جدول جو
جدول جو

معنی سانسرگ - جستجوی لغت در جدول جو

سانسرگ
(سِ)
حاکم نشین ایالت شر بخش بورژ دارای 800 تن سکنه. 540 گز از سطح دریا ارتفاع دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سانسور
تصویر سانسور
سانسور (Censorship) یا بازبینی محتوایی به معنای ویرایش یا حذف بخش هایی از محتوای فیلم، تلویزیونی یا هر نوع اثر هنری است که به دلایل مختلف انجام می شود. این عمل به طور عمده به دلیل محدودیت های فرهنگی، اخلاقی، سیاسی یا قوانین قانونی صورت می گیرد. در بسیاری از کشورها، مقررات خاصی برای محتوایی که به نمایش عمومی می رسد وجود دارد، و سانسور برای اطمینان از اینکه محتوایی که به جامعه نشان داده می شود، با استانداردها و قوانین موجود سازگار است، انجام می شود.
سانسور ممکن است شامل حذف صحنه های خشونت آمیز، مواد مخدر، صحنه های جنسی، واژگان غیرمناسب یا موضوعات سیاسی حساس باشد. همچنین ممکن است تغییراتی در داستان، دیالوگ ها یا تصاویر برای تطبیق با استانداردهای محتوای مورد نظر صورت گیرد.
گاهی اوقات سانسور ممکن است به یک اثر هنری ضربه بزند و برخی از هنرمندان و منتقدان ممکن است این رویکرد را به عنوان محدود کننده و نادرست برشمرند، اما در بسیاری از جوامع، سانسور به عنوان یک ابزار لازم برای حفظ استانداردها، اخلاق و امنیت عمومی در نظر گرفته می شود.
تعیین اینکه چه بخش هایی از فیلم، یا اینکه اساسا چه فیلمی، باید پخش عمومی شود و در معرض تماشای مردم قرار گیرد. سانسور از سوی سازمان ها و نهادهای مختلف اعمال می شود، نظیر نهادهای دولتی، دادگستری یا نهاد های مذهبی، قومی و اخلاقی. سانسور همیشه محل بحث و اظهار نظرهای متفاوت بوده و در هر جامعه ای با جامعه دیگر فرق دارد. به دلیل آنکه سینما و ارزش های اجتماعی دستخوش تحول اند، در هر زمان مسئله خاصی ممکن است مشمول سانسور شود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
تفتیش و مراقبت از طرف دولت در فیلم ها، نمایشنامه ها، مطالب روزنامه ها و مطبوعات و حذف برخی مطالب به صلاح دید آن ها پیش از انتشار
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
حاکم نشین ایالت شر بخش بورژ در نزدیکی لوار. دارای 2650 تن سکنه است و 2050 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. مرکز امور تجارت و شرابسازی است
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
دهی است از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب. دارای 333 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات، بزرک. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ممیزی و تفتیش مطبوعات و مکاتیب و نمایش ها، این کلمه در زبان فارسی با افعال معین چون کردن و شدن و چی نسبت بصور زیر آید: سانسور کردن، سانسور شدن، سانسورچی
لغت نامه دهخدا
دهی است جزءدهستان طارم بالا از بخش سیردان شهرستان زنجان واقع در 55 هزارگزی شمال باختری سیردان و سر راه عمومی طارم، هوای آن معتدل و دارای 266 تن سکنه است، آب آنجااز رودخانه کیا تأمین میشود، محصول آن غلات، پنبه، انار، گردو و شغل اهالی زراعت، گلیم، جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
عرق ساکن. ورید. رجوع به ساکن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
دهی است از دهستان بالاشهرستان نهاوند که در 9 هزارگزی شمال خاوری شهر نهاوند و3 هزارگزی شمال قلعۀ بارودآب واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 330 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، به سخن گفتن واداشتن:
گاو را چون خدا به بانگ آورد
عمل دست سامری منگر.
خاقانی.
- بانگ برآوردن، فریاد بلند کردن. شور و غوغا انگیختن. هیاهو و همهمه کردن. نعره برداشتن. آوا سر دادن. ویله کردن: مردم غوری بانگ و غریو برآوردند. (از تاریخ بیهقی). برفتند و با غلامان گفتند، جمله درشوریدند وبانگ برآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359). و فرمودتا بانگ برآوردند. (فارسنامه ابن بلخی ص 81).
بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب
بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور.
منجیک.
بال فروکوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل
بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب.
خاقانی.
معو، بانگ برآوردن گربه. (منتهی الارب).
- بانگ برآوردن باکسی، هم آواز او شدن. با او هم آواز وهمصدا گشتن:
باتوی دنیاطلب دین گذار
بانگ برآورده رقیبان بار.
نظامی.
- بانگ درشت برآوردن، از سر خشم فریاد زدن. توپیدن:
شنید این سخن پیر برگشته پشت
بتندی برآورد بانگ درشت.
سعدی (بوستان).
- ناله برآوردن، به آواز ناله سر دادن:
بدزدید بقال ازونیم دانگ
برآورد دزد سیه کار بانگ.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(سِ رُ)
پزشک فرانسوی مولد ’برسی بری یر’ (1829-1910 میلادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسانسر
تصویر اسانسر
آسانسور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
تفتیش مطبوعات و مکاتیب و نمایشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
((نْ))
کنترل و بازرسی حاکمیت بر فعالیت سیاسی، اجتماعی و... خاصه فرهنگی، بررسی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
الرّقابة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
Censorship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
censure
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
цензура
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
kificho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
цензура
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
سنسرشپ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
সেন্সরশিপ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
การเซ็นเซอร์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
検閲
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
sansür
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
cenzura
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
צנזורה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
검열
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
sensor
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
सेंसरशिप
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
Zensur
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
censura
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
censura
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
censura
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
审查
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سانسور
تصویر سانسور
censuur
دیکشنری فارسی به هلندی