دهی است از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار، واقع در 20هزارگزی شمال جغتای، هوای آن معتدل، و دارای 13 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات، پنبه، کنجد و شغل اهالی زراعت و راه اتومبیل رو دارد، مزرعه داودیان جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان تخت جلگه بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور، واقع در 18هزارگزی باختر فدیشه، هوای آن معتدل، و دارای 87 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار، واقع در 20هزارگزی شمال جغتای، هوای آن معتدل، و دارای 13 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات، پنبه، کنجد و شغل اهالی زراعت و راه اتومبیل رو دارد، مزرعه داودیان جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان تخت جلگه بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور، واقع در 18هزارگزی باختر فدیشه، هوای آن معتدل، و دارای 87 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
اسباب خانه، لوازم زندگانی، افزار کار، بار و بنۀ سفر، کالا، آراستگی و نظم، برای مثال گهی بر درد بی درمان بگریم / گهی بر حال بی سامان بخندم (سعدی۲ - ۴۹۲) آرام و قرار، برای مثال کسی که سایۀ جبار آسمان شکند / چگونه باشد در روز محشرش سامان (کسائی - مجمع الفرس) اندازه و نشانه، برای مثال میان بربسته بر شکل غلامان / همی شد ده به ده سامان به سامان (نظامی - مجمع الفرس) سامان دادن: نظم و ترتیب دادن و آراستن، سر و صورت دادن سامان گرفتن: سامان یافتن، سر و سامان یافتن، نظم و ترتیب پیدا کردن، سرو صورت به خود گرفتن، صاحب خانه و زندگانی شدن
اسباب خانه، لوازم زندگانی، افزار کار، بار و بنۀ سفر، کالا، آراستگی و نظم، برای مِثال گهی بر درد بی درمان بگریم / گهی بر حال بی سامان بخندم (سعدی۲ - ۴۹۲) آرام و قرار، برای مِثال کسی که سایۀ جبار آسمان شکند / چگونه باشد در روز محشرش سامان (کسائی - مجمع الفرس) اندازه و نشانه، برای مِثال میان بربسته بر شکل غلامان / همی شد ده به ده سامان به سامان (نظامی - مجمع الفرس) سامان دادن: نظم و ترتیب دادن و آراستن، سر و صورت دادن سامان گرفتن: سامان یافتن، سر و سامان یافتن، نظم و ترتیب پیدا کردن، سرو صورت به خود گرفتن، صاحب خانه و زندگانی شدن
پهلوی سامان، ارمنی سهمن از شکل قدیمی پهلوی ساهمان ؟ اشتقاق آن از ریشه سانسکریت سد (بمعنی اعتناکردن، نزول) قطعی نیست: بوقت دولت سامانیان و بلعمیان چنین نبود جهان با نهادو سامان بود. کسائی (از حاشیۀبرهان قاطع چ معین). ترتیب و اسباب و آرایش و بمرورساختن چیزها و ساختن کارها و نظام و رواج آن باشد. (برهان). آرایش. (صحاح الفرس). نظام. (جهانگیری) : گفت [ابلیس نمرود را] من یکی مردم پیر همی بخواهی سوختن [ابراهیم را] و او را بدین آتش همی نتوانند انداختن بیامدم تا تو را سامان بیاموزانم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی ص 35). اگر زآنکه پیروز گردد پشنگ ز رستم بجوئید سامان جنگ. فردوسی. بگشتند گرد دژ اندر بسی ندانست سامان جنگش کسی. فردوسی. من پار دلی داشتم به سامان امسال دگرگون شد دگرسان. فرخی. گرچه سامان جهان اندرخرد باشد خرد تا از او سامان نگیرد سخت بی سامان بود. عنصری. لشکر و آلت و عدّه بسیار دارد و سامان جنگ ما بدانست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632). چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش ببستان جامۀ زربفت بدریدند خوبانش. ناصرخسرو. بفعل خوب تو خوبست روی زشت تو زی آن که او مرآفرینش را بداند راه و سامانش. ناصرخسرو. خراسان زآل سامان چون تهی شد همه دیگر شده ست احوال و سامان. ناصرخسرو. اراقیت سامان جنگ ایشان [گوش فیلان] میدانست اما صبر کرد، تا خود شاه چه میکند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). از تو جاه و بزرگی و حشمت یافته نظم و رونق و سامان. مسعودسعد. نه بگفتم بگو و معاذاﷲ بل همه کار من بسامان است. مسعودسعد. هست آن را که هست نادانتر کارها از همه بسامان تر. سنایی. قرار گیر و ز سامان روزگار مگرد صبور باش و ز فرمان ایزدی مگذر. انوری. گر خراسان پسرعالم سام است منم که ز عالم سر و سامان بخراسان یابم. خاقانی. عدلش بدان سامان شده کاقلیمها یکسان شده سنقر بهندستان شده طوطی ببلغار آمده. خاقانی. سامان و سری نداشت کارش وز وی خبری نداشت یارش. نظامی. ره بسامان کار خویش نبرد جهد خود با زمانه پیش نبرد. نظامی. بر فدا کردن و سامان جستن و آنگهی بی سر و سامان رفتن. عطار. عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند خویشتن بیدل و دل بی سر و سامان دیدن. سعدی (طیبات). نه بم داند آشفته سامان نه زیر بنالد به آواز مرغی فقیر. سعدی (بوستان). فرشتگان این نعم بدان جهان می برند تا بنده چون بدان جهان بپیوندد کار او بسامان شود. (کتاب المعارف بهاولد). این دل غم دیده حالش به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید بسامان غم مخور. حافظ. ، شهر و قصبه و بلاد. (برهان). شهر و قصبه و دیه (شرفنامۀ منیری) : چرا مغز پلنگ نر همی افعی شود درسر چگونه سر برون آرد در آن سامان که سردارد. ناصرخسرو. ز سامان بسامان همه کوی و شهر دویدم مگر یابم از توشه بهر. نظامی. گر سگی یکهفته بر خوانی نیابد استخوان از پی تحصیل ستخوان ترک آن سامان کند. قاآنی. ، چنانکه سزد. چنانکه سزاوار است. بشایسته: من یکی شاعرم بسامانی نز ملوک نژاد سامانی. سوزنی. بسامانم نمی پرسی نمیدانم چه سرداری بدرمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم. حافظ. باخود گفتم که یقین است که این ضعیفه بواسطۀ احتیاجی تجویز سامان مدعای تو می کند و با کراهت روا نباشد. (مزارات کرمان ص 116)، نشانه و اندازه. (برهان). اندازه. (شرفنامۀ منیری) (صحاح الفرس). اندازۀ کار. (آنندراج) (رشیدی) (اوبهی) (لغت نامۀ اسدی) (جهانگیری). حد و اندازه: بد و مهر یعقوب چندان فزود که سامان او هیچ نتوان نمود. شمسی (یوسف و زلیخا). نگشت آن دلاور ز پیمان خویش بمردی نگه داشت سامان خویش. فردوسی. زنی کاردان است و سامان شناس نداند کسی سیم او را قیاس. نظامی. ، آرام و سکون و قرار. (برهان) (رشیدی). آرام و راحت. (آنندراج) (انجمن آرا) .قرار. (شرفنامۀ منیری). آرام. (اوبهی) (لغت فرس اسدی) : بر شاپور شد بی صبر و سامان بقامت چون سهی سروی خرامان. نظامی. که این را ندانم چه خوانند و کیست نخواهد بسامان درین ملک زیست. سعدی (بوستان). ، قدرت و قوت. (برهان) : هر آنکس کو گرفتار است اندر منزل دنیا نه درمان اجل داندنه سامان حذر دارد. (قصص الانبیاء). دوش از زحمت باد و ابر و مشغلۀ برق و رعد بصر را امکان نظر و بصیرت را سامان فکرت نبود. (سندبادنامه ص 97) .او را سامان اقامت ممکن و میسر نشدی. (جهانگشای جوینی). مولانا امام زاده گفت خاموش باش باد بی نیازی خداوند است که میوزد. سامان سخن گفتن نیست. (جهانگشای جوینی). آنکه او دانست او فرمانرواست با خدا سامان پیچیدن کراست ؟ مولوی. ، نشانه گاه مرز و آن بلندیهای کنار زمین همواری است که در آن زراعت کرده باشند. (برهان). نشانه گاه و حد هر زمین که مرز گویند. (رشیدی) (آنندراج). نشانه گاه مرز. (لغت نامۀ اسدی) (اوبهی) (صحاح الفرس)، طرف و کنار و حد. (برهان) : دو سالار از هردو سامان به تنگ فراز آوریدند لشکر بجنگ. فردوسی. پس طلسمی کرد [بلیناس] که از هر چهار سامان که دشمن آهنگ ایشان کردی سوار هم از آنروی حرکت کردی. (مجمل التواریخ و القصص)، میسر، چنانکه هر گاه گویند ’سامان شد’ مراد آن باشد که میسر شد و بفعل آمد. (برهان). میسر. (جهانگیری)، سامیز. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آنچه بدان کارد و تیغ و امثال آن تیز کنند. (برهان). رجوع به سامیز شود، عفت و عصمت. (برهان) (جهانگیری)، دولت و ثروت. (آنندراج)، نوعی از بردی است که بسیار نرم و باریک مایل بزردی باشد و از آن حصیر کنند و نشستن بر آن فرح آرد و رفع بواسیر کند و سوختۀ او قاطع نزف الدم است. (آنندراج) (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از بردی. (ضریر انطاکی ص 191)، سبب. وسیله. راه: نه منجنیق رسد بر سرش نه کبکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن بوهق. انوری. دقیانوس بوقت حاجت اگر خواستی خود را پاک کند نتوانستی [از فربهی] آن پسر را فرمودی و او اینکار را بغایت مکروه میداشت و صبر میکرد و گریختن را سامان نبود. (قصص الانبیاء)، عاقبت. سرانجام: یکی غول فریبنده ست نفس آرزوخواهت که بی باکی چرا خورده ست و نادانیست سامانش. ناصرخسرو. ، درخور. (شرفنامۀمنیری). - بسامان تر، نیکوتر. بهتر: چو برکندی از چنگ دشمن دیار رعیت بسامان تر از وی بدار. سعدی (بوستان). کسی گفت و پنداشتم طیبت است که دزدی بسامان تراز غیبت است. سعدی (بوستان). - بسامان شدن، سر و سامان یافتن: معشوقه بسامان شد تا باد چنین بادا کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا. مولوی. - ، نظم و ترتیب یافتن (امور) : بزارید در خدمتش بارها که هیچش بسامان نشد کارها. سعدی (بوستان). - بسامان کردن، ترتیب دادن. آراستن. مرتب کردن. نظم دادن: عصیب و گرده برون کن تو زودو برهم کوب جگر بیازن و آگنج را بسامان کن. کسایی. ایا شهی که جهان را کف تو داد نسق چنانکه رای تو مر ملک را بسامان کرد. مسعودسعد. - بی سامان، بی نظم. بی ترتیب: و بی سامان و تعبیه هر قومی و فوجی بطرفی نزول کرد. (تاریخ طبرستان). گهی بردرد بی درمان بگریم گهی بر حال بی سامان بخندم. سعدی (طیبات). حکیم از بخت بی سامان برآشفت برون از بارگه میرفت و میگفت. سعدی. - بی سامان کردن، آشفته کردن. پراکنده ساختن: گمرهانی که کشیدند سر از طاعت او سر تیغش همه رابی سر و بی سامان کرد. معزی. - سر و سامان، سامان و سر. سر و صورت. نظم و ترتیب: سامان و سری نداشت کارش وز وی خبری نداشت یارش. نظامی. گر خراسان پسر عالم سام است منم که ز عالم سر و سامان بخراسان یابم. خاقانی. گوخلق بدانند که من عاشق و مستم در کوی خرابات نباشد سر و سامان. سعدی (طیبات). - بی سر و سامان، بی برگ و نوا. مفلس. درویش: نفسی سرد برآورد ضعیف از سر درد گفت بگذار من بی سر وبی سامان را. سعدی (بدایع). آخر این عقلم از تنم روزی چندی اگر برود دستار بر سرم راست نماند و کرته در برم راست نماند بی سر و سامان شوم. (کتاب المعارف). - نابسامان،بی تمیز. بی خرد. نادان: من بچشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ اشکبار از دست مشتی نابسامان آمده. خاقانی. - امثال: تا پریشان نشود کار بسامان نرسد. سامان شیرکن، بشکار شغال رو. چون بشکار شغال روی سامان شیر کنی. سر باشد سامان کم نیاید. (ویس و رامین)
پهلوی سامان، ارمنی سَهْمَن از شکل قدیمی پهلوی ساهمان ؟ اشتقاق آن از ریشه سانسکریت سد (بمعنی اعتناکردن، نزول) قطعی نیست: بوقت دولت سامانیان و بلعمیان چنین نبود جهان با نهادو سامان بود. کسائی (از حاشیۀبرهان قاطع چ معین). ترتیب و اسباب و آرایش و بمرورساختن چیزها و ساختن کارها و نظام و رواج آن باشد. (برهان). آرایش. (صحاح الفرس). نظام. (جهانگیری) : گفت [ابلیس نمرود را] من یکی مردم پیر همی بخواهی سوختن [ابراهیم را] و او را بدین آتش همی نتوانند انداختن بیامدم تا تو را سامان بیاموزانم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی ص 35). اگر زآنکه پیروز گردد پشنگ ز رستم بجوئید سامان جنگ. فردوسی. بگشتند گرد دژ اندر بسی ندانست سامان جنگش کسی. فردوسی. من پار دلی داشتم به سامان امسال دگرگون شد دگرسان. فرخی. گرچه سامان جهان اندرخرد باشد خرد تا از او سامان نگیرد سخت بی سامان بود. عنصری. لشکر و آلت و عُدّه بسیار دارد و سامان جنگ ما بدانست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632). چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش ببستان جامۀ زربفت بدریدند خوبانش. ناصرخسرو. بفعل خوب تو خوبست روی زشت تو زی آن که او مرآفرینش را بداند راه و سامانش. ناصرخسرو. خراسان زآل سامان چون تهی شد همه دیگر شده ست احوال و سامان. ناصرخسرو. اراقیت سامان جنگ ایشان [گوش فیلان] میدانست اما صبر کرد، تا خود شاه چه میکند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). از تو جاه و بزرگی و حشمت یافته نظم و رونق و سامان. مسعودسعد. نه بگفتم بگو و معاذاﷲ بل همه کار من بسامان است. مسعودسعد. هست آن را که هست نادانتر کارها از همه بسامان تر. سنایی. قرار گیر و ز سامان روزگار مگرد صبور باش و ز فرمان ایزدی مگذر. انوری. گر خراسان پسرعالم سام است منم که ز عالم سر و سامان بخراسان یابم. خاقانی. عدلش بدان سامان شده کاقلیمها یکسان شده سنقر بهندستان شده طوطی ببلغار آمده. خاقانی. سامان و سری نداشت کارش وز وی خبری نداشت یارش. نظامی. ره بسامان کار خویش نبرد جهد خود با زمانه پیش نبرد. نظامی. بر فدا کردن و سامان جستن و آنگهی بی سر و سامان رفتن. عطار. عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند خویشتن بیدل و دل بی سر و سامان دیدن. سعدی (طیبات). نه بم داند آشفته سامان نه زیر بنالد به آواز مرغی فقیر. سعدی (بوستان). فرشتگان این نعم بدان جهان می برند تا بنده چون بدان جهان بپیوندد کار او بسامان شود. (کتاب المعارف بهاولد). این دل غم دیده حالش به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید بسامان غم مخور. حافظ. ، شهر و قصبه و بلاد. (برهان). شهر و قصبه و دیه (شرفنامۀ منیری) : چرا مغز پلنگ نر همی افعی شود درسر چگونه سر برون آرد در آن سامان که سردارد. ناصرخسرو. ز سامان بسامان همه کوی و شهر دویدم مگر یابم از توشه بهر. نظامی. گر سگی یکهفته بر خوانی نیابد استخوان از پی تحصیل ستخوان ترک آن سامان کند. قاآنی. ، چنانکه سزد. چنانکه سزاوار است. بشایسته: من یکی شاعرم بسامانی نز ملوک نژاد سامانی. سوزنی. بسامانم نمی پرسی نمیدانم چه سرداری بدرمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم. حافظ. باخود گفتم که یقین است که این ضعیفه بواسطۀ احتیاجی تجویز سامان مدعای تو می کند و با کراهت روا نباشد. (مزارات کرمان ص 116)، نشانه و اندازه. (برهان). اندازه. (شرفنامۀ منیری) (صحاح الفرس). اندازۀ کار. (آنندراج) (رشیدی) (اوبهی) (لغت نامۀ اسدی) (جهانگیری). حد و اندازه: بد و مهر یعقوب چندان فزود که سامان او هیچ نتوان نمود. شمسی (یوسف و زلیخا). نگشت آن دلاور ز پیمان خویش بمردی نگه داشت سامان خویش. فردوسی. زنی کاردان است و سامان شناس نداند کسی سیم او را قیاس. نظامی. ، آرام و سکون و قرار. (برهان) (رشیدی). آرام و راحت. (آنندراج) (انجمن آرا) .قرار. (شرفنامۀ منیری). آرام. (اوبهی) (لغت فرس اسدی) : بر شاپور شد بی صبر و سامان بقامت چون سهی سروی خرامان. نظامی. که این را ندانم چه خوانند و کیست نخواهد بسامان درین ملک زیست. سعدی (بوستان). ، قدرت و قوت. (برهان) : هر آنکس کو گرفتار است اندر منزل دنیا نه درمان اجل داندنه سامان حذر دارد. (قصص الانبیاء). دوش از زحمت باد و ابر و مشغلۀ برق و رعد بصر را امکان نظر و بصیرت را سامان فکرت نبود. (سندبادنامه ص 97) .او را سامان اقامت ممکن و میسر نشدی. (جهانگشای جوینی). مولانا امام زاده گفت خاموش باش باد بی نیازی خداوند است که میوزد. سامان سخن گفتن نیست. (جهانگشای جوینی). آنکه او دانست او فرمانرواست با خدا سامان پیچیدن کراست ؟ مولوی. ، نشانه گاه مرز و آن بلندیهای کنار زمین همواری است که در آن زراعت کرده باشند. (برهان). نشانه گاه و حد هر زمین که مرز گویند. (رشیدی) (آنندراج). نشانه گاه مرز. (لغت نامۀ اسدی) (اوبهی) (صحاح الفرس)، طرف و کنار و حد. (برهان) : دو سالار از هردو سامان به تنگ فراز آوریدند لشکر بجنگ. فردوسی. پس طلسمی کرد [بلیناس] که از هر چهار سامان که دشمن آهنگ ایشان کردی سوار هم از آنروی حرکت کردی. (مجمل التواریخ و القصص)، میسر، چنانکه هر گاه گویند ’سامان شد’ مراد آن باشد که میسر شد و بفعل آمد. (برهان). میسر. (جهانگیری)، سامیز. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آنچه بدان کارد و تیغ و امثال آن تیز کنند. (برهان). رجوع به سامیز شود، عفت و عصمت. (برهان) (جهانگیری)، دولت و ثروت. (آنندراج)، نوعی از بردی است که بسیار نرم و باریک مایل بزردی باشد و از آن حصیر کنند و نشستن بر آن فرح آرد و رفع بواسیر کند و سوختۀ او قاطع نزف الدم است. (آنندراج) (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از بردی. (ضریر انطاکی ص 191)، سبب. وسیله. راه: نه منجنیق رسد بر سرش نه کبکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن بوهق. انوری. دقیانوس بوقت حاجت اگر خواستی خود را پاک کند نتوانستی [از فربهی] آن پسر را فرمودی و او اینکار را بغایت مکروه میداشت و صبر میکرد و گریختن را سامان نبود. (قصص الانبیاء)، عاقبت. سرانجام: یکی غول فریبنده ست نفس آرزوخواهت که بی باکی چرا خورده ست و نادانیست سامانش. ناصرخسرو. ، درخور. (شرفنامۀمنیری). - بسامان تر، نیکوتر. بهتر: چو برکندی از چنگ دشمن دیار رعیت بسامان تر از وی بدار. سعدی (بوستان). کسی گفت و پنداشتم طیبت است که دزدی بسامان تراز غیبت است. سعدی (بوستان). - بسامان شدن، سر و سامان یافتن: معشوقه بسامان شد تا باد چنین بادا کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا. مولوی. - ، نظم و ترتیب یافتن (امور) : بزارید در خدمتش بارها که هیچش بسامان نشد کارها. سعدی (بوستان). - بسامان کردن، ترتیب دادن. آراستن. مرتب کردن. نظم دادن: عصیب و گرده برون کن تو زودو برهم کوب جگر بیازن و آگنج را بسامان کن. کسایی. ایا شهی که جهان را کف تو داد نسق چنانکه رای تو مر ملک را بسامان کرد. مسعودسعد. - بی سامان، بی نظم. بی ترتیب: و بی سامان و تعبیه هر قومی و فوجی بطرفی نزول کرد. (تاریخ طبرستان). گهی بردرد بی درمان بگریم گهی بر حال بی سامان بخندم. سعدی (طیبات). حکیم از بخت بی سامان برآشفت برون از بارگه میرفت و میگفت. سعدی. - بی سامان کردن، آشفته کردن. پراکنده ساختن: گمرهانی که کشیدند سر از طاعت او سر تیغش همه رابی سر و بی سامان کرد. معزی. - سر و سامان، سامان و سر. سر و صورت. نظم و ترتیب: سامان و سری نداشت کارش وز وی خبری نداشت یارش. نظامی. گر خراسان پسر عالم سام است منم که ز عالم سر و سامان بخراسان یابم. خاقانی. گوخلق بدانند که من عاشق و مستم در کوی خرابات نباشد سر و سامان. سعدی (طیبات). - بی سر و سامان، بی برگ و نوا. مفلس. درویش: نفسی سرد برآورد ضعیف از سر درد گفت بگذار من بی سر وبی سامان را. سعدی (بدایع). آخر این عقلم از تنم روزی چندی اگر برود دستار بر سرم راست نماند و کرته در برم راست نماند بی سر و سامان شوم. (کتاب المعارف). - نابسامان،بی تمیز. بی خرد. نادان: من بچشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ اشکبار از دست مشتی نابسامان آمده. خاقانی. - امثال: تا پریشان نشود کار بسامان نرسد. سامان شیرکن، بشکار شغال رو. چون بشکار شغال روی سامان شیر کنی. سر باشد سامان کم نیاید. (ویس و رامین)
نام شخصی است که آل سامان که پادشاهان سامانیه اند به او منسوب اند، (برهان) (رشیدی)، نام جد اعلی آل سامان که شهریاری داشته اند، (آنندراج)، نام مردی که فرزندان پادشاهان بودند و ایشان را سامانیان گفتندی، (صحاح الفرس)، سامان از تخم بهرام چوبین بود نسبش سامان خداه سام بن طعام بن هرمزبن بهرام چوبین، رجوع بتاریخ گزیده ص 379، 394 شود: گوهر افسر اسلاف که از خاک درش افسر گوهر سامان بخراسان یابم، خاقانی، رجوع به آل سامان و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 386 و فهرست احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی و اخبار الخلفای سیوطی ص 264 و فهرست لباب الالباب ج 1 شود ابن لافخ بن منوشائیل بن متوخائیل بن عیرازبن قابیل بن آدم و برادر یافال برقال اول کسی بعلم طب شروع کرده، (تاریخ گزیده ص 86) ابن عبدالملک سامانی، محدث است، (منتهی الارب)
نام شخصی است که آل سامان که پادشاهان سامانیه اند به او منسوب اند، (برهان) (رشیدی)، نام جد اعلی آل سامان که شهریاری داشته اند، (آنندراج)، نام مردی که فرزندان پادشاهان بودند و ایشان را سامانیان گفتندی، (صحاح الفرس)، سامان از تخم بهرام چوبین بود نسبش سامان خداه سام بن طعام بن هرمزبن بهرام چوبین، رجوع بتاریخ گزیده ص 379، 394 شود: گوهر افسر اسلاف که از خاک درش افسر گوهر سامان بخراسان یابم، خاقانی، رجوع به آل سامان و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 386 و فهرست احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی و اخبار الخلفای سیوطی ص 264 و فهرست لباب الالباب ج 1 شود ابن لافخ بن منوشائیل بن متوخائیل بن عیرازبن قابیل بن آدم و برادر یافال برقال اول کسی بعلم طب شروع کرده، (تاریخ گزیده ص 86) ابن عبدالملک سامانی، محدث است، (منتهی الارب)
ده کوچکی است از دهستان کشیت بخش شهداد شهرستان کرمان واقع در 57هزارگزی جنوب خاوری شهداد سر راه مالرو کشیت به شهداد دارای 10تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) نام قصبه ای است به هرات، (دمشقی)، قریه ای است بنواحی سمرقند، (معجم البلدان)، رجوع به احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 313، 314، 315 شود قریه ای از توابع بلخ، (معجم البلدان) (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 314)
ده کوچکی است از دهستان کشیت بخش شهداد شهرستان کرمان واقع در 57هزارگزی جنوب خاوری شهداد سر راه مالرو کشیت به شهداد دارای 10تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) نام قصبه ای است به هرات، (دمشقی)، قریه ای است بنواحی سمرقند، (معجم البلدان)، رجوع به احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 313، 314، 315 شود قریه ای از توابع بلخ، (معجم البلدان) (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 314)
از دیه های غزنه است. از آنجا گروهی از فقها و قضات برخاسته اند و ببغداد خاندانی از ایشان است. و برخی گویند شهری است مشتمل بر چندین قریه در جبال غزنه و لمغان نیز نامیده شود. (معجم البلدان). لمغان. لنبگا. (ماللهند بیرونی ص 130)
از دیه های غزنه است. از آنجا گروهی از فقها و قضات برخاسته اند و ببغداد خاندانی از ایشان است. و برخی گویند شهری است مشتمل بر چندین قریه در جبال غزنه و لمغان نیز نامیده شود. (معجم البلدان). لمغان. لنبگا. (ماللهند بیرونی ص 130)
دهی است جزء دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 15هزارگزی شمال اردبیل و 3 هزارگزی شوسۀ اردبیل به خیاو، هوای آن معتدل و دارای 944 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوب، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه مالرو و دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 15هزارگزی شمال اردبیل و 3 هزارگزی شوسۀ اردبیل به خیاو، هوای آن معتدل و دارای 944 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوب، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه مالرو و دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در بیست و پنج هزارگزی خاور سرباز، کنار راه مالرو سرباز به زابل هوای آن گرم و دارای 50 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در بیست و پنج هزارگزی خاور سرباز، کنار راه مالرو سرباز به زابل هوای آن گرم و دارای 50 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
کوره ای است در جبل در حدود طبرستان و نام آن به فارسی بمیان است. (معجم البلدان). رجوع به الجماهر بیرونی ص 70 و تاریخ ابن اثیر ج 3 ص 19 و فهرست تاریخ کرد شود
کوره ای است در جبل در حدود طبرستان و نام آن به فارسی بمیان است. (معجم البلدان). رجوع به الجماهر بیرونی ص 70 و تاریخ ابن اثیر ج 3 ص 19 و فهرست تاریخ کرد شود
شهر دامغان در شمال خاوری سمنان و 70هزارگزی شمال باختر شاهرود، سر راه شوسه و راه آهن تهران به خراسان واقع و مختصات جغرافیائی آن بشرح زیر است: طول 54 درجه و 20 دقیقه و 8 ثانیه، عرض 36 درجه و 9 دقیقه 48 ثانیه، ارتفاع 1130 گز و اختلاف ساعت آن با تهران 11 دقیقه و 5 ثانیه است، مرکز شهرستان دامغان 20 متر از تهران پست تراست، طول شهر از شمال بجنوب 3هزار گز از خاور به باختر 2/7هزار گز و مساحت آن تقریباً هشت هزار گز مربع است، از فلکۀ وسط شهر 3 خیابان منشعب میگردد خیابان شمال خاوری معروف به خیابان خراسان که بجادۀ شاهرود و خیابان باختری مشهور به منوچهری بجادۀتهران و خیابان جنوب خاوری به ایستگاه راه آهن منتهی میشود، محله های: زرجوب، بالا محله، سرخندق در قسمت شمال خیابانهای خراسان و منوچهری واقع است و بازار سرپوشیدۀ آن موازی خیابان منوچهری و در جنوب آن است، محله های امامزاده، خوریان، محله شاه و محلۀ نو میان خیابان ایستگاه و منوچهری واقع شده اند، منظرۀ داخلی شهر چندان جالب نیست دارای خانه های کاهگلی و بناهای یک طبقه است، دکاکین دامغان که تعداد آن به پانصد میرسد در طرفین خیابان منوچهری و فلکه و بازار است، آب شهر از نهر چشمه علی تأمین میگردد، با وجود کثرت آب میبایستی اطراف خیابانها مشجر باشد ولی بواسطۀ سهل انگاری و شدت باد اشجار قابل ملاحظه ای بعمل نیامده است روشنائی شهر بوسیله دو مولد برق 24 کیلوواتی تأمین میگردد، سکنۀ شهر در حدود 10هزار نفر است، ایستگاه راه آهن در سه هزارگزی جنوب خاوری شهر واقعاست در این شهر یک دبیرستان و 6 دبستان و یک بیمارستان وجود دارد، ادارات دولتی شهرستان دامغان در این شهر برقرار است و دو کار خانه تصفیه پنبه دارد، آثارابنیۀ قدیمۀ شهر بشرح زیر است: 1 - مسجد و منارۀ چهل ستون معروف به ’تاری خانه’ تاریخ بنای مسجد قرن سوم و تاریخ بنای مناره قرن پنجم هجری و بانی مناره بختیاربن محمد، بانی مقبره پدرش میرعلمدار است که در خلال سالهای 417 - 420 هجری قمری بنا شده است، 2 - مقبرۀ چهل دختران که تاریخ بنای آن مطابق کتیبه 446 هجری قمری است، 3 - مقبرۀ پیر علمدار پدر ابوحرب بختیار ممدوح منوچهری تاریخ بنای آن 417 هجری قمری است و در نزدیکی این بنا مسجدی از زمان شاه خدابنده وجود دارد، 4 - مناره و مسجد جامع، تاریخ بنای مناره 500 هجری قمری است و مسجد بعد از آن بنا گردیده است، 5 - خرابه های جنوب شهر - عقیدۀ باستان شناسان بر این است که محل شهر صددروازه پایتخت اشکانیان است، در طی سالهای 1309 تا 1311 شمسی کاوشهای علمی بریاست دکتر اشمیت مستشرق معروف به نمایندگی موزۀ فیلادلفیا و بهزینۀ دانشگاه فیلادلفیا از تپه های مذکور بعمل آمده است و موفق بکشف گورستان پیش از تاریخ در نزدیکی تپه حصار شده اند، همچنین خرابه هائی از کاخ دورۀ ساسانیان بدست آورده اند، 6 - امامزاده جعفر، بنای آن متعلق به عهد سلجوقی است و در حیاط امامزاده بنائی است که در کتیبۀ آن عبارات زیر خوانده میشود: ’این بنا بر حسب امر شاهرخ بهادر ساخته شده است که خداوند سلطنت او را حمایت فرماید’، 7 - رباط شاه عباسی که فعلاً گروهان نگهبانی و ژاندارمری در آن ساکن هستند، 8 - مولدخانه فتحعلی شاه قاجار که فعلاً در اختیار اداره دارائی است، بخش حومه دامغان از سه دهستان بنام: حومه، رودبار ودامنکوه تشکیل شده است، دهستان رودبار در قسمت شمال و منطقه کوهستانی است، دهستان دامنکوه در قسمت خاوری و کنار راه شوسه و راه آهن واقع میباشد، دهستان حومه در اطراف شهر مخصوصاً قسمت جنوب و جنوب خاوری واقعشده است، هوای قسمت دهستان حومه و دامن کوه معتدل وآب اکثر قراء آن از آب معروف چشمه علی است محصول عمده دهستان غلات و پسته و پنبه و انگور میباشد، این دهستان از 31 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است، جمعیت آن در حدود 11400 نفر و قراء مهم آن بشرح زیر است: جزن، برم، ورکیان، وامرزان و عباس آباد، بنابراین جمع قراء بخش حومه 61 آبادی بزرگ و کوچک و جمع سکنۀ آن در حدود 27800 نفر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)، تکمیل شرحی را که در خصوص شهر دامغان نقل کردیم، مطالب ذیل را که بیشتر از لحاظ باستان شناسی درخور اعتناست مینگاریم: قدیمترین مسجدی که تاکنون بخوبی مانده تاری خانه دامغان است، اگرچه کتیبه ای که تاریخ آنرا تعیین کند وجود ندارد اما از روی سبک بنا میتوان آنرا متعلق به قبل از سال 200 هجری قمری دانست، ساختمان مسجد عبارتست از صحن مرکزی که دور آنرا دالانی احاطه نموده و دهلیزهایی دارد که در طرف قبله عمیقترند، طاقهای اطراف صحن از آجر ساخته شده، این آجرها بر خلاف معمول بحالت عمودی و دو رجه یکی فوق دیگری قرار داده شده است، طاقها قدری متمایل بر تیزی است ولی معهذا خیلی شبیه به طاقهای ساسانیست، پایه های این طاقها روی قطعه چوبی است که توی ستونهای نگاهدارندۀ طاق قرار داده شده است، این ستونها مدور و یک متر و نیم قطر هر یک از آنهاست و از آجرهای بزرگی که 34 سانتی متر مربع است ساخته شده، این آجرها بحالت عمودی روی یکدیگر قرار داده شده است، ساختمان ستونها کاملاً شبیه بستونهای قصر ساسانی است که دکتر اشمیت در تپه حصار نزدیک دامغان کشف نموده است، اهمیت تاری خانه نه تنها بواسطۀ آن است که بسبک عربی ساخته شده، بلکه برای آن است که بسیاری از اسلوب ساسانی را نیز در بر دارد، طاقهائی که بدون مجاورت دیوار روی ستونها ساخته شده بخاطر می آورد که ستون سازی از خصائص معماری قدیم ایرانست، در زمان ساسانیان ستون خیلی ضخیم گردیده و از سنگ نتراشیده و یا آجر و آهک ساخته میشده است این قسم ستون را در مساجد نیز میتوان دید ...، (تاریخ صنایع ایران ص 134 و 135)، مرحوم اعتمادالسلطنه راجع به جامع دامغان گوید: دو مسجد بسیار قدیم در دامغان هست که بر هر یکی لفظ جامع صدق مینماید هر مسجدی دارای یک منارست یکی از این دو مسجد که خراب و معروف به تاری خانه است اهالی گویند بحکم حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام ساخته شده از این مسجد حالا چند ستون باقیست، مسجد دیگر که الاّن آباد و دایرست گویند در زمان خلافت خلیفه مأمون ساخته شده ولی سند صحیحی برای ثبوت این ادعا بدست نیست، تاریخی هم ندارد که چیزی از آن مفهوم و مستفاد شود، مساجد کوچک قدیم هم در محلات دامغان بسیارست که در شمار جوامع نیست، (مرآت البلدان ج 4 ص 102)، منارۀ مسجد جامع دامغان تقریباً مربوط به 450 هجری است، (تاریخ صنایع ایران ص 158)، برج مقبرۀ پیر علمدار در دامغان حاشیه ای در بالا دارد که ازآجر تزیین یافته، نظر باینکه آجرها بشکل مخصوصی برای آرایش این بنا ساخته شده است معلوم میشود که نقشۀبنا قبلاً تهیه شده بوده است، تاریخ آن 417 هجری قمری (1026 میلادی) است، برج مقبرۀ پیرعلمدار برای کتیبۀ قشنگ کوفی که در داخل برج ساخته شده و برنگ سرمه ای است مشهور میباشد، (تاریخ صنایع ایران ص 140)، تپه حصار نزدیک دامغان - دکتر اریک اشمیت رئیس هیأت اکتشافیه که از طرف موزۀ دانشگاه فیلادلفیا و موزۀ صنعتی پنسیلوانیا مأموریت داشت، در اطراف دامغان شروع بحفاری کرد و امیدوار بود که هکاتوم پیلوس یعنی شهر صددروازه پایتخت اشکانیان را کشف کند، خرابه و آثار این شهر بدست نیامد، ولی هیأت مزبور موفق بکشف تمدن مهم ماقبل تاریخی در تپۀ بزرگی در سه هزارگزی دامغان گردید، با دقت و توجه کاملی که لازمۀ بهترین اکتشافات علمی می باشد، این ناحیه را بچندین مربع که ضلع هریک صد متر بود قسمت کردند و هر یک از آن قسمتها را بمربعهای کوچکتر بضلع ده متر تقسیم نمودند و حتی در کتاب گزارش خود هر یک از این قسمتها را هم به ده مربع یک متری قسمت نموده اند تا مکان حقیقی اشیاء مکشوفه را بسهولت بنمایند، این عمل با صحیح ترین و دقیقترین آلات و ادوات انجام یافت و نیز عمق هر شی ٔ مکشوفه را با کمال دقت با سانتیمتر اندازه گرفتند، برای اینکه بتوان اکتشاف را بطبقات کل و جزء تقسیم کرد، اینگونه دقت لازم و واجب است، حصار 1 الف - بقایای اطاقهائی که دیوار آن از کاه و گل ساخته شده در طبقات مختلفه کشف شده و سفال و ادوات گوناگون و جالب توجهی در مقابر بدست آمده است، کشف اسکلت این مردم بسیار مهم است و اطلاعاتی که از مطالعۀ اسکلت این قوم حاصل شده قرار است در آتیه منتشر گردد، در این محل هزاروششصدوسی وهفت قبر باز گردید، تمدن پائین ترین طبقه را بوسیلۀ سفالهای دست ساز که با اشکال هندسی برنگ سیاه روی زمینۀ قرمز نقاشی شده مشخص میگردانند، سفال این طبقه معرف تکامل صنعت در زمان پیش میباشد سفال معمولی این طبقه عبارتست از کوزه های مدور که کعب آنها لبه دار میباشد، کوزه های بزرگ باشکال هندسی نیز بدست آمده است، وجود آسیای دستی علامت آن است که این مردم از زراعت و فلاحت بی بهره نبوده اند، مجسمه های گلی که بنظر میرسد بشکل حیوانات اهلی ساخته شده باشد بدست آمده ولی مطالعۀ دقیق علمی از روی استخوان حیوانات این مسئله را روشن تر خواهد نمود، مردم این محل با مس آشنایی داشته اند، ولی گویا این فلز برای آنها کمیاب بوده است، حصار 1 ب - رنگ سفال این طبقه بعوض قرمز، قهوه ای روشن یا کرم میباشد، اشکال حیوانات مانند بز کوهی، پرندگان و انسان بعرضهای مختلف بدست می آید، سفال سازان این عصر استعمال چرخ را آموخته بودند، یکی از نمونه های این زمان کاسۀ ظریفی است و دارای پایه ای که کعب آن مدور میباشد، حصار 1ج - این طبقه یکی از برجسته ترین دورۀ تمدن اولیه را نشان میدهد، نقشۀ مخصوص و مشخص این دوره شکل بز کوهی است، اشکال هندسی نیز وجود دارد و اینها هر دو بمنتهی درجۀ ترقی خود رسیده اند، مقید شدن شکل حیوانات و پرندگان را میتوان از طبقات 1 ب و ج و نیز در قسمت اول طبقۀ 2 تعقیب نمود، این مطالعه جالب توجه است زیرا این اشکال بتدریج شکل اولیۀ خود را از دست داده بشکل اشکال هندسی درمی آیند، اسلوب پردازی بیشتر در نتیجۀ فکر و خیال نقاش بوده است نه بواسطۀ ترقی و مرور زمان، زیرا مراحل مختلفۀ تکامل آن تمام در یک طبقه بدست آمده است، مهرهای تکمه ای شکل بسیارست، مهرها را از مواد مختلف ساخته و جهت زینت بکار میبرده اند، مقدمات لعاب دادن سفال در این زمان فراهم شده است، ظروف و آلات مسی که در ادوار مختلف حصار 1 پیدا شده خالص نبوده یعنی همانطوری که در طبیعت بدست آمده بکار برده شده و نمیتوان آنها را در ردیف مفرغ قرار داد، سنجاق مسی با سر مدور، خنجر، دست بند و قطعات کوچک که شاید در سر تیر میگذاشته اند کشف گردیده است، درفش استخوانی، هاون سنگی و سنگ جهت صیقل زدن و تیز کردن پیدا شده است، عجب آنکه در این طبقه سلاح و ادوات سنگی زیادی پیدا نشده است، آخر دورۀ حصار 1 ج مصادف میشود با مهاجرت مردمی که شاید از جلگۀ ترکمان بطرف شمال میرفته اند، این تمدن جدید توسط سفال سادۀ خاکستری رنگ که شامل رنگهای خاکستری روشن و تاریک و حتی سیاه میشود، مشخص میگردد، شرح آن را در دورۀ بعد ذکر خواهیم نمود، حصار 2 الف - این طبقه دورۀ تحولی را نشان میدهد، ظروف خاکستری و سیاه پیدا میشود و نیز اشیائی مانند ظروف طبقۀ 2 ج در مقابر بدست آمده است، روی این ظروف سنگ شده یک ردیف اشکال غزال بلندگردن نقاشی شده است، این تصاویر بتدریج صورت اولیۀ خود را از دست داده بشکل اشکال هندسی منظم درمی آید که ابداً شباهتی به حیوان اصلی ندارد از جمله خصائص ظروف خاکستری این دوره پایۀ آنها میباشد، حصار 2 پ - در این طبقه بساختن ظروف خاکستری ادامه داده اند، ولی سفال رنگ شده بدست نمیآید و اگر پیدا شود دارای نقاشی خیلی ساده است، سفال مهاجمینی که در این دوره آمده اند جای سفال بومی را گرفته است چون فلز زیاد شده و ادوات مسی بتدریج زیاد میگردد، ازخصائص این طبقه سنجاقهائیست که سر آنها پیچ دارد، ساختن گرز مسی در این دوره ظاهر میگردد و در ادوار دیگر نیز ادامه مییابد، حصار 3 الف - این طبقه دورۀ برزخی بین طبقات 2 و3 است زیرا حدود آن کاملاً روشن نمیباشد و چون سفال هر دو طبقه در آن پیدا شده طبقۀ جداگانه نامیده شده است، حصار 3 ب - این طبقه با اشکال قشنگ و ظریف و خاکستری و سیاه رنگ مشخص میشود فنجانهای رنگی ساده با زمینۀ گندم گون، زرد یا نارنجی وآلات زینت با طرحهای ساده ظاهر میگردد، میل و سلیقۀایرانیان برای زینت در این طبقه مشهود و هویداست، ظروف صیقلی شدۀ خاکستری نیز در این طبقه پیدا میشود، آلات و ادوات مسی در این زمان رو بفزونی است ولی هنوزمس همان فلز طبیعی است و با چیز دیگری مخلوط نیست، عصائی در ایندوره دیده میشود و علامت آن است که مردم این عصر دارای عقاید مذهبی بوده و آنرا در مراسم معمولۀ آنزمان بکار میبرده اند، در این طبقه برای اولین بار سر تیرهائی که از سنگ ساخته شده دیده میشود، چنانکه ذکر شد در طبقات قبل فقط قطعات مسی کوچک پیدا میشد و مطمئن نیستیم که آنها را برای سرتیر استعمال میکرده اند، اما در اینکه اینها سرتیرهای سنگی هستند شکی نیست و تعجب در اینست در عصری که فلز معمول بوده اشیاء عصر حجر صیقلی شده برای اولین دفعه بدست می آید، در این طبقه هیئت اکتشافیه واقعۀ اسف انگیزی را که هزاران سال قبل بوقوع پیوسته کشف نمودند، یعنی بنائی پیدا شد که طعمه حریقی واقع گشته و ساکنین آن نیزتلف شده بودند، از آثار آن چنین بر می آید که این ساختمان مورد حمله مهاجمین قرار میگیرد و آنها پس از آنکه از تصرف آن مأیوس می گردند نیمسوز بداخل آن پرتاب نموده آتش می زنند، استخوان مدافعین در پای پلکانی که به پشت بام میرفته پیدا شده است، اگرچه این حریق بمرگ ساکنین آن خاتمه یافته ولی خود بنا را از غارت مهاجمین محفوظ و اشیاً و ادوات نفیسی در اطاقهای آن باقی مانده و بدست ما رسیده است، هزاران اشیاء کوچک که برای زینت بکار میرفته در اینجا پیدا شده است، مهره و تسبیح عقیق در این طبقه پیدا شده که در طبقات قبل دیده نشده است، زینت آلات، طلا و نیز فنجان از این فلز قیمتی بدست آمده است، خنجری که دارای دستۀ نقره می باشد و علامت نخی در آن دیده میشود بدست آمده است، برای بستن دستۀ خنجر پارچه نیز استعمال میشده است، اثر پارچه پس از سوختن در روی دسته دیده میشود، مدافعینی که در آتش جان داده اند خنجر همراه داشته و خدنگ های سنگی زیاد در میان آنان پیدا شده است، از روی مدارک و اشیائی که بدست آمده است کلیۀ واقعه اسفناک و حملۀ مهاجمین را میتوان تشریح نمود، موضوع جالب توجه دیگر آنستکه در یکی از اطاقهای این عمارت توده های گندم نیم سوخته پیدا شده است و این نشان می دهد که در قسمت فلاحت این مردم ترقیاتی کرده بوده اند، از آب و هوای این ناحیه میتوان حدس زد که آبیاری در بین این مردم معمول بوده است، دو مهرۀ استوانه ای شکل نیز در این طبقه پیدا شده است که یکی از آنها دارای نقش گاو نر و دیگری نشان عرابه می باشد، اشیاء زیادی از این قبیل در نقاط مختلفه پیدا شده است که دال بر تجارت و تبادل اجناس و افکار در بین این مردم است، حصار 3 ج - دراین طبقه سنگ مرمر سفید برای اولین بار ظاهر می گرددو مجسمه های زیادی از حیوانات اهلی از نقره، مرمر یاگل ساخته شده است، مجسمۀ انسان بشکل زنی که دامن گشادی پوشیده از مس، مرمر و گل پیدا میشود و بنظر می آید که این قبیل مجسمه در مذهب آنان انتشار زیادی داشته و مورد عبادت بوده است، اشیاء نظیر آن در نقاط مختلفۀ دیگر نیز پیدا شده است، عصائی که درمراسم مذهبی بکار میرفته و نمایندۀ فامیل بوده پیدا شده و زنی را نشان میدهد که بچه ای را بلند نموده وتقدیم مردی مینماید، عصای دیگر زارعی که گاوی را به گاوآهن بسته نشان میدهد، این علامت فلاحت و زراعت است و شاید برای برکت دادن و تقدیر آنهائی که بدین شغل شریف همت گماشته اند استعمال میشده است، این اشیاء بطور کلی نشان میدهد که مذهب مقام شامخی در زندگانی این مردم داشته است، مقبره ای نیز کشف شده که مقدار زیادی اشیاء مذهبی در آنجا بدست آمده و دکتر اشمیت آنرامقبرۀ یکی از رؤسای مذهبی میداند، مقبرۀ مهم و جالب توجه دیگری پیدا شده است که متعلق بدختر کوچکی میباشد و از قرار معلوم از فامیل یکی از نجبا بوده است، زیرا جواهرات و آلات زینت بسیار با او دفن شده است، از یک طرف اشیائی است که این دختر در زمان کودکی داشته و استعمال میکرده واز طرف دیگر ظروف بزرگ و اسبابهائیست که ممکن بوده در بزرگی استفاده کند، از این قضیه نتیجه گرفته اند که این مردم بزندگانی پس از مرگ معتقد و انتظار داشته اند که او در عالم دیگر بحد بلوغ برسد، مهره و تسبیح کهربا برای اولین دفعه در این طبقه دیده میشود و نشان میدهد که روابط تجارتی با مناطق دوردست زیاد شده است، مهرهائی که برای مدال بکار میرفته پیدا شده و تصویر حیوانات روی آنها نقش گردیده است، مس در این زمان زیاد گردیده و ظروف بزرگ از آن ساخته شده است، فنجانهای سربی دیده میشود و ظروف نقره فراوان گردیده، تاجی از نقره که با تصاویر حیوانات منقوش میباشد روی سر اسکلتی پیدا شده و حلقه های طلا و نقره روی نیزه های این زمان دیده میشود ولی سرتیر سنگی از بین نرفته و متداول بوده است، چنگال و ملاقه (ملعقه) که برای طباخی بکار میرفته و چنگالهای بزرگی بطول یکمتر که شاید در جنگ استعمال میشده بدست آمده است، روی هم رفته مردم این عصر از حیث تمدن و زندگانی پیش بوده اند، در فلزکاری مهارت زیادی داشته و از زراعت و فلاحت بی بهره نبوده اند، حیوانات اهلی نگاه میداشتند و در مذهب بالنسبه ترقی کرده بوده اند، دکتر اشمیت تاریخ طبقه 3 ج را در حدود دوهزار تا سه هزار سال قبل از میلاد میداند تاریخ زمانی که طبقۀ 1 تمام شده و نژاد جدیدی باین منطقه آمده و سفال خاکستری رنگ با خود آورده اند در حدود سه هزاروپانصد سال قبل از میلاد میباشد، پس معلوم میشود که قسمتهای طبقۀ 1 پیش از این تاریخ و طبقات 2 و 3 بعد از آن بوده است، اگرچه تاریخی که بتمدن و کشفیات ماقبل تاریخ داده میشودفرض و تقریبی است و غالب حدس زده شده است، ولی به تدریج حقایق و مدارک بسیاری جمع گردیده است که ما را امیدوار و قادر میسازد که در آتیه تاریخ صحیح و دقیقی بتمدن اولیه و طبقات اکتشافی بدهیم، (نقل از تاریخ صنایع ایران تألیف دکتر ج گریستی ویلسن ترجمه عبداﷲ فریار صص 29 - 35)
شهر دامغان در شمال خاوری سمنان و 70هزارگزی شمال باختر شاهرود، سر راه شوسه و راه آهن تهران به خراسان واقع و مختصات جغرافیائی آن بشرح زیر است: طول 54 درجه و 20 دقیقه و 8 ثانیه، عرض 36 درجه و 9 دقیقه 48 ثانیه، ارتفاع 1130 گز و اختلاف ساعت آن با تهران 11 دقیقه و 5 ثانیه است، مرکز شهرستان دامغان 20 متر از تهران پست تراست، طول شهر از شمال بجنوب 3هزار گز از خاور به باختر 2/7هزار گز و مساحت آن تقریباً هشت هزار گز مربع است، از فلکۀ وسط شهر 3 خیابان منشعب میگردد خیابان شمال خاوری معروف به خیابان خراسان که بجادۀ شاهرود و خیابان باختری مشهور به منوچهری بجادۀتهران و خیابان جنوب خاوری به ایستگاه راه آهن منتهی میشود، محله های: زرجوب، بالا محله، سرخندق در قسمت شمال خیابانهای خراسان و منوچهری واقع است و بازار سرپوشیدۀ آن موازی خیابان منوچهری و در جنوب آن است، محله های امامزاده، خوریان، محله شاه و محلۀ نو میان خیابان ایستگاه و منوچهری واقع شده اند، منظرۀ داخلی شهر چندان جالب نیست دارای خانه های کاهگلی و بناهای یک طبقه است، دکاکین دامغان که تعداد آن به پانصد میرسد در طرفین خیابان منوچهری و فلکه و بازار است، آب شهر از نهر چشمه علی تأمین میگردد، با وجود کثرت آب میبایستی اطراف خیابانها مشجر باشد ولی بواسطۀ سهل انگاری و شدت باد اشجار قابل ملاحظه ای بعمل نیامده است روشنائی شهر بوسیله دو مولد برق 24 کیلوواتی تأمین میگردد، سکنۀ شهر در حدود 10هزار نفر است، ایستگاه راه آهن در سه هزارگزی جنوب خاوری شهر واقعاست در این شهر یک دبیرستان و 6 دبستان و یک بیمارستان وجود دارد، ادارات دولتی شهرستان دامغان در این شهر برقرار است و دو کار خانه تصفیه پنبه دارد، آثارابنیۀ قدیمۀ شهر بشرح زیر است: 1 - مسجد و منارۀ چهل ستون معروف به ’تاری خانه’ تاریخ بنای مسجد قرن سوم و تاریخ بنای مناره قرن پنجم هجری و بانی مناره بختیاربن محمد، بانی مقبره پدرش میرعلمدار است که در خلال سالهای 417 - 420 هجری قمری بنا شده است، 2 - مقبرۀ چهل دختران که تاریخ بنای آن مطابق کتیبه 446 هجری قمری است، 3 - مقبرۀ پیر علمدار پدر ابوحرب بختیار ممدوح منوچهری تاریخ بنای آن 417 هجری قمری است و در نزدیکی این بنا مسجدی از زمان شاه خدابنده وجود دارد، 4 - مناره و مسجد جامع، تاریخ بنای مناره 500 هجری قمری است و مسجد بعد از آن بنا گردیده است، 5 - خرابه های جنوب شهر - عقیدۀ باستان شناسان بر این است که محل شهر صددروازه پایتخت اشکانیان است، در طی سالهای 1309 تا 1311 شمسی کاوشهای علمی بریاست دکتر اشمیت مستشرق معروف به نمایندگی موزۀ فیلادلفیا و بهزینۀ دانشگاه فیلادلفیا از تپه های مذکور بعمل آمده است و موفق بکشف گورستان پیش از تاریخ در نزدیکی تپه حصار شده اند، همچنین خرابه هائی از کاخ دورۀ ساسانیان بدست آورده اند، 6 - امامزاده جعفر، بنای آن متعلق به عهد سلجوقی است و در حیاط امامزاده بنائی است که در کتیبۀ آن عبارات زیر خوانده میشود: ’این بنا بر حسب امر شاهرخ بهادر ساخته شده است که خداوند سلطنت او را حمایت فرماید’، 7 - رباط شاه عباسی که فعلاً گروهان نگهبانی و ژاندارمری در آن ساکن هستند، 8 - مولدخانه فتحعلی شاه قاجار که فعلاً در اختیار اداره دارائی است، بخش حومه دامغان از سه دهستان بنام: حومه، رودبار ودامنکوه تشکیل شده است، دهستان رودبار در قسمت شمال و منطقه کوهستانی است، دهستان دامنکوه در قسمت خاوری و کنار راه شوسه و راه آهن واقع میباشد، دهستان حومه در اطراف شهر مخصوصاً قسمت جنوب و جنوب خاوری واقعشده است، هوای قسمت دهستان حومه و دامن کوه معتدل وآب اکثر قراء آن از آب معروف چشمه علی است محصول عمده دهستان غلات و پسته و پنبه و انگور میباشد، این دهستان از 31 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است، جمعیت آن در حدود 11400 نفر و قراء مهم آن بشرح زیر است: جزن، برم، ورکیان، وامرزان و عباس آباد، بنابراین جمع قراء بخش حومه 61 آبادی بزرگ و کوچک و جمع سکنۀ آن در حدود 27800 نفر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)، تکمیل شرحی را که در خصوص شهر دامغان نقل کردیم، مطالب ذیل را که بیشتر از لحاظ باستان شناسی درخور اعتناست مینگاریم: قدیمترین مسجدی که تاکنون بخوبی مانده تاری خانه دامغان است، اگرچه کتیبه ای که تاریخ آنرا تعیین کند وجود ندارد اما از روی سبک بنا میتوان آنرا متعلق به قبل از سال 200 هجری قمری دانست، ساختمان مسجد عبارتست از صحن مرکزی که دور آنرا دالانی احاطه نموده و دهلیزهایی دارد که در طرف قبله عمیقترند، طاقهای اطراف صحن از آجر ساخته شده، این آجرها بر خلاف معمول بحالت عمودی و دو رجه یکی فوق دیگری قرار داده شده است، طاقها قدری متمایل بر تیزی است ولی معهذا خیلی شبیه به طاقهای ساسانیست، پایه های این طاقها روی قطعه چوبی است که توی ستونهای نگاهدارندۀ طاق قرار داده شده است، این ستونها مدور و یک متر و نیم قطر هر یک از آنهاست و از آجرهای بزرگی که 34 سانتی متر مربع است ساخته شده، این آجرها بحالت عمودی روی یکدیگر قرار داده شده است، ساختمان ستونها کاملاً شبیه بستونهای قصر ساسانی است که دکتر اشمیت در تپه حصار نزدیک دامغان کشف نموده است، اهمیت تاری خانه نه تنها بواسطۀ آن است که بسبک عربی ساخته شده، بلکه برای آن است که بسیاری از اسلوب ساسانی را نیز در بر دارد، طاقهائی که بدون مجاورت دیوار روی ستونها ساخته شده بخاطر می آورد که ستون سازی از خصائص معماری قدیم ایرانست، در زمان ساسانیان ستون خیلی ضخیم گردیده و از سنگ نتراشیده و یا آجر و آهک ساخته میشده است این قسم ستون را در مساجد نیز میتوان دید ...، (تاریخ صنایع ایران ص 134 و 135)، مرحوم اعتمادالسلطنه راجع به جامع دامغان گوید: دو مسجد بسیار قدیم در دامغان هست که بر هر یکی لفظ جامع صدق مینماید هر مسجدی دارای یک منارست یکی از این دو مسجد که خراب و معروف به تاری خانه است اهالی گویند بحکم حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام ساخته شده از این مسجد حالا چند ستون باقیست، مسجد دیگر که الاَّن آباد و دایرست گویند در زمان خلافت خلیفه مأمون ساخته شده ولی سند صحیحی برای ثبوت این ادعا بدست نیست، تاریخی هم ندارد که چیزی از آن مفهوم و مستفاد شود، مساجد کوچک قدیم هم در محلات دامغان بسیارست که در شمار جوامع نیست، (مرآت البلدان ج 4 ص 102)، منارۀ مسجد جامع دامغان تقریباً مربوط به 450 هجری است، (تاریخ صنایع ایران ص 158)، برج مقبرۀ پیر علمدار در دامغان حاشیه ای در بالا دارد که ازآجر تزیین یافته، نظر باینکه آجرها بشکل مخصوصی برای آرایش این بنا ساخته شده است معلوم میشود که نقشۀبنا قبلاً تهیه شده بوده است، تاریخ آن 417 هجری قمری (1026 میلادی) است، برج مقبرۀ پیرعلمدار برای کتیبۀ قشنگ کوفی که در داخل برج ساخته شده و برنگ سرمه ای است مشهور میباشد، (تاریخ صنایع ایران ص 140)، تپه حصار نزدیک دامغان - دکتر اریک اشمیت رئیس هیأت اکتشافیه که از طرف موزۀ دانشگاه فیلادلفیا و موزۀ صنعتی پنسیلوانیا مأموریت داشت، در اطراف دامغان شروع بحفاری کرد و امیدوار بود که هکاتوم پیلوس یعنی شهر صددروازه پایتخت اشکانیان را کشف کند، خرابه و آثار این شهر بدست نیامد، ولی هیأت مزبور موفق بکشف تمدن مهم ماقبل تاریخی در تپۀ بزرگی در سه هزارگزی دامغان گردید، با دقت و توجه کاملی که لازمۀ بهترین اکتشافات علمی می باشد، این ناحیه را بچندین مربع که ضلع هریک صد متر بود قسمت کردند و هر یک از آن قسمتها را بمربعهای کوچکتر بضلع ده متر تقسیم نمودند و حتی در کتاب گزارش خود هر یک از این قسمتها را هم به ده مربع یک متری قسمت نموده اند تا مکان حقیقی اشیاء مکشوفه را بسهولت بنمایند، این عمل با صحیح ترین و دقیقترین آلات و ادوات انجام یافت و نیز عمق هر شی ٔ مکشوفه را با کمال دقت با سانتیمتر اندازه گرفتند، برای اینکه بتوان اکتشاف را بطبقات کل و جزء تقسیم کرد، اینگونه دقت لازم و واجب است، حصار 1 الف - بقایای اطاقهائی که دیوار آن از کاه و گل ساخته شده در طبقات مختلفه کشف شده و سفال و ادوات گوناگون و جالب توجهی در مقابر بدست آمده است، کشف اسکلت این مردم بسیار مهم است و اطلاعاتی که از مطالعۀ اسکلت این قوم حاصل شده قرار است در آتیه منتشر گردد، در این محل هزاروششصدوسی وهفت قبر باز گردید، تمدن پائین ترین طبقه را بوسیلۀ سفالهای دست ساز که با اشکال هندسی برنگ سیاه روی زمینۀ قرمز نقاشی شده مشخص میگردانند، سفال این طبقه معرف تکامل صنعت در زمان پیش میباشد سفال معمولی این طبقه عبارتست از کوزه های مدور که کعب آنها لبه دار میباشد، کوزه های بزرگ باشکال هندسی نیز بدست آمده است، وجود آسیای دستی علامت آن است که این مردم از زراعت و فلاحت بی بهره نبوده اند، مجسمه های گلی که بنظر میرسد بشکل حیوانات اهلی ساخته شده باشد بدست آمده ولی مطالعۀ دقیق علمی از روی استخوان حیوانات این مسئله را روشن تر خواهد نمود، مردم این محل با مس آشنایی داشته اند، ولی گویا این فلز برای آنها کمیاب بوده است، حصار 1 ب - رنگ سفال این طبقه بعوض قرمز، قهوه ای روشن یا کرم میباشد، اشکال حیوانات مانند بز کوهی، پرندگان و انسان بعرضهای مختلف بدست می آید، سفال سازان این عصر استعمال چرخ را آموخته بودند، یکی از نمونه های این زمان کاسۀ ظریفی است و دارای پایه ای که کعب آن مدور میباشد، حصار 1ج - این طبقه یکی از برجسته ترین دورۀ تمدن اولیه را نشان میدهد، نقشۀ مخصوص و مشخص این دوره شکل بز کوهی است، اشکال هندسی نیز وجود دارد و اینها هر دو بمنتهی درجۀ ترقی خود رسیده اند، مقید شدن شکل حیوانات و پرندگان را میتوان از طبقات 1 ب و ج و نیز در قسمت اول طبقۀ 2 تعقیب نمود، این مطالعه جالب توجه است زیرا این اشکال بتدریج شکل اولیۀ خود را از دست داده بشکل اشکال هندسی درمی آیند، اسلوب پردازی بیشتر در نتیجۀ فکر و خیال نقاش بوده است نه بواسطۀ ترقی و مرور زمان، زیرا مراحل مختلفۀ تکامل آن تمام در یک طبقه بدست آمده است، مهرهای تکمه ای شکل بسیارست، مهرها را از مواد مختلف ساخته و جهت زینت بکار میبرده اند، مقدمات لعاب دادن سفال در این زمان فراهم شده است، ظروف و آلات مسی که در ادوار مختلف حصار 1 پیدا شده خالص نبوده یعنی همانطوری که در طبیعت بدست آمده بکار برده شده و نمیتوان آنها را در ردیف مفرغ قرار داد، سنجاق مسی با سر مدور، خنجر، دست بند و قطعات کوچک که شاید در سر تیر میگذاشته اند کشف گردیده است، درفش استخوانی، هاون سنگی و سنگ جهت صیقل زدن و تیز کردن پیدا شده است، عجب آنکه در این طبقه سلاح و ادوات سنگی زیادی پیدا نشده است، آخر دورۀ حصار 1 ج مصادف میشود با مهاجرت مردمی که شاید از جلگۀ ترکمان بطرف شمال میرفته اند، این تمدن جدید توسط سفال سادۀ خاکستری رنگ که شامل رنگهای خاکستری روشن و تاریک و حتی سیاه میشود، مشخص میگردد، شرح آن را در دورۀ بعد ذکر خواهیم نمود، حصار 2 الف - این طبقه دورۀ تحولی را نشان میدهد، ظروف خاکستری و سیاه پیدا میشود و نیز اشیائی مانند ظروف طبقۀ 2 ج در مقابر بدست آمده است، روی این ظروف سنگ شده یک ردیف اشکال غزال بلندگردن نقاشی شده است، این تصاویر بتدریج صورت اولیۀ خود را از دست داده بشکل اشکال هندسی منظم درمی آید که ابداً شباهتی به حیوان اصلی ندارد از جمله خصائص ظروف خاکستری این دوره پایۀ آنها میباشد، حصار 2 پ - در این طبقه بساختن ظروف خاکستری ادامه داده اند، ولی سفال رنگ شده بدست نمیآید و اگر پیدا شود دارای نقاشی خیلی ساده است، سفال مهاجمینی که در این دوره آمده اند جای سفال بومی را گرفته است چون فلز زیاد شده و ادوات مسی بتدریج زیاد میگردد، ازخصائص این طبقه سنجاقهائیست که سر آنها پیچ دارد، ساختن گرز مسی در این دوره ظاهر میگردد و در ادوار دیگر نیز ادامه مییابد، حصار 3 الف - این طبقه دورۀ برزخی بین طبقات 2 و3 است زیرا حدود آن کاملاً روشن نمیباشد و چون سفال هر دو طبقه در آن پیدا شده طبقۀ جداگانه نامیده شده است، حصار 3 ب - این طبقه با اشکال قشنگ و ظریف و خاکستری و سیاه رنگ مشخص میشود فنجانهای رنگی ساده با زمینۀ گندم گون، زرد یا نارنجی وآلات زینت با طرحهای ساده ظاهر میگردد، میل و سلیقۀایرانیان برای زینت در این طبقه مشهود و هویداست، ظروف صیقلی شدۀ خاکستری نیز در این طبقه پیدا میشود، آلات و ادوات مسی در این زمان رو بفزونی است ولی هنوزمس همان فلز طبیعی است و با چیز دیگری مخلوط نیست، عصائی در ایندوره دیده میشود و علامت آن است که مردم این عصر دارای عقاید مذهبی بوده و آنرا در مراسم معمولۀ آنزمان بکار میبرده اند، در این طبقه برای اولین بار سر تیرهائی که از سنگ ساخته شده دیده میشود، چنانکه ذکر شد در طبقات قبل فقط قطعات مسی کوچک پیدا میشد و مطمئن نیستیم که آنها را برای سرتیر استعمال میکرده اند، اما در اینکه اینها سرتیرهای سنگی هستند شکی نیست و تعجب در اینست در عصری که فلز معمول بوده اشیاء عصر حجر صیقلی شده برای اولین دفعه بدست می آید، در این طبقه هیئت اکتشافیه واقعۀ اسف انگیزی را که هزاران سال قبل بوقوع پیوسته کشف نمودند، یعنی بنائی پیدا شد که طعمه حریقی واقع گشته و ساکنین آن نیزتلف شده بودند، از آثار آن چنین بر می آید که این ساختمان مورد حمله مهاجمین قرار میگیرد و آنها پس از آنکه از تصرف آن مأیوس می گردند نیمسوز بداخل آن پرتاب نموده آتش می زنند، استخوان مدافعین در پای پلکانی که به پشت بام میرفته پیدا شده است، اگرچه این حریق بمرگ ساکنین آن خاتمه یافته ولی خود بنا را از غارت مهاجمین محفوظ و اشیاً و ادوات نفیسی در اطاقهای آن باقی مانده و بدست ما رسیده است، هزاران اشیاء کوچک که برای زینت بکار میرفته در اینجا پیدا شده است، مهره و تسبیح عقیق در این طبقه پیدا شده که در طبقات قبل دیده نشده است، زینت آلات، طلا و نیز فنجان از این فلز قیمتی بدست آمده است، خنجری که دارای دستۀ نقره می باشد و علامت نخی در آن دیده میشود بدست آمده است، برای بستن دستۀ خنجر پارچه نیز استعمال میشده است، اثر پارچه پس از سوختن در روی دسته دیده میشود، مدافعینی که در آتش جان داده اند خنجر همراه داشته و خدنگ های سنگی زیاد در میان آنان پیدا شده است، از روی مدارک و اشیائی که بدست آمده است کلیۀ واقعه اسفناک و حملۀ مهاجمین را میتوان تشریح نمود، موضوع جالب توجه دیگر آنستکه در یکی از اطاقهای این عمارت توده های گندم نیم سوخته پیدا شده است و این نشان می دهد که در قسمت فلاحت این مردم ترقیاتی کرده بوده اند، از آب و هوای این ناحیه میتوان حدس زد که آبیاری در بین این مردم معمول بوده است، دو مهرۀ استوانه ای شکل نیز در این طبقه پیدا شده است که یکی از آنها دارای نقش گاو نر و دیگری نشان عرابه می باشد، اشیاء زیادی از این قبیل در نقاط مختلفه پیدا شده است که دال بر تجارت و تبادل اجناس و افکار در بین این مردم است، حصار 3 ج - دراین طبقه سنگ مرمر سفید برای اولین بار ظاهر می گرددو مجسمه های زیادی از حیوانات اهلی از نقره، مرمر یاگل ساخته شده است، مجسمۀ انسان بشکل زنی که دامن گشادی پوشیده از مس، مرمر و گل پیدا میشود و بنظر می آید که این قبیل مجسمه در مذهب آنان انتشار زیادی داشته و مورد عبادت بوده است، اشیاء نظیر آن در نقاط مختلفۀ دیگر نیز پیدا شده است، عصائی که درمراسم مذهبی بکار میرفته و نمایندۀ فامیل بوده پیدا شده و زنی را نشان میدهد که بچه ای را بلند نموده وتقدیم مردی مینماید، عصای دیگر زارعی که گاوی را به گاوآهن بسته نشان میدهد، این علامت فلاحت و زراعت است و شاید برای برکت دادن و تقدیر آنهائی که بدین شغل شریف همت گماشته اند استعمال میشده است، این اشیاء بطور کلی نشان میدهد که مذهب مقام شامخی در زندگانی این مردم داشته است، مقبره ای نیز کشف شده که مقدار زیادی اشیاء مذهبی در آنجا بدست آمده و دکتر اشمیت آنرامقبرۀ یکی از رؤسای مذهبی میداند، مقبرۀ مهم و جالب توجه دیگری پیدا شده است که متعلق بدختر کوچکی میباشد و از قرار معلوم از فامیل یکی از نجبا بوده است، زیرا جواهرات و آلات زینت بسیار با او دفن شده است، از یک طرف اشیائی است که این دختر در زمان کودکی داشته و استعمال میکرده واز طرف دیگر ظروف بزرگ و اسبابهائیست که ممکن بوده در بزرگی استفاده کند، از این قضیه نتیجه گرفته اند که این مردم بزندگانی پس از مرگ معتقد و انتظار داشته اند که او در عالم دیگر بحد بلوغ برسد، مهره و تسبیح کهربا برای اولین دفعه در این طبقه دیده میشود و نشان میدهد که روابط تجارتی با مناطق دوردست زیاد شده است، مهرهائی که برای مدال بکار میرفته پیدا شده و تصویر حیوانات روی آنها نقش گردیده است، مس در این زمان زیاد گردیده و ظروف بزرگ از آن ساخته شده است، فنجانهای سربی دیده میشود و ظروف نقره فراوان گردیده، تاجی از نقره که با تصاویر حیوانات منقوش میباشد روی سر اسکلتی پیدا شده و حلقه های طلا و نقره روی نیزه های این زمان دیده میشود ولی سرتیر سنگی از بین نرفته و متداول بوده است، چنگال و ملاقه (ملعقه) که برای طباخی بکار میرفته و چنگالهای بزرگی بطول یکمتر که شاید در جنگ استعمال میشده بدست آمده است، روی هم رفته مردم این عصر از حیث تمدن و زندگانی پیش بوده اند، در فلزکاری مهارت زیادی داشته و از زراعت و فلاحت بی بهره نبوده اند، حیوانات اهلی نگاه میداشتند و در مذهب بالنسبه ترقی کرده بوده اند، دکتر اشمیت تاریخ طبقه 3 ج را در حدود دوهزار تا سه هزار سال قبل از میلاد میداند تاریخ زمانی که طبقۀ 1 تمام شده و نژاد جدیدی باین منطقه آمده و سفال خاکستری رنگ با خود آورده اند در حدود سه هزاروپانصد سال قبل از میلاد میباشد، پس معلوم میشود که قسمتهای طبقۀ 1 پیش از این تاریخ و طبقات 2 و 3 بعد از آن بوده است، اگرچه تاریخی که بتمدن و کشفیات ماقبل تاریخ داده میشودفرض و تقریبی است و غالب حدس زده شده است، ولی به تدریج حقایق و مدارک بسیاری جمع گردیده است که ما را امیدوار و قادر میسازد که در آتیه تاریخ صحیح و دقیقی بتمدن اولیه و طبقات اکتشافی بدهیم، (نقل از تاریخ صنایع ایران تألیف دکتر ج گریستی ویلسن ترجمه عبداﷲ فریار صص 29 - 35)