جدول جو
جدول جو

معنی سبائی - جستجوی لغت در جدول جو

سبائی
(سَ)
نسبتی است به سبأبن یعرب بن قحطان. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبائیه
تصویر سبائیه
فرقه ای از غلاه شیعه، پیروان عبدالله بن سبا که امیرالمومنین علی را خدا می خوانده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباعی
تصویر سباعی
آنچه دارای هفت رکن باشد، هفت تایی، کلمه ای که بنای آن بر هفت حرف باشد، هفت حرفی
فرهنگ فارسی عمید
(سَبْ با)
شناگری:
هیچ دانی آشنا کردن بگوی
گفت نی از من تو سباحی مجوی.
(مثنوی).
میروم بر وی چنانکه خس رود
نی بسباحی چنانکه کس رود.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نسبتی است مر بنی سباع را. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نزد ترکان قدیم صاحب جیش. (مفاتیح العلوم خوارزمی). و در سنگلاخ سوباشی بمعنی داروغه و شحنه آمده است
لغت نامه دهخدا
(سُ)
حاجب سباشی، یکی از حاجبان مورد توجه و مؤثر دستگاه سلطان مسعود غزنوی بوده که در زمان این سلطان سمت حاجبی بزرگ یافت. بیهقی در تاریخ خود آرد ’روز یکشنبه دهم صفر، وی را حاجبی بزرگ دادند و خلعتی تمام و علم و منجوق و طبل و دهل و کاسه و تخته های جامه و خریطه های سیم ودیگر چیزها که این شغل را دهند’ و چون در سال 427 هجری قمری ترکمنان در نواحی خراسان سر بعصیان برداشته بودند مسعود سرکوبی آنان را خواست و سباشی را بسالاری این لشکر گماشت. بیهقی آرد: ’امیر مسعود رضی الله عنه خلوتی کرد با وزیر و ارکان دولت و اولیاء و حشم و رای زدند و رای بر آن قرار دادند که حاجب سباشی با ده هزار سوار و پنجهزار پیاده به خراسان رود’ و روز شنبه چهاردهم ربیعالاّخر امیر بر نشست و بصحرا رفت و خواجۀ بزرگ و جملۀ اعیان دولت در پیش... ’حاجب سباشی تکلفی عظیم کرده بود چنانکه امیر بپسندید و همچنان بوالحسن عراقی و دیگر مقدمان... حاجب سباشی با لشکری که با وی نامزد بود برفت و کدخدایی لشکروانهای لشکر امیر سعید صراف را فرمود و مثالها بیافت و بر اثر حاجب برفت’، در این نبرد حاجب سباشی در خراسان کاری از پیش نبرد تا این که مسعود در بیست و دوم ذی الحجۀ سال 428 عازم هندوستان گردید و در غیبت او احوال ری و خراسان پریشان تر گردید و از سباشی بنای بدگویی کردن گذاشتند چنانکه ترکمانان او را سباشی جادو می گفتند وامیر از او بدگویی می کرد. چون عتاب امیر از حد بگذشت حاجب نیز مضطر شد و عقیده بر جنگ داشت، تا این که روز چهارشنبه دوازدهم ماه رجب نامه ای از حاجب سباشی بسلطان عرضه کردند که حاکی از شکست او بود و سلطان سخت تنگدل شد تا این که بدست سلجوقیان گرفتار شد. برای اطلاع بیشتر رجوع به فهرست تاریخ بیهقی چ فیاض شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
قریه ای است از قراء بخارا. بدان سبیری نیز گفته میشود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ساق خوشۀ گندم و جو. و به این معنی با بای فارسی نیزآمده است و بعربی جل خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سراء. غلام مخصوص خدمت سرا:
همی تا بود در سرای بزرگان
چو سیمین بتان لعبتان سرائی.
فرخی.
هرگز بکجا روی نهاد این شه عالم
با حاشیۀ خویش وغلامان سرائی.
منوچهری.
پیغامها دادی سلطان او را بسرائیان در هر بابی. (تاریخ بیهقی).
خرامان همه بر یمین و یسار
سرائی پس و پشت وی ده هزار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نه دیر دیدند اورا سرائیان ملک
به پالهنگ کشان پیش خسرو ایران.
مسعودسعد.
جنیبت کش وشاقان سرائی
روانه صدصد از هر سو جدائی.
نظامی.
دورویه گرد تخت پادشائیش
کشیده صف غلامان سرائیش.
نظامی.
کعبه چه کنی با حجرالاسود و زمزم
ها عارض و زلف ولب ترکان سرائی.
خاقانی.
رجوع به غلام و غلام سرا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ ءِ)
جمع واژۀ سبیبه. رجوع به سبیبه شود. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابوالقاسم عبدالرحمن بن احمد بن علی بن احمد خطیب طبائی. از مردم قریۀ طبا در یمن. وی از فقیه قاسم بن عبدالله قرشی سماع کرد و ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی حافظ از او روایت دارد و در معجم شیوخ خویش از وی حدیث کرده است. (از انساب سمعانی ورق 366 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
(سَقْ قا)
عمل سقّاء:
قربه ای پر کن ز تسنیم خمیر
روح را با آن به سقائی فرست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سماء. آسمانی:
آنچه با من میکند اندر زمان
آفت دور سمائی میکند.
سعدی.
، خدایی. آسمانی:
این مملکت خسرو تأیید سمائی است
باطل نشود هرگز تأیید سمائی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(سَ)
محمود بن علی سمایی مروزی (از ملازمان دربار سلطان سنجر) که سمای فضل در جبین او مبین بود و سخن او عظیم محکم و متین. آسمان نژه را نثار نشر او میکرد و سلک منظوم ثریا را از رشک نظم او از هم میگشاد و غزلهای آبدار او تاب در دل عشاق می آورد و نظم آبدار آتش در دل ارباب صنعت میزد و شعر او چون زمرد اصفر و یاقوت احمر عزیز و کم یاب است. این غزل از نتایج طبع اوست:
دل از کار خود آنگه برگرفتم
که با تو عشق بازی درگرفتم
ز جان خویش دست آنگاه شستم
که مهرت را چو جان در بر گرفتم
بسا شب کز تو گفتم رو بتابم
چو روز آمد غمت از سر گرفتم
چو دانستم که با تو درنگیرد
حدیثم زود از ره درگرفتم
بباغ عشق شاخ وصل گشتم
ولیکن هجر از او از برگرفتم
مرا گفتی دل از ما برگرفتی
گزافست یعلم اﷲ گر گرفتم.
(ازلباب الالباب چ سعید نفیسی صص 345- ص 348)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنائی شاعر عالیمقدار و عارف بلندمقام قرن ششم هجری و از استادان مسلم شعر فارسی است. نام او را عوفی مجدالدین آدم السنایی و حاجی خلیفه محمد بن آدم نوشته اند و تاریخ گزیده نیز محمد ضبط شده است، لیکن جامی و هدایت نام او را بهمان نحوکه آورده ایم ذکر کرده اند و اشارات خود او نیز نظماًو نثراً بر همین منوال است، چنانکه درمقدمۀ منثور دیوان خود گفته و در حدیقهالحقیقه چنین آورده است:
هرکه او گشته طالب مجد است
شفی او راز لفظ بوالمجد است
شعرا را بلفظ مقصودم
زین قبل نام گشت مجدودم
زآنکه جد را بتن شدم بنیت
کرد مجدود ماضیم کنیت
و از معاصران او نیز محمد بن علی الرقا در دیباچۀ حدیقهالحقیقه نام وی را ’ابوالمجدمجدودبن آدم السنائی’ آورد و این اشاره مسلم میداردکه مجدالدین و محمد غلط و تحریفی است. در دیوان سنایی ابیاتی دیده میشود که در آن اشاره بنام دیگری برای شاعر است یعنی در آنها گوینده خود را ’حسن’ خوانده است مانند این بیت:
حسن اندر حسن اندر حسنم
تو حسن خلق و حسن بنده حسن
بهمین مناسبت بعضی از محققان معتقد شده اند که نام او اصلاً حسن بوده است و بعدها ’مجدود’ نامیده شده است. ولادت او باید در اواسط یا اوایل نیمه دوم قرن پنجم در غزنین اتفاق افتاده باشد و بعد از رشد و بلوغ و مهارت در این فن بعادت زمان روی بدربار سلاطین نهاد و بدستگاه غزنویان راه جست و با رجال و معاریف آن حکومت آشنائی حاصل کرد. بهر حال سنایی در آغاز بمداحی اشتغال داشت، ولی نصیبی از اشعار استادانه خود نمیگرفت تا آنکه یکباره واله و شیدا شد و دست از جهان و جهانیان بشست:
حسب حال آنکه دیو آز مرا
داشت یکچند در نیاز مرا
شاه خرسندیم جمال نمود
جمع منع و طمع محال نمود.
سنائی چند سال از دورۀ جوانی خود را در شهرهای بلخ و سرخس و هرات و نیشابور گذرانید و گویا در همان ایام که در بلخ بود راه کعبه پیش گرفت. قصیده ای به مطلع ذیل در اشتیاق کعبه سروده:
گاه آن آمد که با مردان سوی میدان شویم
یک ره از ایوان برون آئیم و در کیوان رویم.
بعد از بازگشت از سفر مکه شاعر مدتی در بلخ بسر برد و از آنجا بسرخس و مرو و نیشابور رفت و هر جا چندی در سایۀ تعهد و نیکو داشت بزرگان علم و رؤسای محل بسر برد تا در حدود سال 518 هجری قمری بغزنین بازگشت. یادگارهای پرارزش این سفر دراز مقداری از قصاید و اشعار سنایی است که در خراسان سروده و کارنامۀ بلخ که در شهر بلخ ساخته است. بعد از بازگشت به غزنین سنائی خانه نداشت و چنانکه میگوید یکی از بزرگان غزنین خواجه عمید احمد بن مسعود خانه ای به وی بخشید. از این پس تا پایان حیات خود در غزنین بگوشه گیری و عزلت گذرانید. و در همین ایام است که به نظم و اتمام مثنوی مشهور به حدیقهالحقیقه توفیق یافت. در وفات او اختلاف کرده اند و سال وفات وی بقول تقی الدین کاشی 545 هجری قمری است. مقبرۀ سنائی در غزنین زیارتگاه خاص و عام است. غیر از دیوان مذکور چند مثنوی از سنایی باقی مانده که به اختصار نام میبریم: 1- حدیقهالحقیقه و شریعهالطریقه، که آنرا الهی نامه نیز نامند و آن مهمترین مثنوی سنایی است. 2- سیر العباد الی المعاد، مثنوی است بر وزن حدیقهالحقیقه که سنایی آنرا در سرخس سروده است. 3- طریق التحقیق، مثنوی است بر وزن حدیقه و بر آن اسلوب که در سال 528 هجری قمری یعنی سه سال بعد از اتمام حدیقه بپایان رسانید. 4- کارنامۀ بلخ، مثنوی است بر وزن حدیقه در پانصد بیت که ظاهراً نخستین نظم مثنوی سنایی است و آنرا ’مطایبه نامه’ هم میگویند. مثنویهای دیگر به نام عشقنامه و عقل نامه و تجربهالعلم از وی در دست است. رجوع به تاریخ ادبیات تألیف صفا صص 552- 586، مجمعالفصحاء ج 1 ص 254، ریاض العارفین ص 196، مجالس النفائس ص 318، 332، 339، نفحات الانس ص 389، لباب الالباب ج 2 ص 117، 252، 257 و تاریخ ادبیات ادوارد براون (از سعدی تا جامی) ترجمه علی اصغر حکمت شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ئی ی)
جمع واژۀ هبی ّ. (لسان العرب). رجوع به هبی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(سِ کی ی)
منسوب است به سباکه که بطنی است از یحضب. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
وی شاعری است از مردم ادرنه و معاصر سلطان بایزید ثانی و او را دیوانی است. (کشف الظنون ج 1 ص 514)
لغت نامه دهخدا
(سَ ئی یَ)
صنفی از فرقۀ غالیۀ عبدالله بن سبا. (مفاتیح). پیروان عبدالله بن سبا هستند که درباره علی (ع) گزافه گویی کرد و گفت او پیغمبر بود و سپس گزافه بیشتر گفت و چنان پنداشت که او خدا است عده ای را بدین سخن بخواند. چونکه علی (ع) کشته شد ابن سبا گفت او کشته نشده و وی مانند عیسی بن مریم به آسمانها رفته است، و گروهی از سبائیه پنداشته اند که علی در ابرها جا دارد، تندر بانگ او و برق تازیانۀ اوست. و دسته ای سبائیه پندارند که مهدی آینده جز علی کسی نیست. شیعی گوید که عبدالله بن سودا در این گفتار با سبائیه یاری می کرد و او از نژاد یهود و از مردم حیره بود و چنان وانمود کرد که مسلمان است و بدینوسیله میخواست نزد کوفیان پیشوایی یابد و گفت در تورات خوانده که هر پیغمبری را جانشینی است و علی جانشین محمد و بهترین جانشینان او است چنان که محمد بهترین پیغمبران بود. شیعیان چون این سخنان رابشنیدند علی را گفتند که او از دوستداران تواند علی او را بنواخت و او را در پلۀ منبر خود نشانید. ولی چون گزافه گوئیهای او را بشنید قصد کشتن او کرد. ابن عباس وی را از آن کار بازداشت. چون علی از کشتن این سودا و این سبا باز ایستاد آن دو را نفی بلد کرد ولی مردم نادان پس از کشته شدن علی به آن دو فریفته گشتند. محققان اهل سنت گویند که ابوسودا از دوست داران دین یهود بود و میخواست اسلام را بتأویلات خود تباه سازد. ابی سودا طرفداران خود را گفت بخدای قسم از برای علی دو چشمه در مسجد کوفه پدیدار شود که از یکی انگبین و از دیگری روغن بجوشد و پیروان و شیعۀ وی از آن دو بنوشند. (تاریخ مذاهب اسلام) (ترجمه الفرق بین الفرق به قلم مشکور صص 240- 241) و رجوع به الملل والنحل شهرستانی صص 188- 189 و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و روضات الجنات ص 555 و رجوع به سبا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ ءِ)
جمع واژۀ سبیکه. (دهار) (اقرب الموارد). رجوع به سبیکه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به وباء: سال وبائی، مبتلا به وبا
لغت نامه دهخدا
نفرین گویان پیروان عبدالله سباکه بیش از همگان سه خلیفه را نفرین می کردند و علی علیه السلام را خدا می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبائی
تصویر عبائی
سرین پوش برای چارپا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمائی
تصویر سمائی
منسوب به سما آسمانی سماوی: تقدیر سمائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباری
تصویر سباری
ساق جوشه گندم یا جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباشی
تصویر سباشی
رئیس عسس رئیس نظمیه والی الشرطه
فرهنگ لغت هوشیار
هفت پاره چامه ای که هفت بند دارد، هفت سپهر، هفت پایه، هفت واتی، هفت ماهه نوزاد، شتر بزرگ منسوب به سبعه. هفت تایی، کلمه هفت حرفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباهی
تصویر سباهی
گولپیر پیر گول پیر کودن (خرف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبائب
تصویر سبائب
جمع سبیبه، جامه های بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبائخ
تصویر سبائخ
جمع سبیخ، پرهای افتاده پنبه های زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبائک
تصویر سبائک
جمع سبیکه، پاره سیم ها سیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباشی
تصویر سباشی
((سُ))
رییس نظمیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سباعی
تصویر سباعی
((سُ))
منسوب به سبعه. هفت تایی
فرهنگ فارسی معین
اصالت، حقیقت، راست گویی
دیکشنری اردو به فارسی