جدول جو
جدول جو

معنی سباریدن - جستجوی لغت در جدول جو

سباریدن
(لَ دَ)
شکافته شدن زمین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باریدن
تصویر باریدن
فرود آمدن قطره های آب، دانه های برف یا تگرگ از آسمان، فروریختن چیزی مانند باران
فرهنگ فارسی عمید
(لَ زَ دَ)
سپردن:
سپارید ما را و ساکن شوید
به یزدان دادار ایمن شوید.
فردوسی.
چو میدان سر آمد بتابید روی
بترکان سپارید یکباره گوی.
فردوسی.
هزار طرف بیک میخ و هیچ از او نه پدید
بزیر طرف سپاریده میخ را ستوار.
ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده 178).
رجوع به سپردن و سپاردن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
آمدن و فروریختن باران، برف، تگرگ و جز آن از هوا، و از آسمان بزمین. آنچه ابر و آسمان فروریزد خواه باران باشد و یا برف و جز آن. (ناظم الاطباء). چکیدن و ریختن قطرات آب و غیره (مثل تگرگ و برف) از ابر: در زمستان ایران باریدن باران لازم است. (فرهنگ نظام). باریدن برف و باران. (دمزن). رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود. معروف، لازم و متعدی هر دو آمده. میرزا صائب گوید:
ناامیدی بر دهد اشکی که میباریم ما
رزق قارون میشود تخمی که میکاریم ما.
(آنندراج).
یخچه بارید و پای من بفسرد
ورغ بربند یخچه راز فلک.
رودکی.
یخچه میبارید از ابر سیاه
چون ستاره بر زمین از آسمان.
رودکی.
ویحک ای ابر بر گنهکاران
سنگک و برف باری و باران.
عنصری.
از مجلستان هرگز بیرون نگذارم
... بر فرق شما آب گل سوری بارم.
منوچهری.
الا تا ببارد سرشک بهاری
الا تابروید گل بوستانی.
منوچهری.
بپادشاهان روی زمین بگذشته و بباریده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91).
وین ابر خداوند جهانرا بهوا بر
بنده ست و مطیعست بباریدن امطار.
ناصرخسرو.
تو یک نوبت ای ابر رحمت ببار
که در پیش باران نماند غبار.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکاریدن
تصویر بکاریدن
کاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسانیدن
تصویر بسانیدن
مشروب کردن آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
تماس پیدا کردن، لمس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبانیدن
تصویر آبانیدن
ستودن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ر (بارید بارد خواهد بارید ببار بارنده باران باریده بارش باراندن بارانیدن) فرود آمدن باران برف تگرگ و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
((دَ))
فرود آمدن باران، برف، تگرگ و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
لمس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اوباریدن
تصویر اوباریدن
بلعیدن، ابتلاع
فرهنگ واژه فارسی سره
باران آمدن، برف آمدن، تگرگ آمدن، سرازیر شدن، ریختن، فرو ریختن
متضاد: باراندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
المطر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
Pelt, Rain
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
pleuvoir à verse, pleuvoir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
литися , дощити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
kumiminika, kunyesha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
обрушиваться , дождить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
زور سے برسنا , بارش ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
ঝরঝর করে পড়া , বৃষ্টি পড়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
쏟아지다 , 비가 오다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
yağmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
lać intensywnie, padać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
激しく降る , 雨が降る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
לרדת בחוזקה , גשם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
बरसाना , बारिश होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
prasseln, regnen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
ฝนตกหนัก , ฝนตก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
neerplenzen, regenen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
llover intensamente, llover
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
piovere a dirotto, piovere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
chover intensamente, chover
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
倾泻 , 下雨
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
menghujani, hujan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی