای خشک شده، و آن را به شیرازی روشنک خوانند. و با شین نقطه دار (شاتل) هم آمده است. و معرب آن ساطل است. (برهان) (آنندراج). ساطل... با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان) (آنندراج). شاتل... معرب آن شاطل است. (برهان) (آنندراج). شاطل، روشنک. گرم است، مسهل صفرا و اخلاط غلیظ. (منتهی الارب). رجوع به شاتل و ساطل شود
داروئی است مانند کمای خشک شده، و آن را به شیرازی روشنک خوانند. و با شین نقطه دار (شاتل) هم آمده است. و معرب آن ساطل است. (برهان) (آنندراج). ساطل... با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان) (آنندراج). شاتل... معرب آن شاطل است. (برهان) (آنندراج). شاطل، روشنک. گرم است، مسهل صفرا و اخلاط غلیظ. (منتهی الارب). رجوع به شاتل و ساطل شود
آنچه مانند اشک و مروارید قطره قطره چکان و روان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه قطره قطره جریان یابد مانند اشک مروارید. (قطر المحیط). هر چیز که راهی میشود قطره قطره مثل اشک و مروارید رشته گسیخته. (شرح قاموس)
آنچه مانند اشک و مروارید قطره قطره چکان و روان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه قطره قطره جریان یابد مانند اشک مروارید. (قطر المحیط). هر چیز که راهی میشود قطره قطره مثل اشک و مروارید رشته گسیخته. (شرح قاموس)
بریده گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق بریدن. (فرهنگ نظام) ، انقطاع و انفصال از دنیا. (از قطر المحیط). انقطاع از دنیا. (از اقرب الموارد). گرویدن بخدا و ببریدن از ماسوای او. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با خدا گرویدن و دل از دنیا بریدن. (غیاث اللغات). بریدن از ماسوای و پیوستن بخدا. (فرهنگ نظام) ، کار خالص کردن خدای را. (ترجمان علامۀ جرجانی). کار ویژه کردن خداوند را عز و جل. (زوزنی) : از مقامات تبتل تا فنا پایه پایه تا ملاقات خدا. مولوی. ، ببریدن از زنان و بی مهرگشتن از آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث: لارهبانیه و لاتبتل فی الاسلام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن نکردن. (دهار) ، تبتل فسیله، جدا و مستغنی گردیدن نهال از درخت اصل. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بریده گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق بریدن. (فرهنگ نظام) ، انقطاع و انفصال از دنیا. (از قطر المحیط). انقطاع از دنیا. (از اقرب الموارد). گرویدن بخدا و ببریدن از ماسوای او. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با خدا گرویدن و دل از دنیا بریدن. (غیاث اللغات). بریدن از ماسوای و پیوستن بخدا. (فرهنگ نظام) ، کار خالص کردن خدای را. (ترجمان علامۀ جرجانی). کار ویژه کردن خداوند را عز و جل. (زوزنی) : از مقامات تبتل تا فنا پایه پایه تا ملاقات خدا. مولوی. ، ببریدن از زنان و بی مهرگشتن از آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث: لارهبانیه و لاتبتل فی الاسلام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن نکردن. (دهار) ، تبتل فسیله، جدا و مستغنی گردیدن نهال از درخت اصل. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
راه و طریق. (غیاث). راه. (دهار) (مهذب الاسماء) (ترجمان تربیت عادل بن علی ص 56). راه یا راه روشن. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، سبل. نحو. روش. رسم: با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کردن نیکو رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396). حقا که این، من از خویشتن میگویم بر سبیل نصیحت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685). و سبیل قتلغتکین حاجب بهشتی آن است که بر این فرمان کار کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118). میشکانات، ناحیتی از نیریز است و سبیل آن هم سبیل نیریز است در همه احوال. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 132). و ده هزار مرد از ایشان بعهد عضدالدوله در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141). اکنون بعض از آئین ملوک عجم یاد کنیم بر سبیل اختصار. (نوروزنامه). نیست دنیا ترابهیچ سبیل نفرستند زآسمان زنبیل. سنائی. و بر سبیل شاگردی بهر جا میرفت. (کلیله و دمنه). چنانکه نامه بنزدیک برزویه رسید بر سبیل تعجیل بازگشت. (کلیله و دمنه). بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قایم میدارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 321). خواب نوشین بامداد رحیل بازدارد پیاده را ز سبیل. سعدی (گلستان). و با وی بسبیل مودت و دیانت نظری داشت. (گلستان). آن مقلد چون نداند جز دلیل در علامت جوید او دائم سبیل. (مثنوی). ، وقف. (غیاث) (آنندراج). آب و شیرینی که در راه خدا وقف کنند. (غیاث). آب و شربت و قند و مانند آنها خصوصاً. (آنندراج). حلال. روا. مباح. جائزالتصرف. بدون بها: ولیکن یکی سلسبیل سبیل گشاده بد اندر میانش دری. منوچهری. چون بود بر حرام وقف تنت یا بود بر هجا زبانت سبیل. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 43). همت کفیل توست کفاف از کسان مجوی دریا سبیل توست نم از ناودان مخواه. خاقانی. گر بدیدی پشّه ای مقدار پیل خون او بر خویش کی کردی سبیل. عطار. وآنکه با آنهمه بی آب رخی کرده بود بدو نان بر همه کس آب رخ خویش سبیل. اثیر اومانی. گر بر وجود عاشق صادق زنند تیغ گوید بکش که مال سبیلست و جان فدا. سعدی. - ابن سبیل، یعنی آینده و رونده و آنکه از باعث مردن یا ماندن یا بیمار شدن ستور در راه مانده باشد. (منتهی الارب) ج، ابناء سبیل: کفر و عناد و ثقل ارصاد ایشان بر قوافل و ابناء سبیل غیرت بر نهاد او مستولی گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 322). شنیدم که یک هفته ابن السبیل نیامد بمهمانسرای خلیل. سعدی (بوستان). - ، یکی از شش گروه که دادن خمس به ایشان جایز است ابن سبیل است و آن کسی است که در هنگام سفر دست رسی به مال خود نداشته و بینوا شود. - سبیل اﷲ، آنچه در راه خدا گذاشته اند و همه کس میتواند تمتع از آن برد ویا برای کاری یا اشخاصی معین قرار داده باشند. (یادداشت مؤلف). قتال با کافران در راه خدای و بر امر خیر که بر آن امر وارد شده. (منتهی الارب) : فبلغ الرساله و ادی الامانه و جاهد فی سبیل اﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). و لقیت سبیل اﷲ ففطنت. (حکمت اشراق ص 288). - سبیل فرستادن، بصورت وقفه فرستادن: و مادر جلال الدین... بحج شده و جلال الدین با او سبیل فرستاد. (جهانگشای جوینی). جلال الدین حسن چون تقلد اسلام کرده و سبیل فرستاده علم و سبیل او را بر سبیل سلطان مقدم داشته بود. (جهانگشای جوینی)
راه و طریق. (غیاث). راه. (دهار) (مهذب الاسماء) (ترجمان تربیت عادل بن علی ص 56). راه یا راه روشن. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، سُبُل. نحو. روش. رسم: با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کردن نیکو رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396). حقا که این، من از خویشتن میگویم بر سبیل نصیحت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685). و سبیل قتلغتکین حاجب بهشتی آن است که بر این فرمان کار کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118). میشکانات، ناحیتی از نیریز است و سبیل آن هم سبیل نیریز است در همه احوال. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 132). و ده هزار مرد از ایشان بعهد عضدالدوله در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141). اکنون بعض از آئین ملوک عجم یاد کنیم بر سبیل اختصار. (نوروزنامه). نیست دنیا ترابهیچ سبیل نفرستند زآسمان زنبیل. سنائی. و بر سبیل شاگردی بهر جا میرفت. (کلیله و دمنه). چنانکه نامه بنزدیک برزویه رسید بر سبیل تعجیل بازگشت. (کلیله و دمنه). بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قایم میدارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 321). خواب نوشین بامداد رحیل بازدارد پیاده را ز سبیل. سعدی (گلستان). و با وی بسبیل مودت و دیانت نظری داشت. (گلستان). آن مقلد چون نداند جز دلیل در علامت جوید او دائم سبیل. (مثنوی). ، وقف. (غیاث) (آنندراج). آب و شیرینی که در راه خدا وقف کنند. (غیاث). آب و شربت و قند و مانند آنها خصوصاً. (آنندراج). حلال. روا. مباح. جائزالتصرف. بدون بها: ولیکن یکی سلسبیل سبیل گشاده بد اندر میانش دری. منوچهری. چون بود بر حرام وقف تنت یا بود بر هجا زبانْت سبیل. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 43). همت کفیل توست کفاف از کسان مجوی دریا سبیل توست نم از ناودان مخواه. خاقانی. گر بدیدی پشّه ای مقدار پیل خون او بر خویش کی کردی سبیل. عطار. وآنکه با آنهمه بی آب رخی کرده بُوَد بدو نان بر همه کس آب رخ خویش سبیل. اثیر اومانی. گر بر وجود عاشق صادق زنند تیغ گوید بکش که مال سبیلست و جان فدا. سعدی. - ابن سبیل، یعنی آینده و رونده و آنکه از باعث مردن یا ماندن یا بیمار شدن ستور در راه مانده باشد. (منتهی الارب) ج، ابناء سبیل: کفر و عناد و ثقل ارصاد ایشان بر قوافل و ابناء سبیل غیرت بر نهاد او مستولی گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 322). شنیدم که یک هفته ابن السبیل نیامد بمهمانسرای خلیل. سعدی (بوستان). - ، یکی از شش گروه که دادن خمس به ایشان جایز است ابن سبیل است و آن کسی است که در هنگام سفر دست رسی به مال خود نداشته و بینوا شود. - سبیل اﷲ، آنچه در راه خدا گذاشته اند و همه کس میتواند تمتع از آن برد ویا برای کاری یا اشخاصی معین قرار داده باشند. (یادداشت مؤلف). قتال با کافران در راه خدای و بر امر خیر که بر آن امر وارد شده. (منتهی الارب) : فبلغ الرساله و ادی الامانه و جاهد فی سبیل اﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). و لقیت سبیل اﷲ ففطنت. (حکمت اشراق ص 288). - سبیل فرستادن، بصورت وقفه فرستادن: و مادر جلال الدین... بحج شده و جلال الدین با او سبیل فرستاد. (جهانگشای جوینی). جلال الدین حسن چون تقلد اسلام کرده و سبیل فرستاده علم و سبیل او را بر سبیل سلطان مقدم داشته بود. (جهانگشای جوینی)
بروت نبینی جز هوای خویش قوتم به جز بادی نیابی در بروتم (نظامی)، مغاکچه زیر لب، سر ریش که بر سینه افتد، موی سینه، کاسبرگ در گیاهان موی پشت لب سبیل بروت. توضیح در عربی سبله بر وزن ثمره آمده ولی در شعر فارسی بسکون دوم استعمال شده
بروت نبینی جز هوای خویش قوتم به جز بادی نیابی در بروتم (نظامی)، مغاکچه زیر لب، سر ریش که بر سینه افتد، موی سینه، کاسبرگ در گیاهان موی پشت لب سبیل بروت. توضیح در عربی سبله بر وزن ثمره آمده ولی در شعر فارسی بسکون دوم استعمال شده