جدول جو
جدول جو

معنی سانجی - جستجوی لغت در جدول جو

سانجی
(نَ)
منسوب است به (سان) که قریه ای است در نواحی بلخ. (الانساب سمعانی) (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سانلی
تصویر سانلی
(دخترانه)
معروف، مشهور نامدار، معروف، نامدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساوجی
تصویر ساوجی
از مردم ساوه، مربوط به ساوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپنجی
تصویر سپنجی
عاریتی، برای مثال سرای سپنجی نماند به کس / تو را نیکویی باد فریادرس (فردوسی - ۶/۲۷۵)، ناپایدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساجی
تصویر ساجی
نانی که بر روی ساج پخته می شود
تهیه شده از چوب ساج، آنکه چوب ساج بفروشد یا از آن چیزی بسازد
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
حسین بن شعیب بن محمد سنجی در زمان خود یکی از فقهای مرو و شافعی مذهب بود. نسبت وی به سنج که از قرای مرو است میباشد. او راست: شرح فروع ابن حداد، شرح تلخیص ابن القاص و کتاب المجموع که غزالی در الوسیط از آن نقل کرده است. وفات وی بسال 432 هجری قمری است. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 249)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان برادوست بخش صوفای شهرستان ارومیه که دارای 123 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب است به سنج که قریه ای است در هفت فرسخی مرو. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(جی ی)
منسوب است به چوب ساج، و جماعتی از قدیم و جدید بمناسبت فروش یا بکاربردن آن این نسبت را یافته اند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
از فضلای مقیم بخارا، و کنیت او ابوعلی است، او راست در صفت مرو:
بلدطیب و ماء معین
و ثری طیبه یفوق العبیرا
و اذالمرء قدر السیرعنه
فهو ینهاه باسمه ان یسیرا،
رجوع به یتیمه الدهر ج 4 ص 16 و ترجمه تاریخ ادبی ایران براون ج 1 ص 687 شود
محمد بن اسحاق بن حاتم بصری، از محدثان است، و از بصره به اصفهان رفت و درآن شهر روایت حدیث میکرد و بسال 282 در بصره در گذشت، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نان ساجی که به ساج پخته اند، نان که بر روی ساج پزند، نان تابگی
لغت نامه دهخدا
ساکن و آرمیده، صفت برای چشم و دریا، (منتهی الارب)، البحرالساجی، دریای آرمیده، (شرح قاموس)، الطرف الساجی، چشم آرمیده، (شرح قاموس)، لیل ساج، شب نیک تاریک که پنهان میکند اشیاء را، (منتهی الارب)، شب آرام و تاریک، (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ جا)
از نجاه. رهاننده تر: فلم یجدوا حیله انجی و لا شیئاً انفع من استعمال سنن النوامیس. (رسائل اخوان الصفا).
ذباب حسام منه انجی ضریبه
و اعصی لمولاء وذامنه اطوع.
متنبی (در وصف قلم)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انجیر. (فرهنگ فارسی معین). در طوالش به انجیر گویند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 245). و رجوع به انجیر شود
لغت نامه دهخدا
ملقب به معین الدین قاضی القضاه در اوایل ایام غازان خان، مؤلف تاریخ گزیده آرد: امرای بالتو و سولاهش و کرداری و اقبال بروم در سنۀ ثمان و تسعین مخالف غازان خان شدند امرای چوپان و سوتای به حکم فرمان برفتند و ایشان را قهر کردند، مولانا رکن الدین صائن قاضی سمنان و سید قطب الدین شیرازی و خواجه معین الدین غانجی که قاضی القضاه و الغبتکچی مستوفی ممالک بودند مخالفت وزراء کردند و خواستند که در ملک خلل افتد، غازان خان ایشان را در سنۀ سبع مائه به یاسا رسانید، (تاریخ گزیده ص 594)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 101 هزارگزی جنوب خاوری قاین، سر راه اتومبیل رو اسفدن به باسفج، کوهستانی ومعتدل، و آب آن از قنات، و محصول آن غلات و شلغم است، 150 تن سکنه دارد که به زراعت و مالداری اشتغال دارند، از صنایع دستی قالیچه بافی در آن معمول است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
ابراهیم بن معقل مکنی به ابواسحاق نسفی منسوب به سانجن. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
صدرالدین، در ذهن عدیم المثل بود تا بمرتبه ای که چند جزو از کتاب بیک خواندن یاد میگرفت. قصیدۀ حسنادر علم عروض و قوافی از تصانیف اوست. بعهد هلاکوخان بتهمت ساحری شهید شد. (تاریخ گزیده صص 806- 807)
سعدالدین محمد، وزیر غازان خان که پس از خواجه رشیدالدین فضل الله سمت وزارت یافته است. رجوع به تاریخ گزیده ص 416، 593، 597، 598 و سعدالدین محمد شود
سهلان. معاصر سلطان ملکشاه سلجوقی بود و در علم و حکمت سرآمد زمان خود بود. (تاریخ گزیده ص 807)
لغت نامه دهخدا
عبدالعزیز بن امین، وی فرزند محمد امین خانجی است، او راست:بدایع الخیال که برگزیده ای است از مبتکرات فیلسوف روسی تولستوی، این کتاب بوسیلۀ او و اسماعیل یوسف الدوری بزبان عربی برگردانده شد و در مطبعۀ صباح بسال 1336 هجری قمری (1918 میلادی) در 100 صفحه به چاپ رسید، (از معجم المطبوعات)، رجوع به خانجی محمد امین شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
خانه عاریتی. (شرفنامه). منزل یک شبه بود. (لغت فرس اسدی ص 65) :
ای عاشق دلسوز بدین جای سپنجی
همچون شمن چینی بر صورت فرخار.
رودکی.
سپنجی سرائیست دنیای دون
بسی چون تو میرفت غمگین برون.
فردوسی.
ببخش و بخور هرچه آید فراز
بدین تاج و تخت سپنجی مناز.
فردوسی.
وز آن پس چو یعقوب فرزانه رای
بشد زین سپنجی بدیگر سرای.
شمسی (یوسف و زلیخا).
به بیماری از این جای سپنجی چون شوی بیرون
مخور تیمار چندینی که بنیادش تو افکندی.
ناصرخسرو.
نماند کس درین دیر سپنجی
تو نیز ار هم نمانی تا نرنجی.
نظامی.
- سرای سپنجی، کنایه از دنیا:
دل اندر سرای سپنجی مبند
بس ایمن مشو در سرای گزند.
فردوسی.
سرای سپنجی نماند بکس
ترا نیکویی باد فریادرس.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نسبت به سانجن است که از قرای نسف باشد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج واقع در 24 هزارگزی شمال باختری دژ شاهپور و دو هزارگزی مرز ایران و عراق. هوای آن سرد و دارای 150 سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات، حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است و در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به ساوه
لغت نامه دهخدا
بمعنی سارنج که مرغکی است کوچک و سیاه و به آذربایجان سودان گویند، (اوبهی)، رجوع به سارنج و ساننج و سالنج و سارنگ شود
لغت نامه دهخدا
نام سلطان رکن الدین پسر سلطان محمد رکن الدین پسر علاءالدین محمد خوارزمشاهی، به سال 601 هجری قمری ولادت یافت و به سال 619 درگذشت، غوری شانستی نیز گفته اند، رجوع به رکن الدین، خوارزمشاهیان و معجم الانساب زامباور ج 2 ص 318 شود، در تاریخ جهانگشای جوینی آمده: ’بوقت آنک سلطان محمد از عراق بازگشت پسر خود سلطان رکن الدین را که غورسانجی نام او بود نامزد ملک عراق کرد ... ’، محمد قزوینی در حاشیۀ ص 208 از همین کتاب آرد: در نسخ جهانگشا این نام به ضبطهای مختلفی آمده است، از جمله: عورسانحی، اعورسانسی، اغورسایسی، اعورسایسی، اغورسایی، در ’نسوی’ نسخۀ وحیدۀ پاریس هشت مرتبه این نام مذکور است، سه مرتبه: عورشانحی (ص 36، 97، 101) و سه مرتبه عورسانحی (ص 36) و یک مرتبه عورسایحی (ص 102) و یک مرتبه عورشایجنی (ص 177)، و در چ هوداس همه جا ’غورشایجی’، نسخ طبقات ناصری: غورشانسی، غورسباستی، غوربشانسبتی، نسخ تاریخ گزیده: غورسامجی، غورسانجی، غورسایجی، غوری سایجی، غورسیانجی، غورسانچی، نسخ حبیب السیر: غورسانجی، غورسایخی، ضبط نام این شاهزاده علی وجه التحقیق معلوم نشد، کثرت اختلافات نسخ قدیم و جدید از جهانگشا و غیر آن چنانکه ملاحظه میشود بحدی است که اعتماد از همه آنها برداشته میشود، ولی دو نفر از قدمای مورخان که معاصر این شاهزاده بوده اند یعنی نسوی و صاحب طبقات ناصری وجه تسمیه ای برای این کلمه ذکر میکنند که برای متبحران در لغات ترکی راهی نشان میدهد و شاید از روی این وجه تسمیه بتوانند ضبط حقیقی این کلمه را تعیین نمایند، نسوی گوید (نسخۀ پاریس bis 36 و چ هوداس ص 26) : ’و کان سبب تسمیه عورسانحی (کذا) انه ولد یوم وردت البشاره علی السلطان بتملک الغور’، و در طبقات ناصری (نسخۀ پاریس متمم فارسی 182 ورق b 231) آمده: ’ولادت او شبی بود که دیگر روز آن سلطان معزالدین محمد سام طاب ثراه از خوارزم بازگشت و در شهور سنۀ احدی و ستمائه او را بدان سبب غور شانسی (کذا) نام کردند یعنی غوری شکن’ و در متن (متن جهانگشا چ قزوینی) هیئت غورسانجی اختیار شد، بجهت آنکه این هیئت صریح یکی از نسخ جهانگشاست که هرچند جدید است، ولی بالنسبه متقن و مضبوط است یعنی نسخۀ ه، و دیگر آنکه هیئت ’سانجی’ با کم و بیش اختلاف (سامجی، سانشی) در بسیاری از نسخ قدیمه غیر جهانگشای نیز چنانکه ملاحظه شد بنظر رسید، و بسیاری از معتبران مورخان نام این شاهزاده را گویا به همان ملاحظۀ مشکوکیت قرائت آن نیاورده، به لقب رکن الدین اکتفا کرده اند، چون ابن اثیر و صاحب جامع التواریخ و صاحب وصاف و صاحب روضه الصفا و دیگران، و عجب آن است که ضبط نام این هر سه برادر یعنی جلال الدین منکبرنی و غیاث الدین پیرشاه و رکن الدین غورسانجی هرسه مشکوک است: و قرائت هیچکدام علی وجه التحقیق معلوم نیست، و هیچیک از معاصران ایشان گویا ازغایت شهرت در عصر خود به ضبط این اسماء نپرداخته اندو بعد از زوال دولت مستعجل ایشان چنان بسرعت ذکرشان از السنه و افواه افتاد که حتی نام ایشان را نیز مردم فراموش کردند و اکنون ضبط اسماء این سه برادر تقریباً یکی از الغاز لاینحل تاریخ شده است - انتهی، براساس قول صاحب طبقات ناصری که غورسانجی را غورشکن معنی کرده است، میگوییم: سانجی در ترکی لغتی است از مصدر سانجمق (که با صاد نوشته میشود) بمعنی فروبردن و نصب کردن چیزی نوک تیز، و یا ممکن است آن را ترکیبی از سان (صان) بمعنی شأن و شهرت وجی، علامت مبالغۀ ترکی دانست از این رو غورسانجی یعنی آنکه شهرت و شأن مقابله با غور را دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجی
تصویر انجی
انجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانی
تصویر سانی
آبکش آبیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجی
تصویر ساجی
آرمیده، آرام نان مخصوصی که روی ساج پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپنجی
تصویر سپنجی
عاریتی ناپایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانتی
تصویر سانتی
یکصدم از هر واحد را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساوجی
تصویر ساوجی
منسوب به ساوه از مردم ساوه (ساوج) ساوه یی: سلمان ساوجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپنجی
تصویر سپنجی
((س پَ))
عاریتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سانتی
تصویر سانتی
سدم
فرهنگ واژه فارسی سره
کنجد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل، نام دهکده ای در بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی