جدول جو
جدول جو

معنی سبایا - جستجوی لغت در جدول جو

سبایا
اسیر، گرفتار، بندی، زندانی، آنکه در جنگ به دست دشمن گرفتار شود
تصویری از سبایا
تصویر سبایا
فرهنگ فارسی عمید
سبایا
(سَ)
جمع واژۀ سبی ّ، اسیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سبایا
جمع سبی، برد گان
تصویری از سبایا
تصویر سبایا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایا
تصویر سایا
(دخترانه)
نعمت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صبایا
تصویر صبایا
صبیه ها، دختربچه ها، جمع واژۀ صبیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجایا
تصویر سجایا
سجیه ها، خلق ها، خوی ها، طبیعت ها، جمع واژۀ سجیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبایک
تصویر سبایک
سبیکه ها، تکه های سیم یا زر که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند، شمش ها، شوشه های زر و سیم، قالبها، جمع واژۀ سبیکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبایا
تصویر خبایا
جاهای پوشیده و پنهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایا
تصویر سرایا
سریه ها، جنگهایی که حضرت رسول شخصاً در آن شرکت نداشته و یکی از اصحاب را به سرکردگی سپاهیان تعیین نموده، جمع سرایاها، دسته ای از لشکر، گروهی از سپاهیان، جمع واژۀ سریه
فرهنگ فارسی عمید
پوست که بچه در آن بود، (مهذب الاسماء)، مشیمه که با بچه بیرون آید از زهدان، (منتهی الارب)، آن پوستی است که بچه در اوست و بیرون می آید با بچه، (شرح قاموس) (ترجمه صحاح) (تاج العروس) (صحاح)، پوستکی است تنک که بر بینی بچه باشد وقت زادن و آن باید دور کرده شود، و اگر آن را دور نکنند بچه بمیرد، (منتهی الارب)، پوست تنکی است بر بینی بچه که اگر بر داشته نشود نزد زائیدن مرده است بچه، (شرح قاموس) (تاج العروس)، نتاج، (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (ترجمه صحاح) (ترجمه قاموس) (تاج العروس)، شتران که برای نتاج باشند، (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، شتری است از برای زائیدن، (شرح قاموس) (ترجمه قاموس)، در حدیث می آید: تسعه اعشار الرزق فی التجاره والجزء الباقی فی السابیاء، (تاج العروس) (اقرب الموارد)، شتران بسیار، (منتهی الارب)، مال بسیار، (شرح قاموس) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، مال کثیر، و این معنی مجازی است، (تاج العروس)، مال بسیار و مراد از آن نوع مواشی است، (ترجمه قاموس)، گوسپندان بسیارنسل، (منتهی الارب)، گوسفندی است که بسیار شده است بچه های او، (تاج العروس) (شرح قاموس) (قطر المحیط)، رمه های گوسفندانی که نسل فراوان دارند، (ترجمه قاموس)، گوسفندان بسیار، (منتهی الارب)، خاک سوراخ موش دشتی، (منتهی الارب) (شرح قاموس) (قطر المحیط) (ترجمه صحاح)، خاکی که موش دشتی از لانه خارج میکند و بیرون میریزد، (ترجمه قاموس)
لغت نامه دهخدا
(سَیِ)
سبائک. جمع واژۀ سبیکه. رجوع به سبیکه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سریّه، بمعنی پاره ای از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد. (منتهی الارب) (آنندراج) : پس از آن معاویه سرایا را به عراق فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 292)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سجیه. خوها و عادتها. (غیاث) (منتهی الارب) :
کریم السجایا، جمیل الشیم.
سعدی (بوستان).
دل داده ام بیاری عاشق کشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصائل.
حافظ.
رجوع به سجیه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ ’خبیئه’ و ’خبی ٔ’ ’التمسوا الرزق فی خبایا الارض’. (از حدیث نبوی بنقل اقرب الموارد). و خفایای آن ماجری و خبایای آن حادثه محقق شد. (سندبادنامه ص 86). پسر را از بهر تجدید وصیت و تمکین از خبایای ودیعت پیش خواند. (از ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203).
- سعدالخبایا، منزل بیست و پنجم از منازل قمر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ یِ)
دارالملک قندهار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سخیه
لغت نامه دهخدا
(سَ)
رجل سنایا، مرد شریف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سوی و سویه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رباینده. جذاب. و رجوع به رباینده و ربودن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ ربیئه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار). رجوع به ربیئه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صبیه. رجوع به صبیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبایا
تصویر صبایا
جمع صبیه، دختران دختر بچگان جمع صبیه دختران دختر بچگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنایا
تصویر سنایا
بزرگوار بلند گاه مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمایا
تصویر سمایا
جمع سما، آسمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرای، کاخ، دیوان در برخی از کشورهای تازی گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجایا
تصویر سجایا
جمع سجیه، خوی ها گهرها جمع سجیه طبایع خلقها خوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خبیئه، خیم ها، توسنی جمع خبیثه پوشیده ها نهفته ها نهانیها مخفیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایا
تصویر بایا
آنچه مورد احتیاج باشد ضرور واجب لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبایا
تصویر صبایا
((صَ))
جمع صبیه، دختران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجایا
تصویر سجایا
((سَ))
جمع سجیه، طبایع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبایا
تصویر خبایا
((خَ))
جمع خبیئه، پوشیده ها، نهفته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایا
تصویر بایا
لازم، واجب
فرهنگ واژه فارسی سره
پوشیده ها، نهفته ها، نهان ها، نهفتنی ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوی ها، خصلت ها، سجبیه ها، طبایع، سرشت ها، منش ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد