جدول جو
جدول جو

معنی ساوآهن - جستجوی لغت در جدول جو

ساوآهن
ریزه های آهن که هنگام سوهان کردن آن می ریزد، برادۀ آهن، سونش آهن
تصویری از ساوآهن
تصویر ساوآهن
فرهنگ فارسی عمید
ساوآهن
(هََ)
سونش و برادۀ آهنی را گویند که از دم سوهان بریزد. (برهان) (آنندراج). براده. (السامی). سونش آهن. (زمخشری) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
ساوآهن
((هَ))
ریزه آهن
تصویری از ساوآهن
تصویر ساوآهن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساوان
تصویر ساوان
(پسرانه)
سامان نام روستایی در نزدیکی سقز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساوه
تصویر ساوه
(پسرانه)
نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام دلاور تورانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساوین
تصویر ساوین
(دخترانه)
سبدی که در آن پنبه می گذارند
فرهنگ نامهای ایرانی
سبدی که پنبه های زده شده را که برای ریسیدن آماده می کنند در آن بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساوه
تصویر ساوه
زر سوده و ریزه ریزه، ریزۀ زر، زر خالص، برای مثال فزون زان که بخشی به زائر تو زر / نه ساوه نه رشته برآید ز کان (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
آلتی با تیغۀ سنگین که سر آن را به گردن گاو می بندند و با آن زمین را شخم می زنند، خیش، خیج، آهن جفت، آهن شیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساویدن
تصویر ساویدن
ساییدن، کوبیدن و نرم کردن، سودن، به هم مالیدن دو چیز، چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن، سوهان زدن
فرهنگ فارسی عمید
غله ای است هندی که فارسی آن ساماخ است، (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد (این ده را سبلان نیز گویند)، در 62 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 18 هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است، هوای آن سرد و دارای 65 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شوی بخش بانۀ شهرستان سقز که در 15 هزارگزی شمال بانه و 5 هزارگزی شمال خاور خشکه واقع شده است، هوای آن سرد و دارای 370 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، توتون، کتیرا و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
حاکم نشین ایالت رن سفلی در کنار زرن و ترعۀ مارن به رن. دارای 8700 تن سکنه است و 8300 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. دارای موستان، معدن سنگ و محل تقطیر عرق آلبالو است و در آنجا کارخانجات مکانیکی، ذوب فلزات نیز وجود دارد. قصر باشکوه کاردینال روهان هیجدهم در آنجاست. ساورن مرکز این ولایت و دارای 6 بخش و 136 آبادی است و جمعیت آن بالغ بر 77400 تن است
لغت نامه دهخدا
(وِ نَ / نِ)
کرباسی که بطفل نوزاد پیچند. (اشتینگاس) (شعوری ج 2 ورق 77)
لغت نامه دهخدا
سبدی که در آن پنبه گذارند از برای ریسیدن، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، سبدی باشد که پنبه مهیا کرده بجهت رشتن در آن گذارند، (برهان)، سبد سرتنگ که بهندی پهاری گویند، (غیاث) : قفه، ساوین پنبه و آن کدوی خشک میان تهی کرده است که پنبه در آن نهند ریشتن را، (صراح اللغه)، رجوع به ساویس و ساوس و ساون شود
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ایالت آلپ علیا از بخش گاپ، دارای 980 تن سکنه است و 290 گز از سطح دریا ارتفاع دارد، محل بافتن پارچه های کتانی است
جایگاهی است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
هزو و ساویه دو دیه است و چند دیه دیگر که در آن حدود است ساحلیات اند و از توابع دولت خانه قیس است و بغایت گرمسیر است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 120). هزو وساویه و دیگر نواحی اعمالی است از ساحلیات که با جزیره قیس رود و بحکم امیر کیش باشد و با گرمسیر زمین کرمان پیوسته است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
رودخانه ای است در سویس که فرانسویان آن را سارین و آلمانیها زانه نامند و آن از درّۀ منجمد سانتز در ناحیۀ برن سرچشمه میگیرد و از نواحی وود و فریبورگ میگذرد و در ساحل چپ رود خانه آر به آن میپیوندد. مجرای زانه 125 هزارگز طول دارد و در ناحیۀ فریبورگ پل معلق زیبائی بر روی آن بسته اند
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
سست تر. (مهذب الاسماء).
- اوهن البیوت، سست ترین خانه ها. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت. (قرآن 41/29)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهرکی است از نواحی خوارزم در آنجا سوق بزرگ و مسجد جامع زیبایی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کاوآهن. دهی است جزء دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، واقع در 19 هزارگزی جنوب خاوری خداآفرین و 19 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی، گرمسیر مالاریائی، دارای 140 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آهنی که بر یوغ است. خیش، آهن جفت، فدان، ایمد. سپار، مجموع گاو و یوغ و چوب و آهن آن. آهنی باشد که بر سر قلبه نصب کنند و زمین را بدان شیار نمایند و او را آهن جفت و سپار هم خوانند. (برهان) (جهانگیری) :
کشاورز و گاوآهن و گاوکوه
کجا در چنین ده کند کارسو.
نظامی (از جهانگیری).
کشاورز برگاو بندد لباد
ز گاوآهن و گاو جوید مراد.
نظامی.
مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: باید دانست که گاوآهن عبرانیان بعینه مثل گاوآهن معمول سوریه بوده است و هنگامی که در تحت اختیار عبودیت فلسطینیان گرفتار آمدندپیل و تبر و تیشه و گاوآهن خود به نزد فلسطینیان برده تیز مینمودند (اول شموئیل 13- 20) و برزگر هنگام شیار یک دست خود را به خیش گذارده (انجیل لوقا 9:62) منساس را بدست دیگر میگرفت تا بدینواسطه تمام آن تیغه بالتساوی به زمین فرورود و در مشرق زمین بیش از یک جفت برای زراعت استعمال نمی کردند و اکثر اوقات به یک گاو یا الاغ یا شتری اکتفا میکردند چنانکه فعلاً هم معمول است و اهالی صور یوغ برگردن گاو و الاغ جفت کرده میگذاردند بدون اینکه به آیه ای که در (سفر تثنیه 22:10) وارد شده توجه نمایند و بسا میشد که با بیشتر از یک جفت در مزرعه شیار میکردند چنانکه در (اول پادشاهان 19:19) درباره الیشع و ملازمانش وارد است و چنانکه معلوم است در آن وقت زمین را قبل از آمدن زمستان شیار میکردند تا باران را بخوبی به خود بکشد و اکثر اوقات زمین را دوباره شیار کرده تخم می پاشیدند و خاک بر روی آن برمیگردانیدند
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ شُ دَ)
سودن. (اوبهی). سائیدن و سوهان کردن، زدودن و صیقل کردن و جلا دادن، اره کردن، خرد کردن، نرم کردن، فرسودن، اندودن، دریافتن، فهم کردن و ادراک کردن، حل کردن و گداختن در آب، لمس کردن و دست مالیدن. (ناظم الاطباء) : چون سه جزو ترکیب کنند یکی میانگین و دو کرانگین... پس هر یکی از این دو کرانگین چیزی را بساود از میانگین که آن دیگر نساود. (دانشنامۀ علایی ص 77، از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، صاف کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به سائیدن و سابیدن و ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساو آهن
تصویر ساو آهن
براده آهنی که از دم سوهان بریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو آهن
تصویر گاو آهن
آلتی باشد که آنرا بگردن گاو می بندند و با آن زمین را شخم می زنند
فرهنگ لغت هوشیار
(سایید ساید خواهد سایید بسا (ی) ساینده ساییده سایش) سودن نرم کردن، بهم مالیدن، سوهان کردن، زدودن صیقل کردن، اره کردن، فرسودن، اندودن مالیدن، گداختن، لمس کردن، تلاقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آ هنی که بر یوغ استوار کنند و زمین را بدان شیار نمایند آهن جفت خیش سپار فدان: کشاورز بر گاو بندد لباد زگاو آهن و گاو جوید مراد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوهن
تصویر اوهن
سست ترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساوه
تصویر ساوه
زر خالص، ریزه زر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساوه
تصویر ساوه
((وَ))
براده طلا
فرهنگ فارسی معین
((هَ))
ابزاری برای کندن و شخم زدن زمین دارای تیغه یا تیغه های فولادی سنگین که به وسیله چهارپا به ویژه گاو بر روی زمین کشیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساویدن
تصویر ساویدن
((دَ))
کوبیدن و نرم کردن، به هم مالیدن، سوهان زدن، صیقل دادن، لمس کردن، ساییدن، سابیدن
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی در ولوپی واقع در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
ساوون
فرهنگ گویش مازندرانی
صابون
فرهنگ گویش مازندرانی