جدول جو
جدول جو

معنی سباقه - جستجوی لغت در جدول جو

سباقه
(تَ)
سبق. پیشی گرفتن. (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبابه
تصویر سبابه
انگشت شهادت، انگشت بین ابهام و وسطی، انگشت دشنام، انگشت اشاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباق
تصویر سباق
بسیار پیشی گیرنده، آنکه همواره پیشی جوید و پیش افتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباق
تصویر سباق
پیشی گرفتن، پیشی جستن، اسب دوانی، هر مسابقه ای که بین دو یا چند تن باشد، پابند پرندگان شکاری که از چرم یا جنس دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
سابق، زمان گذشته، پیشین، پیشینه، سبقت گیرنده، پیشی گیرنده، پیش افتاده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نَقْ قی)
رجوع به سیاقت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ نُ)
سختگی جامه و سخت شدن آن، شوخ دیدگی و شوخ رویی. (منتهی الارب). سخت روی شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا قَ)
آبی که از داروهای جوشانده گیرند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
رجوع به عباقیه شود
لغت نامه دهخدا
(طُبْ با قَ)
طباق. ترهلان. ترهلا. قونیزا
لغت نامه دهخدا
(سَحْ حا قَ)
بسیار کوبنده. (اقرب الموارد). زن سعتری. (دهار) (مهذب الاسماء) : امراءه سحاقه، زن بزرگ و فروهشته پستان و این نعت بدانست مر زنان را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را قَ)
آبدزدک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ قَ)
ابن عمرو، مکنی به ذوالنور. صحابی است. وی کسی است که با مردم ارمنیه بصلح کار کرد و هم در آنجا درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 360). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
ابن مالک بن جعشم المدلجی، مکنی به ابوسفیان. صحابی است و او راست شعری و در صحیحین 19 حدیث به او نسبت داده اند. وفات او بسال 24هجری قمری است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 360). رجوع به امتاع الاسماع ص 42، 86، 421 و البیان و التبیین ج 2 ص 150 و عقد الفرید ج 2 ص 288 و تاریخ بیهق ص 220 شود
ابن مرداس الباهلی الاصغر. صحابی است. جریر شاعر دورۀ جاهلیت را هجو کرد. وی را اخباری است در اغانی. (المعرب جوالیقی ص 301). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 203 و عقد الفرید ج 3 ص 334 شود
لغت نامه دهخدا
(سَبْ با بَ)
انگشت شهادت. (دهار) (مهذب الاسماء). انگشت دشنام. (زمخشری). انگشتی که پهلوی ابهامست چه هنگام سب بدان اشارت کنند. (اقرب الموارد). انگشتی که قریب نرانگشت است چون در عربی سب ّ بمعنی دشنام باشد در ایام جاهلیت در عرب رسم بود که چون کسی را دشنام دادندی بجانب وی به این انگشت اشاره میکردند بهمین جهت این را سبابه گویند. (از غیاث).
- سبابه گزا، متعجب و حیران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ / دِ)
مخفف سنباده و آن سنگی است معروف که از آن فسان سازند و حکاکان نگین انگشتری و امثال آن را بدان تراشند. (برهان). سنگی که از آن فسان سازند. مخفف سنباده. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شناوری نمودن. (منتهی الارب). آشنا کردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سباحت شود
لغت نامه دهخدا
آلومینی است برنگهای خاکستری سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن به فلزلت به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
عضو استوانه شکل گیاه و درخت که بخلاف ریشه در هوا بسمت بالا نمو میکند و حامل شاخه ها و برگها و گلها میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
تقدم، حق پیشین، پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباقه
تصویر لباقه
لباقت درفارسی: زیرک شدن، چربزبانی، شادابی خوشگلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاقه
تصویر سلاقه
بد دهنی بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراقه
تصویر سراقه
دزدیده دزد برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاقه
تصویر سحاقه
مونث سحاق بسیار ساینده، فرو هشته پستان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
انگشت شهادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباحه
تصویر سباحه
آشنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباقت
تصویر سباقت
پیش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباطه
تصویر سباطه
فرو هشتگی در موی، تپ زدگی، خاکروبه، آخالدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباق
تصویر سباق
سبقت گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباه
تصویر سباه
گول بی مغز، سرخوش سرمست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
((سَ بّ بِ))
دومین انگشت، انگشت اشاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
((بِ قَ یا قِ))
سبقت گیرنده، پیشینه، اعمالی که در گذشته انجام شده
فرهنگ فارسی معین
((قِ))
اندامی از گیاه که برگ ها و جوانه ها و میوه ها روی آن قرار می گیرند، پایه، اساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
پیشینه
فرهنگ واژه فارسی سره
انگشت دوم، انگشت شهادت، انگشت اشاره
متضاد: ابهام، خنصر، بنصر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرونده، پیشینه، تاریخ، تاریخچه، زمینه، دیرینگی، قدم، قدمت، عنایت الهی، تقدیر، آشنایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد