جدول جو
جدول جو

معنی سبادح - جستجوی لغت در جدول جو

سبادح
(سَ دِ)
کمی طعام. گویند: اصبحنا سبادح و لصبیاننا عجاعج من الجوع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سباح
تصویر سباح
بسیار شنا کننده، شناگر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ طِ)
ببازیچه بسوی یکدیگر انداختن گل و گوی و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انداختن چیز نرمی بیکدیگر. (از اقرب الموارد) : و کان الصحابه یتمازحون حتی یتبادحون بالبطیخ فاذا حزبهم امرٌ کانوا هم الرجال اصحاب الامر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ / دِ)
مخفف سنباده و آن سنگی است معروف که از آن فسان سازند و حکاکان نگین انگشتری و امثال آن را بدان تراشند. (برهان). سنگی که از آن فسان سازند. مخفف سنباده. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ دِ)
جمع واژۀ سرداح. رجوع به سرداح شود
لغت نامه دهخدا
(سَبْ با)
شناور. (غیاث) (آنندراج). ج، سباحون. (مهذب الاسماء). شناگر:
میرود سباح ساکن چون عمد
اعجمی زد دست و پا و غرق شد.
(مثنوی).
چون نئی سباح و نی دریائیی
در میفکن خویش از خودرائیی.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زمینی است در نزدیکی معدن بنی سلیم. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نیکوحال. (مهذب الاسماء). فراخ سال. گویند فلان سادح یعنی فراخ سال است. (شرح قاموس). آنکه در خصب است. (صراح). مخصب. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مرد در فراخی و ارزانی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قبیله ای است. (تاج العروس) (شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آلومینی است برنگهای خاکستری سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن به فلزلت به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادح
تصویر سادح
نیکو حال، فراخ سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباح
تصویر سباح
شناور، شناگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباح
تصویر سباح
((سَ بّ))
شناور، بسیار شناکننده
فرهنگ فارسی معین
آب ورز، شناگر، شناور
فرهنگ واژه مترادف متضاد