جدول جو
جدول جو

معنی ساموس - جستجوی لغت در جدول جو

ساموس
و آن از جزیره های یونان است و چندان از خشکی دور نیست طولش 28 میل و عرضش 10 میل است و مساحتش 165 میل مربع میباشد و مرکز عبادت جونو و مکان ولادت فیثاغورث بوده و برای کوزه های نفیسه اش مشهور شده است، ساکنان جزیره تخمیناً شصت هزار، محصولش زیت و شراب و پرتقال و انگور و مویز و حریر میباشد، (از قاموس کتاب مقدس)، و رجوع به سامس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاموس
تصویر کاموس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان کوشانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاموس
تصویر عاموس
(پسرانه)
یار، نام شبانی که به نبوت رسید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناموس
تصویر ناموس
شرف، عفت، عصمت، کنایه از خواهر یا مادر یا همسر مرد که وظیفۀ حفظ حرمت آن ها بر عهدۀ اوست، کنایه از صاحب سر، آگاه و مطلع به باطن امور، راز، سر، مرد ماهر و کاردان، کمین گاه صیاد
ناموس اکبر: کنایه از جبرئیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاموس
تصویر جاموس
گاومیش، حیوانی از خانواده گاو با جثۀ بزرگ تر، پوست ضخیم و شاخ های بلند که شیر آن غلیظ و پر چرب است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاموس
تصویر قاموس
کتاب لغت، فرهنگ. در اصل نام کتاب «قاموس المحیط» در لغت عربی تالیف فیروزآبادی است، مجموعۀ واژگان تعریف شده در ذهن، ذهنیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابوس
تصویر سابوس
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالوس
تصویر سالوس
فریب دهنده، مکار، حیله گر، ریاکار، برای مثال گفت آن سالوس زرّاق تهی / دام گولان و کمند گمرهی (مولوی - ۹۲۷) خدعه، مکر، حیله، فریب، برای مثال زمانی به سالوس گریان شدم / که من زآنچه گفتم پشیمان شدم (سعدی۱ - ۱۷۹)، دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم / به آنکه بر در میخانه برکنم علمی (حافظ - ۹۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
شکستۀ سبوس، و این کلمه امروزه بصورت ساووس مستعمل است، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اسبغول و آن تخمی است معروف و بعربی بزرقطونا خوانند، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جزیرۀ شاموس شهری است از بلاد یونان و بعضی گویند نام جزیره ای است، (برهان قاطع) (آنندراج)، رجوع به شامس شود
لغت نامه دهخدا
نام بلده ای است بمغرب در بلاد بربر قریب مزغنای، ابوعمران موسی بن سلیمان اللخمی الداموسی از آنجاست وی از قراء است و بر ابی جعفر احمد بن سلیمان الکاتب معروف به ابن الربیع قرائت کرده است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
گور، (منتهی الارب) (آنندراج)، قبر، گوری که با خاک یکسان شده است، (از متن اللغه)، گور و قبر، (ناظم الاطباء)، گور، ج، روامیس، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
الماس، (آنندراج) (نشوء اللغه)، سنگ الماس، (مهذب الاسماء) (دهار)، اسم پارسی ساهور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام شهری در قفقاز نزدیک گنجه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 47 هزار و پانصدگزی جنوب باختری مهاباد و 34هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت، هوای آن سرد و دارای 424 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه بادین آبادتأمین میشود، محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
شهری است از ایتالیا سابقاً حاکم نشین ایالتی از مارکیزات بوده است و بسال 1142 میلادی بنیاد نهاده شد و دارای 16000 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
از فارسی تعریب شده بمعنی خادع، (دزی ج 1ص 622، از حاشیه برهان قاطع چ معین)، مردم چرب زبان وظاهرنما و فریب دهنده و مکار و محیل و دروغگو و فریبنده باشد، و به عربی شیاد خوانند، (برهان)، کسی را گویند که خود را به چرب زبانی و زهد و صلاح ظاهری جلوه دهد و مردم را بفریبد و با همه دروغ گوید و همین مردفریبنده را سالوسی گویند و اصل معنی سالوس ضرب و فریب است، چه لوس بمعنی تملق و چرب زبانی و مردم را بزبان خوش فریفتن و خود را صادق جلوه نمودن و نبودن آمده، (آنندراج) (انجمن آرا)، فریبنده و چرب زبان، (شرفنامۀ منیری)، پرفریب، (ملخص اللغات)، فریبنده، (جهانگیری) (غیاث)، خوشگو و چرب زبان، (غیاث) :
گفت آن سالوس زرّاق تهی
دام گولان و کمند گمرهی،
(مثنوی)،
از سر صوفی سالوس دوتایی برکش
کاندرین ره ادب آن است که یکتا آیند،
سعدی (کلیات بدایع، چ فروغی ص 503)،
چیست ناموس دل در او بندی
کیت سالوس خوش بر او خندی،
اوحدی،
،
خدعه، (دزی ج 1 ص 622 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، فریب، مکر، حیله:
شنیدی علم کردی نام سالوس
خرد بر علم تو میداد افسوس،
ناصرخسرو،
راه خود را به شغرک و ناموس
نیک پی کور کردی از سالوس،
سنایی،
ساخته دست بر ره سالوس
بهر یک من جو و دو کاسه سبوس،
سنایی،
هفتادساله گشتی توحید و زهد کو
مفروش دین بچربک و سالوس و ریو و زنگ،
سوزنی،
در کنج نفاق سر فروبرد
سالوس و سیه گری برآورد،
عطار،
نه چون شیر و پلنگ و خروس
در عربده و جنگ و سالوس،
(مقامات حمیدی)،
لطف و سالوس جهان خوش لقمه ایست
کمترش خور کان پر آتش لقمه ایست،
(مثنوی)،
زمانی بسالوس گریان شدم
که من ز آنچه گفتم پشیمان شدم،
سعدی (بوستان)،
دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم
به آنکه بر در میخانه برکشم علمی،
حافظ،
صوفی بیا که خرقۀ سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان بسرکشیم،
حافظ،
، بانگ، (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
اسبغول و بزرقطونا را گویند، و آن تخمی است معروف، (برهان) (آنندراج)، اسبغول، (سروری) (رشیدی) (مؤید الفضلاء) (شعوری)، سبیوش، (رشیدی)، این دانه را در تداول مردم اسپرزه، و به عربی بقلۀ مبارکه، به یونانی پسیلون و بترکی قارنی یارق نامند، این کلمه در کتب لغت بصور زیر: اسیبوش (دزی)، اسپیوش (جهانگیری) (برهان) (بهار عجم)، اسفیوس (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن) (برهان) (انجمن آرا)، اسقپوش (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن) (سروری) (برهان) (انجمن آرا) (دزی)، سابوس (رشیدی) (سروری) (برهان) (آنندراج)، ساپوس (مؤید الفضلا)، سایوس (برهان) (شعوری) (آنندراج)، سبیوش (رشیدی) (برهان) (آنندراج)، سیبوس (سروری) (برهان) (آنندراج)، اسقیوس (دزی) آمده است، و نیز به صورت اسبیوس، اسپیوس ساپوش، سیبوس، بسوس دیده شده است، رجوع به اسبغول و اسپغول و اسپرزه و اسفیوس و اسفیوش در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای از هند که بدست اسکندر تسخیر شد، رجوع به ایران باستان ج 2ص 1843 و 1844 و 1851 و ساباس در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
از دانشمندان نامی فرانسه است، وی بسال 1515 میلادی در قصبۀ کوت از خطۀ ورماندوآ در خانوادۀ تنگدستی دیده بر جهان گشود، بواسطۀ ناداری به خدمتگزاری مدرسه پرداخت وتحصیلات خود را بتدریج ادامه داد تا در سال 1543 میلادی بدنبال مطالعات عمیقی که کرده بود کتابی مخالف فلسفه ای که در آن زمان تدریس میشد نوشت و نیز مقالاتی در انتقاد شدید از مکتب فلسفی ارسطو انتشار داد، قرائت این کتاب ابتدا از طرف پارلمان ممنوع گردید و دستور جمعآوری نسخه های آن داده شد ولی دو سال بعد بحمایت یکی از طرفدارانش (لورن) این محدودیت و ممنوعیت رفع شد و او دوباره انتشار کتاب را از سر گرفت و پس از آن بسمت معلم مدرسه ’پرسله’ منصوب گشت و بتدریس منطق و ریاضی پرداخت و بعد در سال 1551 میلادی در دانشگاه فرانسه بتدریس فلسفه و فنون ادبی مأموریت یافت و دانشجویان بیشماری از نقاط مختلف در حلقۀ درس وی گرد آمدند، مدتی بعد بسبب پذیرفتن مذهب پروتستان با شکستن بتهایی که در آن دانشگاه بود بترک خاک فرانسه مجبور گشت و بکشور آلمان رانده شد وچندی در دانشگاه ’هایدلبرگ’ بتدریس فلسفه مشغول شد، سپس در سال 1571م، دوباره به فرانسه بازگشت و در سال 1572م، در حادثۀ قتل عام معروف ’سنت بارتلمی’ کشته شد، او در ریاضی و منطق و ادبیات که تدریس میکرد تألیفات گرانقدری دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
به عبری مواشی خدا، پسر برذلی که میرآب دختر شاول را که قبل از این بدارد وعده شده بود به حبالۀ نکاح خود درآورد و عدرئیل از وی پنج پسر داشت. اینان به جبعونیان تسلیم شدند تا به قصاص ظلمی که شاؤل جد ایشان به اهالی جبعونیان کرده بود در حضورخداوند کشته شوند. (قاموس کتاب مقدس) ، شوهر میرب دخت بکر شاؤل بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
کازۀ صیاد، قتره، او ما یستتر به، ج، دوامیس: و فی غربی المدینهالمارده قنطره کبیره ذات قسی، عالیهالذروه، کثیرهالعدد عریضهالمجاز و قد بنی علی ظهر القسی اقباء تتصل من داخل المدینه الی آخر القنطره و لایری الماشی بها و فی داخل هذا ’الداموس’ قناه ماء تصل المدینه، و مشی الناس و الدواب علی تلک الدوامیس، (الحلل السندسیه ص 89 ج 1)
لغت نامه دهخدا
مرزنجوش، رجوع به آذان الفار شود، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
دارچینی است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قسامویس و قسوماس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناموس
تصویر ناموس
احکام الهی، شرف، عصمت، عفت
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در فرهنگ لاروس پارسی تازی گشته دانسته شده در هیچ یک از فرهنگ ها یافته نشد آتش آتشدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاموس
تصویر قاموس
میانه دریا، دریای عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاموس
تصویر جاموس
پارسی تازی گشته گاو میش از جانوران، غارچ سماروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامور
تصویر سامور
الماست (الماس) الماس خام
فرهنگ لغت هوشیار
مرد چرب زبان و ظاهر نما و فریب دهنده، مکار، محیل و دروغگو و فریبنده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوس
تصویر سابوس
اسبغول اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راموس
تصویر راموس
گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاموس
تصویر قاموس
میانه دریا، کتاب لغت، رازدار، صاحب سر، ذات، طبیعت، ذهنیت، نظر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالوس
تصویر سالوس
ریاکار، شیاد، چرب زبانی، چرب زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناموس
تصویر ناموس
آبرو، نیک نامی، قانون و شریعت الهی، عصمت، شرف، جمع نوامیس
فرهنگ فارسی معین