جدول جو
جدول جو

معنی ساهاب - جستجوی لغت در جدول جو

ساهاب
صاحب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسهاب
تصویر اسهاب
بسیار سخن گفتن، دراز کردن سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاهاب
تصویر سیاهاب
آب تیره و گل آلود، سیاه آب، آب سیاه، مرکّب سیاه که با آن بنویسند، برای مثال رنگ های نیک از خمّ صفاست / رنگ زشتان از سیاهابه جفاست (مولوی - ۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهاب
تصویر اهاب
پوستی که دباغی نشده باشد، پوست
فرهنگ فارسی عمید
(فَ / فِ گُ)
عقل بشولیده شدن از گزیدن مار. (تاج المصادر بیهقی). مدهوش شدن از گزیدن مار اسهب الرجل (مجهولاً).
لغت نامه دهخدا
از اعقاب گریگور و کشیش درجۀ اول ارامنه بود که در 441 میلادی درگذشت، (ایران باستان ص 2622)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خولۀ بخش شهر بابک شهرستان یزد، واقع در 18 هزارگزی خاور شهر بابک متصل به راه فیض آباد شهر بابک، جلگه ای و معتدل و مالاریائی، آب آن از قنات، و محصول آن غلات است، 399 تن سکنه دارد که به زراعت مشغولند، از صنایع دستی کرباس بافی در آن معمول است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
راه آب، راه آب، آبراه، آبراهه، معبر آب بحوض و استخر وجز آن، و رجوع به راه آب شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
زن دلیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شاه آب، رنگ سرخی باشد که مرتبۀ اول از گل کاژیره کشند، (برهان قاطع)، آب سرخی که از گل کاجره حاصل شود بعد از زردآب، (انجمن آرا) (آنندراج)، رنگ سرخی که از عصیر کازیره سازند، (ناظم الاطباء)، شاه آبه، آب سرخی که از گل کاجیره گیرند بعد از آب زرد برای رنگ، (فرهنگ نظام)، شاهابه، آب سرخ که ازگل کاجره حاصل شود بعد از زردآب، (فرهنگ رشیدی)، رنگ سرخ، (ناظم الاطباء)، سرآب، مقابل پس آب، آب اول که گیرند از چیزی مانند انگور و جز آن، (یادداشت مؤلف)، آب اول که از گل در عرق کشی گیرند و غیره، (یادداشت مؤلف)، آب یا عرق اول که از گیاهی معطر یا دوایی یا میوه گیرند، (یادداشت مؤلف)، آب مستخرج از معصر است بطریق خاص، (یادداشت مؤلف)، آب پرمایه تر که بار اول از چیزی گیرند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پوست یا پوست ناپیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوست حیوان که آنرا دباغت نکرده باشند یا پوست مطلق. (منتخب از غیاث اللغات). نام است پوست دباغت ناشده را. (از تعریفات جرجانی). پوست ناپیراسته. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). پوست خام. پوست بی دباغت. پوست آش نکرده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ج، آهبه. اهب. اهب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
چون سرش ببرید شد سوی قصاب
تا اهابش برکند در دم شتاب.
مولوی.
، کاسته کردن بهای آخریان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسهاب
تصویر اسهاب
سخن بسیار گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پوست پوست ناپیراسته پوست خام پوست پوست نا پیراسته پوست دباغی نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسهاب
تصویر اسهاب
((اِ))
از اندازه گذشتن، سخن را دراز گردانیدن، پرگویی، اطناب، واگذاشتن چهارپایان سواری، بسیار بخشش کردن، شیر مکیدن بزغاله از مادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهاب
تصویر اهاب
((اِ))
پوست، پوست دباغی نشده
فرهنگ فارسی معین
صاحب
فرهنگ گویش مازندرانی