جدول جو
جدول جو

معنی ساپاردا - جستجوی لغت در جدول جو

ساپاردا
شعبه ای از قبیلۀ آریائی سکاها بودند که در حدود قرن هفتم قبل از میلاد در نواحی شمال غربی ایران سکونت داشتند، و بسال 672 قبل از میلاد در قیامی که طوایف آریائی متحداً بر ضد آسور حیدین کردند و بقلعۀ کی شاشو حمله بردند این قبیله نیز شرکت داشت، در تورات (کتاب عوبدیا جملۀ 20) این طایفه را صنارد نامیده اند، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 173 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپاردن
تصویر سپاردن
سپردن، چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناپارسا
تصویر ناپارسا
ناپرهیزکار، بی تقوی، فاسق
فرهنگ فارسی عمید
محلی بجنوب قره باغ
لغت نامه دهخدا
بی تقوا. فاسق. فاجر. ناحفاظ. ناپاک. آلوده دامن. غیرمتقی. مقابل پارسا:
چنین داد پاسخ که ای پادشا
مده گنج هرگز به ناپارسا.
فردوسی.
سرمایۀ آن ز ضحاک بود
که ناپارسا بود و ناپاک بود.
فردوسی.
کف شاه ابوالقاسم آن پادشا
چنین است ناپاک و ناپارسا.
فردوسی.
زنان پارسا و نیک در جهان بسیار بوده اند و ناپارسا و بی شرم هم بسیار بوده اند. (اسکندرنامۀ خطی).
زنانی که طاعت به رغبت برند
ز مردان ناپارسا بگذرند.
سعدی.
به حق پارسایان کز در خویش
نیندازی من ناپارسا را.
سعدی.
ز زنجیر ناپارسایان برست
که در حلقۀ پارسایان نشست.
سعدی.
، بی احتیاط: [فرستادۀ سلم و تور به فریدون گفت
منم بنده ای شاه را ناسزا
چنین بر تن خویش ناپارسا.
پیامی درشت آوریده به شاه...
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسپاده. لئونلّو. نقاش ایتالیائی، متولد در بلنی، تلمیذ ’کاراش’. وی دارای سبک رآلیست بود. (1576- 1622 میلادی). بعض آثار او در موزۀ لوور و موزه های دیگر موجود است
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ)
دهی است از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار واقع در 134 گزی جنوب باختری شهسوار. آب و هوای آن سرد. دارای 260 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، ارزن، فندق و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آنجا مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لُ زَ دَ)
مخفف اسپاردن. پهلوی ’اپسپارتن’ و ’اپسپورتن’، قیاس شود با ارمنی ’اپ - سپر - ام’ (تسلیم کردم، واگذار کردم) از ’اپ + سپار’، ریشه ایرانی ’سپر’ افغانی ’سپارل’ (تسلیم کردن) کردی ’سپارتن’. تسلیم کردن. دادن. به امانت دادن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
سپارد ترا دشت ترکان چین
که از ما سپهدار ایران زمین.
فردوسی.
مرا گفت کاین نامۀ شهریار
اگر گفته آید بشاهان سپار.
فردوسی.
اگر تاج ایران سپارد بمن
پرستش کنم چون بتان را شمن.
فردوسی.
من این تاج شاهی سپارم بتو
همه گنج و لشکر گذارم بتو.
فردوسی.
و آنچه رسم است حضرت خلافت را بدو سپارد تا برود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). هرمزبلجاج او بهرام را بیاورد و ملک بدو سپارد و کار ازدست برود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100)
لغت نامه دهخدا
شهری است از اتحاد جماهیر شوروی کنار رود خانه ولگا دارای 760000 تن سکنه است، بندری است تجارتی و صنعتی و اکنون به آن کویبیکف گویند
نام رودخانه ای است که رود کن کای بدان میریزد، (ایران باستان ص 583)
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ)
نام قدیم شهر سارد است. (فرهنگ ایران باستان ص 270). نام قدیم شهر لیدیه یا سارد. (ایران باستان ص 1452، 1613 و 1614)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناپارسا
تصویر ناپارسا
بی تقوا، فاسق، ناپاک، آلوده دامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاردن
تصویر سپاردن
تسلیم کردن، واگذار کردن، به امانت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاردن
تصویر سپاردن
((س دَ))
سپردن
فرهنگ فارسی معین
بدنفس، بدنهاد، بی تقوا، فاجر، فاسق، منافق، ناپرهیزکار، نامتدین
متضاد: پارسا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سپردن، سفارش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان اشکور تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی