جدول جو
جدول جو

معنی سبابجه - جستجوی لغت در جدول جو

سبابجه
(سَ بِ جَ)
قومی از سند که در بصره زندانبانی کردندی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). سبابیج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبائیه
تصویر سبائیه
فرقه ای از غلاه شیعه، پیروان عبدالله بن سبا که امیرالمومنین علی را خدا می خوانده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
انگشت شهادت، انگشت بین ابهام و وسطی، انگشت دشنام، انگشت اشاره
فرهنگ فارسی عمید
(طَ هَِ جَ)
معرب تباهه. (منتهی الارب). معرب تباهجه است. (آنندراج) (مهذب الاسماء). گوشت کفانیده فربهی گوشت ظاهر کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). شریح. شریحه: شرح تنک کردن گوشت باشد و طباهجه را شریح و شریحه خوانند. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 550 سطر 2 از سورهالانشراح). تباهه (دهار). تواهه. کباب. (مهذب الاسماء) (تاج العروس). گوشت خردکرده که در روغنی از روغنها سرخ کنند. گوشتابه ای که گوشت آن در روغن های خوشبوی سرخ کنند. آبگوشتی که از گوشتها بریان گیرند و با روغن های خوشبو معطر سازند. گوشت بریان که فارسی کباب نامند و آنرا طباهج نیز خوانند. و نیز شامی کباب را گویند. یعنی گوشت کوفتۀ با پیاز که در روغن کنجد سرخ کنند، خاگینه. (دهار) (برهان). طعامی که از گوشت و تخم مرغ سازند. خایگینه. (زمخشری). ج، طباهجات
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ رَ)
نام طایفه ای است که از اولاد جبله بن سواد بوده اند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ بی یَ)
نام دو قریه است به مصر که یکی از آن دو را منستریون نیز نامند، و آن از کورۀ شرقیه است. و دیگری را منزل نعمه نیز خوانند و آن نیز شرقیه است. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(سَ ئی یَ)
صنفی از فرقۀ غالیۀ عبدالله بن سبا. (مفاتیح). پیروان عبدالله بن سبا هستند که درباره علی (ع) گزافه گویی کرد و گفت او پیغمبر بود و سپس گزافه بیشتر گفت و چنان پنداشت که او خدا است عده ای را بدین سخن بخواند. چونکه علی (ع) کشته شد ابن سبا گفت او کشته نشده و وی مانند عیسی بن مریم به آسمانها رفته است، و گروهی از سبائیه پنداشته اند که علی در ابرها جا دارد، تندر بانگ او و برق تازیانۀ اوست. و دسته ای سبائیه پندارند که مهدی آینده جز علی کسی نیست. شیعی گوید که عبدالله بن سودا در این گفتار با سبائیه یاری می کرد و او از نژاد یهود و از مردم حیره بود و چنان وانمود کرد که مسلمان است و بدینوسیله میخواست نزد کوفیان پیشوایی یابد و گفت در تورات خوانده که هر پیغمبری را جانشینی است و علی جانشین محمد و بهترین جانشینان او است چنان که محمد بهترین پیغمبران بود. شیعیان چون این سخنان رابشنیدند علی را گفتند که او از دوستداران تواند علی او را بنواخت و او را در پلۀ منبر خود نشانید. ولی چون گزافه گوئیهای او را بشنید قصد کشتن او کرد. ابن عباس وی را از آن کار بازداشت. چون علی از کشتن این سودا و این سبا باز ایستاد آن دو را نفی بلد کرد ولی مردم نادان پس از کشته شدن علی به آن دو فریفته گشتند. محققان اهل سنت گویند که ابوسودا از دوست داران دین یهود بود و میخواست اسلام را بتأویلات خود تباه سازد. ابی سودا طرفداران خود را گفت بخدای قسم از برای علی دو چشمه در مسجد کوفه پدیدار شود که از یکی انگبین و از دیگری روغن بجوشد و پیروان و شیعۀ وی از آن دو بنوشند. (تاریخ مذاهب اسلام) (ترجمه الفرق بین الفرق به قلم مشکور صص 240- 241) و رجوع به الملل والنحل شهرستانی صص 188- 189 و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و روضات الجنات ص 555 و رجوع به سبا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دِ رَ)
مردم بیکاران و دوست دارندگان بازی و بطالت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ بی یَ)
نام هر یک از پنج مجموعۀ کواکب که بچشم چون ابری نمایند. (یادداشت مؤلف). سحابیه الصغیر. سحابیه الکبیر. رجوع به سحابیات و سحابی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ نَ)
جمع واژۀ ربن، لقب علمای یهود. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ج ربّان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء).
، از اعلام زنان. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
مؤلف منتهی الارب گوید: مشهد، لقب اسباجه از خراسان مدفن امام ثامن. (منتهی الارب ذیل ش ه د). و این نام را در جائی نیافتیم
لغت نامه دهخدا
مفشله. (تاج العروس ج 8 ص 59 س 10) و صاحب قاموس در ذیل مفشله آرد: کبارجه و کرش. رجوع به مفشله و کرش شود
لغت نامه دهخدا
(سِ جَ / جِ)
رجوع به سکبا و سکباج شود
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ / جِ)
مخفف ساماخجه است که سینه بند زنان باشد. (از برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). رجوع به شاماکچه، سماخچه، ساماکچه، سماچه و ساماخچه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بی یَ)
از فرق اهل کلام شیعه. اصحاب عبدالرحمن بن سیابه از اصحاب امام جعفر صادق (ع) که در باب صفات ایزدی میگفتند که هرچه امام جعفرصادق (ع) در این باب گوید همان صحیح است و قولی دیگر را در این خصوص صواب نمی دانستند. (از مقالات اشعری ص 36 و کشی ص 247و رجال استرآبادی ص 192 از خاندان نوبختی ص 258)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مبارزه کردن و غالب آمدن. (از ذیل اقرب الموارد). مبارزه کردن با کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ نَ)
فخر نمودن. مفاخرت نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ بَ جَ)
گوارندگی غذا. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
رجوع به بابوج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ عَ)
ج تبّع. یکی از ملوک یمن و بدین لقب ملقب نگردد مادام که حضرموت و سبا و حمیر در تصرف وی نباشد. (منتهی الارب). خواندمیر در ذکر ملوک بنی حمیر آرد:...قحطان که پدر سلاطین یمن است پسر هود پیغمبر بود... و یعرب و جرهم از اولاد او... یعرب را پسری بود موسوم به یشجب و یشجب را ولدی در وجود آمد، عبدالشمس نام... و اورا سبا لقب دادند... و او سه پسر داشت کهلان و مره وحمیر و بعد از انتقال سبا از دار فنا، کهلان قایم مقام پدر شد... و پس از فوت او برادرش حمیربن سبا که نسب تمام تبابعه یمن که تا نزدیک زمان اسلام بر مسند اقبال متمکن بوده اند، به او میپیوندد، بر سریر سلطنت نشسته تا آخر عمر به انتظام مهام فرق و انام قیام و اقدام مینمود... تا حارث الرایش خروج نموده جمیع اولادحمیر بر سلطنتش اتفاق کردند و امر و نهی او را تابعشدند. بنابر آن حارث به تبع ملقب گشت... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 263). رجوع به کتاب النقود ص 66 و الجماهر ص 177، 257 و قاموس الاعلام ترکی ذیل تبابعه و حمیری و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 269، 564 و ج 4 ص 621 و 656 شود، دارالتبابعه، خانه مولد آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله که در مکه است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَبْ با بَ)
انگشت شهادت. (دهار) (مهذب الاسماء). انگشت دشنام. (زمخشری). انگشتی که پهلوی ابهامست چه هنگام سب بدان اشارت کنند. (اقرب الموارد). انگشتی که قریب نرانگشت است چون در عربی سب ّ بمعنی دشنام باشد در ایام جاهلیت در عرب رسم بود که چون کسی را دشنام دادندی بجانب وی به این انگشت اشاره میکردند بهمین جهت این را سبابه گویند. (از غیاث).
- سبابه گزا، متعجب و حیران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نبرد کردن کسی را در خوبی ونیکویی و مفاخرت نمودن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
انگشت شهادت
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ایست با رونده از دسته فلفل های سیاه و از تیره بید ها که ساقه اش قابل انعطاف و بی کرک و شاخه هایش کوتاه است و منشا اصلی آن جاوه و سوماتر او برنئو است ولی امروزه در این نواحی و همچنین در هند و نقاط دیگر پرورش مییابد. این درختچه برگهای متناوب بی کرک کامل چرمی و نوک تیز دارد و گلهای نر آن بر روی دو پایه جدا گانه مجتمع و ماده بصورت سنبله یی در مقابل برگها است. گل های نر و ماده وی فاقد پوشش گل هستند. گل نر دارای 2 پرچم و گل ماده دارای مادگی مرکب از 3 تا 4 کله است. میوه اش سته و کروی و دارای دنباله ای دراز تر از قطر میوه است (بهمین علت آنرا فلفل دم دار نیز گویند)، میوه این گیاه قبل از رسیدن کامل چیده میشود و پس از خشک شدن در معرض استفاده قرار میگیرد. میوه خشک شده آن کمی بزرگتر از فلفل سیاه (بقطر 5 تا 6 میلیمتر) و دارای دنباله ایست که در واقع امتداد برون بر میوه است. رنگ میوه خشک شده از قهوه یی خاکستری تا قهوه یی سیاه متغیر است و در سطح آن چیز هایی وجود دارد که بر اثر خشک شدن سطح خارجی میوه بوجود آمده است. بوی آن معطر و قوی و طعمش کمی تلخ و تند و معطر است. در ترکیب شیمیایی میوه های گیاه مزبور بمقدار 10 تا 18 درصد اسانس با بوی تند و معطر و بمقدار یک درصد اسید کوبه بیک و بمقدار 5، 2 درصد رزین خنثی بنام کوبه بین و مقدار مواد روغنی و صمغ و امح آهکی و غیره است. اسانس کبابه نیرو دهنده اعصاب و کاهش دهنده ترشحات ریتین و دارای اثر مدر است و از راه ادرار و مجاری تنفسی و همچنین از راه جلد دفع میشود. کبابه مقوی معده است و هنز هم در برخی امراض مجاری ادرار (از قبیل سوزاک) مورد استفاده میباشد. چون ادامه مصرف آن تولید شکم روش میکند همراه با مواد قابض از قبیل کاشو و را تانیا مصرف میشود کبابه اصل کبابه چینی کبابه صینیه حب العروس کبابیه کباب چینی مهیلیون فر یغلیون. یا کبابه اصل. یا کبابه چینی. یا کبابه شکافته. درختچه ایست از تیره سداب ها دارای برگهای متناوب مرکب که میوه اش باندازه میوه فلفل سیاه میباشد که چون از نوع کپسول است پس از رسیدن شکاف بر میدارد و مانند فلفل تند و معطر است. این گیاه در آسیای شرقی و آمریکا شمالی میروید و در تداول بعنوان مقوی نیروی باه بکار میرود فلفل جابون فلفل ژاپونی جا بونیا فلفل آغاجی فاغره فاغر فاعیه فاجیه فاغره فلفلی دهان باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباهجه
تصویر طباهجه
پارسی تازی گشته تباهه تباهچه کباب شامی گوشت در روغن سرخ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکباجه
تصویر سکباجه
واحد سکباج سکبا. توضیح همین کلمه است که به صورت سکباچه تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهجه
تصویر تباهجه
گوشت پخته نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبابچه
تصویر حبابچه
حباب کوچک. یا حبابچه های ریوی. خانه های شش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبابره
تصویر جبابره
گردنکشان طاغیان، دلاور جمع جبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباعیه
تصویر سباعیه
مونث سباعی هفت پاره هفت بند مونث سباعی جمع سباعیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباهیه
تصویر سباهیه
خودپسند خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین گویان پیروان عبدالله سباکه بیش از همگان سه خلیفه را نفرین می کردند و علی علیه السلام را خدا می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبابره
تصویر جبابره
((جَ ب ر یا رَ))
جمع جبار، گردنکشان، شجاعان، دلاوران، پادشاهان مستبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
((سَ بّ بِ))
دومین انگشت، انگشت اشاره
فرهنگ فارسی معین
انگشت دوم، انگشت شهادت، انگشت اشاره
متضاد: ابهام، خنصر، بنصر
فرهنگ واژه مترادف متضاد