انگشت شهادت. (دهار) (مهذب الاسماء). انگشت دشنام. (زمخشری). انگشتی که پهلوی ابهامست چه هنگام سب بدان اشارت کنند. (اقرب الموارد). انگشتی که قریب نرانگشت است چون در عربی سب ّ بمعنی دشنام باشد در ایام جاهلیت در عرب رسم بود که چون کسی را دشنام دادندی بجانب وی به این انگشت اشاره میکردند بهمین جهت این را سبابه گویند. (از غیاث). - سبابه گزا، متعجب و حیران. (ناظم الاطباء)
انگشت شهادت. (دهار) (مهذب الاسماء). انگشت دشنام. (زمخشری). انگشتی که پهلوی ابهامست چه هنگام سب بدان اشارت کنند. (اقرب الموارد). انگشتی که قریب نرانگشت است چون در عربی سَب ّ بمعنی دشنام باشد در ایام جاهلیت در عرب رسم بود که چون کسی را دشنام دادندی بجانب وی به این انگشت اشاره میکردند بهمین جهت این را سبابه گویند. (از غیاث). - سبابه گزا، متعجب و حیران. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ سبب. مایه ها. سلعه. (منتهی الارب). حماله. جامل. (منتهی الارب). رسن ها. اواخی. پیوندها. اطراف. درها. (وطواط). وسایل. ساز. برگ. لوازم. آلات. همه چیزهای غیرخوردنی: همه مال و اسباب و این زیب و فر کنیزان مه روی با تاج زر. فردوسی. و از جملۀ اسباب و تجمل او دوازده هزار کنیزک در سراهاء او بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 103). گوئی که مگر راحت من مهر بتان است کاسباب وجودش بجهان نیست پدیدار. مسعودسعد. من از آن بندگانم ای خسرو که نبندند طمع در اسباب. مسعودسعد. شهی که ایزد صاحبقرانش خواهد کرد چنین که ساخت ز اول بسازدش اسباب. مسعودسعد. و کوشش اهل علم در ادراک سه مراد ستوده است: ساختن توشۀ آخرت و تمهید اسباب معیشت... (کلیله و دمنه). و نیز شاید بود که کسیرا برای فراغ اهل و فرزندان و تمهید اسباب معیشت ایشان بجمع مال حاجت افتد. (کلیله و دمنه). غیر این عقل تو حق را عقلهاست که بدان تدبیر اسباب شماست. مولوی. لاجرم عبادت اینان (توانگران) به قبول نزدیک که جمعاند و حاضر، نه پریشان و پراکنده خاطر، اسباب معیشت ساخته. (گلستان). اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم. قمری اصفهانی.
جَمعِ واژۀ سبب. مایه ها. سِلعه. (منتهی الارب). حماله. جامل. (منتهی الارب). رسن ها. اواخی. پیوندها. اطراف. درها. (وطواط). وسایل. ساز. برگ. لوازم. آلات. همه چیزهای غیرخوردنی: همه مال و اسباب و این زیب و فر کنیزان مه روی با تاج زر. فردوسی. و از جملۀ اسباب و تجمل او دوازده هزار کنیزک در سراهاء او بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 103). گوئی که مگر راحت من مهر بتان است کاسباب وجودش بجهان نیست پدیدار. مسعودسعد. من از آن بندگانم ای خسرو که نبندند طَمْع در اسباب. مسعودسعد. شهی که ایزد صاحبقرانش خواهد کرد چنین که ساخت ز اول بسازدش اسباب. مسعودسعد. و کوشش اهل علم در ادراک سه مراد ستوده است: ساختن توشۀ آخرت و تمهید اسباب معیشت... (کلیله و دمنه). و نیز شاید بود که کسیرا برای فراغ اهل و فرزندان و تمهید اسباب معیشت ایشان بجمع مال حاجت افتد. (کلیله و دمنه). غیر این عقل تو حق را عقلهاست که بدان تدبیر اسباب شماست. مولوی. لاجرم عبادت اینان (توانگران) به قبول نزدیک که جمعاند و حاضر، نه پریشان و پراکنده خاطر، اسباب معیشت ساخته. (گلستان). اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم. قمری اصفهانی.