جدول جو
جدول جو

معنی سایش - جستجوی لغت در جدول جو

سایش
عمل ساییدن، سودن
تصویری از سایش
تصویر سایش
فرهنگ فارسی عمید
سایش(یِ)
ساییدن. (برهان). سائیدگی. عمل سائیدن:
از سایش سرمه بسود هاون
گرچه تو ندیدیش دید دانا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
سایش
عمل ساییدن
تصویری از سایش
تصویر سایش
فرهنگ لغت هوشیار
سایش((یِ))
عمل ساییدن
تصویری از سایش
تصویر سایش
فرهنگ فارسی معین
سایش
اصطکاک
تصویری از سایش
تصویر سایش
فرهنگ واژه فارسی سره
سایش
اصطکاک، خراش، مالش، مس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایر
تصویر سایر
(پسرانه)
سیرکننده، رونده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سایا
تصویر سایا
(دخترانه)
نعمت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستایش
تصویر ستایش
(دخترانه)
سپاس حمد خداوند، ستودن، تعریف، تمجید شدن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سایه
تصویر سایه
(دخترانه)
حامی، پناه، منطقه تاریک پشت هر جسم، تاریکی ای که به سبب جلوگیری از تابش مستقیم نور در جایی ایجاد می شود، تصویری از کسی یا چیزیکه هنگام واقع شدن او یا آن در برابر نور ایجاد می شود،
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسایش
تصویر آسایش
آسودگی، راحتی، استراحت
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
اسم مصدر و مصدر دویم آسودن. راحت. استراحت. آسانی. آسودگی. دعه. وداعت. خفض عیش. تنعم. روح. مقابل رنج:
بدانگه که می چیره شد بر خرد
کجا خواب و آسایش اندرخورد.
فردوسی.
شما را از آسایش و بزمگاه
بیکسر تهی شد سر از رزمگاه.
فردوسی.
کنون بر تو بر جای بخشایش است
نه هنگام آرام و آسایش است.
فردوسی.
همه جامه بر تنش چون آب بود
نیازش به آسایش و خواب بود.
فردوسی.
تا رنج کهتری بر خویشتن ننهی به آسایش مهتری نرسی. (قابوسنامه).
ای پسر آسایش من رفتن است
زآنکه قرارم بدگر مسکن است.
ناصرخسرو.
بطر آسایش... بدو (بشتربه) راه یافت. (کلیله و دمنه).
هرچند که لنبک دهد آسایش بهرام
بهرام بشاهی به و لنبک بسقائی.
خاقانی.
بهر آسایش زبان کوتاه کن
در عوضمان همتی همراه کن.
مولوی.
خدا را بدان بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است.
سعدی.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
حافظ.
هست اگر آسایشی زیر فلک در غفلت است
وای بر آن کس کز این خواب گران برخاسته ست.
صائب.
، سکون نفس:
به آسایش و نیکنامی گرای
گریزان شو از مرد ناپاک رای.
فردوسی.
، مایحتاج، لوازم، اسباب آسایش:
همه راه پرپوشش و خوردنی
از آسایش بزم و گستردنی.
فردوسی.
، عطالت. تعطل. عطلت. فراغ. فراغت. کاهلی. غنودن. سبات:
چو چندی برآمد بر این روزگار
شب و روز آسایش آمد ز کار
چنان بد که در کوه چین آن زمان
دد ودام بودی فزون از گمان.
فردوسی.
نشاید درنگ اندر این کار هیچ
که خام آید آسایش اندر بسیچ.
فردوسی.
دلم بگرفت از این آسوده کاری
که آسایش بود بنیاد خواری.
(ویس و رامین).
تا گویند خصمان بجنگ پیش نخواهند آمد که رسول می آمد تا امروز آسایشی باشد خوارزمشاه را آنگاه نگریم. (تاریخ بیهقی). غایت نادانی است... آموختن علم به آسایش. (کلیله و دمنه)، سکون. بی جنبشی. آرام:
زیر کبود چرخ بی آسایش
هرگز گمان مبر که بیاسائی.
ناصرخسرو.
- آسایش جستن، استراحت.
- آسایش دادن، اراحه. اجمام.
- آسایش کردن، آسایش گرفتن، استراحت. اسبات. اتّداع:
تا روز پدید آید و آسایش گیرم
زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره.
خسروانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سایق
تصویر سایق
سوق دهنده راننده ترغیب کننده محرک جمع سواق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایش
تصویر رایش
واسطه میان رشوه دهنده و رشوه گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایش
تصویر زایش
عمل زاییدن ولادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابش
تصویر سابش
ترکی شهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازش
تصویر سازش
سازگاری، خوشرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهی بدن انسان یا هر جسم دیگر که در برابر آفتاب یا روشنائی چراغ بر روی زمین منعکس گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسایش
تصویر آسایش
آسودن
فرهنگ لغت هوشیار
چرنده جمع سوائم (سوایم)، توضیح چارپایانی که بچرا روند بر حسب عادت مانند: شتر اسب گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایل
تصویر سایل
خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسایش
تصویر آسایش
((یِ))
آسودگی، راحتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازش
تصویر سازش
مصالحه، صلح، انطباق، تبانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گایش
تصویر گایش
اکتفان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنایش
تصویر سنایش
احترام، بزرگ داشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شایش
تصویر شایش
امکان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستایش
تصویر ستایش
حمد، مدح، تمجید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سایر
تصویر سایر
دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سایت
تصویر سایت
تارنما، جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هایش
تصویر هایش
تصدیق، تایید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نایش
تصویر نایش
نفی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زایش
تصویر زایش
تولد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسایش
تصویر آسایش
فراغت، رفاه، استراحت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایش
تصویر رایش
ریاضی
فرهنگ واژه فارسی سره
آرامش، آسودگی، استراحت، ترفیه، تن آسانی، تنعم، راحت، راحتی، رفاه، سکون، شادکامی، فراغ، فراغت
متضاد: دغدغه، سختی، مشقت، ناآرامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد