مخفف سنباده و آن سنگی است معروف که از آن فسان سازند و حکاکان نگین انگشتری و امثال آن را بدان تراشند. (برهان). سنگی که از آن فسان سازند. مخفف سنباده. (رشیدی)
مخفف سنباده و آن سنگی است معروف که از آن فسان سازند و حکاکان نگین انگشتری و امثال آن را بدان تراشند. (برهان). سنگی که از آن فسان سازند. مخفف سنباده. (رشیدی)
شناور. (غیاث) (آنندراج). ج، سباحون. (مهذب الاسماء). شناگر: میرود سباح ساکن چون عمد اعجمی زد دست و پا و غرق شد. (مثنوی). چون نئی سباح و نی دریائیی در میفکن خویش از خودرائیی. (مثنوی)
شناور. (غیاث) (آنندراج). ج، سباحون. (مهذب الاسماء). شناگر: میرود سباح ساکن چون عُمُد اعجمی زد دست و پا و غرق شد. (مثنوی). چون نئی سباح و نی دریائیی در میفکن خویش از خودرائیی. (مثنوی)
نیکوحال. (مهذب الاسماء). فراخ سال. گویند فلان سادح یعنی فراخ سال است. (شرح قاموس). آنکه در خصب است. (صراح). مخصب. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مرد در فراخی و ارزانی. (منتهی الارب) (آنندراج)
نیکوحال. (مهذب الاسماء). فراخ سال. گویند فلان سادح یعنی فراخ سال است. (شرح قاموس). آنکه در خصب است. (صراح). مخصب. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مرد در فراخی و ارزانی. (منتهی الارب) (آنندراج)