جدول جو
جدول جو

معنی سامرا - جستجوی لغت در جدول جو

سامرا
(مَرْ را)
سامراء. سامره. سرمن رأی. نام شهری است بناکردۀ معتصم کذا فی القنیه. (آنندراج) : خلافته علی الشرط ببغداد و سامرا فی صفر. (طبری از تاریخ سیستان ص 235). و از سامرا خلعت برای وی آمد. (ذیل تاریخ سیستان ص 238). رجوع به سامره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساورا
تصویر ساورا
(پسرانه)
امید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامیرا
تصویر سامیرا
(دخترانه)
سمیرا، زن بزرگوار، نام عمه شیرین در داستان خسرو و شیرین ترجمه عربی مهین بانو است، وسیله ای که با آن حجامت می کنند، نام محلی در نزدیکی مکه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامیا
تصویر سامیا
(پسرانه)
نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در زمان هخامنشیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامره
تصویر سامره
(دخترانه)
مؤنث سامر، نام شهری در عراق که مرقد امام دهم و یازدهم در آن واقع شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارا
تصویر سارا
(دخترانه)
صحرا، کوه و دشت، شاهزاده خانم، نام همسر ابراهیم (ع)، مادر اسحاق (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامر
تصویر سامر
(پسرانه)
قصه گو، افسانه سرا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامبا
تصویر سامبا
نوعی رقص محلی برزیلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامری
تصویر سامری
از مردم سامره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرا
تصویر امرا
امیرها، فرمانده ها، فرمانرواها، در امور نظامی صاحبان منصب ارتشی دارای درجات بالاتر از سرهنگ، جمع واژۀ امیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سارا
تصویر سارا
زبده، خالص، بی غش مثلاً زر سارا، عنبر سارا، مشک سارا، برای مثال چه حاصل زان که دانی کیمیا را / مس خود را نکرده زرّ سارا (جامی۵ - ۲۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامر
تصویر سامر
افسانه گوینده، افسانه گو، قصه گو، مجلس افسانه گویان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
امنا. امرا. پهلوی خر. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بلغت زند و پازند خر. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خر یا اسب یا الاغ. (آنندراج). خر الاغ. (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
بلغت زند و پازند شراب انگوری. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم). شراب انگوری. (ناظم الاطباء) ، ناصواب بسیار گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار ناصواب گفتن. (آنندراج). بسیار سخن ناصواب گفتن. (از اقرب الموارد). بیهوده گفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، سست و نرم گردانیدن خمیر را و تنک کردن آنرا از بسیاری آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسیار کردن آب خمیر و رقیق کردن آن. (از اقرب الموارد). امراخ، آلوده کردن عرض کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
جمع واژۀ امیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پادشاهان. (منتهی الارب) : ماوراءالنهر ولایتی بزرگ است سامانیان که امرای خراسان بودند حضرت خود را آنجای ساختند. (تاریخ بیهقی). امرای اطراف هرکس خوابکی دید. (تاریخ بیهقی).
بر حکمت میری ز چه پایید چو از حرص
ف تنه غزل و عاشق مدح امرایید.
ناصرخسرو.
سکه تو زن تا امرا کم کنند
خطبه تو خوان تا خطبا دم زنند.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در دورۀ هخامنشی، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است خرد از ناحیت کوه قارن (به دیلمان) و از وی آهن و سرمه و سرب بسیار خیزد، (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
گاهی اپیدرم کارپل های یک تخمدان در میوه های آکن متسع شده و میوۀ بالدار یا سامار تولید میسازد، بعضی از این میوه ها مانند زبان گنجشک و عرعر درازند، بعضی دیگر مانند میوۀ نارون و قوس گرد میباشند، میوه های افرا از دو اکن بالدار تشکیل یافته و دی سامار نامیده میشود، (گیاه شناسی ثابتی صص 521 - 522)
لغت نامه دهخدا
شهری است از اتحاد جماهیر شوروی کنار رود خانه ولگا دارای 760000 تن سکنه است، بندری است تجارتی و صنعتی و اکنون به آن کویبیکف گویند
نام رودخانه ای است که رود کن کای بدان میریزد، (ایران باستان ص 583)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ را)
طسوجی است در جانب شرقی بغداد و دارای نهر وسیعی است که در هنگام مد، سفینه ها در آن آمد و رفت کنند. این نهر از کوههای شهر زور و کوههای مجاور آن سرچشمه می گیرد. در آغاز بیم آن میرفت چون این نهر از زمینهای سنگی بخاکی نزول کند، مجرای خود را بکند و خراب کند و برای رفع آن هفت فرسخ بستر این نهر را فرش کردند و از آن هفت نهر جدا نمودند و هر نهری برای یکی از نواحی بغداد اختصاص یافت که عبارتند از: ’جلولا’، ’مهروذ طابق’، ’برزی’، ’برازالروز’، ’نهروان’ و ’الذنب’ و آن نهر خالص است و هشام بن محمد گفت: تامرا و نهروان، دو پسر جوخی بودند که این نهر را کندند و بدین جهت بدانها منسوب شد... و تامرا و دیالی نام یک نهر است. (از معجم البلدان ج 2 ص 354). رجوع به مراصدالاطلاع و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام او موسی بن ظفر، قریب و مهتر موسی علیه السلام بود و او گوساله ای زرین مرصع بجواهر ساخته، و خاک نعل براق جبرئیل علیه السلام که در روز غرق فرعون بدست آورده بودند در اندرون آن در دمیده هر چه بانگی که ملایم گاو است از او برآمده، پس گفت آنچه گفت و بدین احتیال نه و نیم سبط گوساله پرست شدند. در تفسیر زاهدی مرقوم است که سامری تا قیامت زنده خواهد بود. چون بنزدیک آدمی شود در اندامش آتش خیزد، لامساس گویان بگریزد. یعنی مرا مساس مکنید و این دعاء موسی علیه السلام بود. کما قال اصدق القائلین تعالی و تقدس: فاذهب قال لک فی الحیوه ان نقول لامساس. (شرفنامۀ منیری). نام مردی است که در غیبت موسی گوساله ای کرد اززر و آن بانگ کردی و بنی اسرائیل را آنگاه که موسی به طور بود بپرستش گوساله ای گمراه ساخت. (مؤلف). نام مردی زرگری منافق در بنی اسرائیل. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 56). صاحب قصص الانبیاء آرد: گویند که جبرئیل (ع) او را پرورده بوده و آن آنچنان بود که در آن وقت که بنی اسرائیل از فرعونیان بگریختند این سامری طفل بود او را در سر راه گذاشته بودند. خدای، جبرئیل علیه السلام را فرمود تا آن بچه را برداشت و هشتادماه او را در پر خویش میداشت روزی مادر و پدرش نشسته بودند از فرزند یاد آوردند و بگریستند حق تعالی جبرئیل را فرمان داد تا آن کودک را بر در خانه ایشان نهاد. سامری میگریست از فراق جبرئیل. پدر و مادر، سامری را دیدند و او را شناختند و شاد شدند پس بنی اسرائیل سامری را بزرگ میداشتند که وی را جبرئیل پرورده بود در آن وقت سامری گفت مرا با شما حاجتی است بر وی جمع آمدند و گفتند بگو چه سخن داری گفت بدانید که موسی با هفتاد تن از میان شما بیرون رفته است و همه هلاک شدند اکنون میخواهم خدای موسی بشما بنمایم گفتند روا باشد. سامری زرگر بود قالبی درست کرد از گل بر مثال گوساله در زیر زمین پنهان کرد و هیزم بالای آن بنهاد بنی اسرائیل را گفت هر یک دیناری زر بدین آتش اندازید چنان کردند آن میگداخت و بقالب فرومیشد آورده اند که ششهزار درهم در آن قالب انداختند و ندانستند که در زیر آن قالبی است قالب پرگشت آتش فرونشاندند. آنگاه سامری آمد و گوساله را بیرون آورد و روش گردانید وبروی زمین نهاد تا خلق را بدان دعوت کند. روز غرق فرعون، سامری دانسته بود که جبرئیل کجا رود و از کجا میگذرد و خوانده بود که هر که از زیر سم اسب جبرئیل خاک بردارد و بر هر چیز که ریزد آن چیز بسخن درآید از آن خاک برداشته بود و بر دهان گوساله ریخت و بانگ بکرد خلق چون آن بدیدند، همه بیکباره سجده کردند و گوساله پرست شدند قوله تعالی فقبضت قبضه من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی. (قرآن 96/20). چون گوساله را سجده کردند سامری گفت: هذا الهکم و اله موسی. (قرآن 88/20) ، گفت اینک خدای شما و خدای موسی. و همه بنی اسرائیل سجده کردند مگر دو سبط که سجده نکردند و بنی اسرائیل دوازده سبط بودند و هر سبطی پنجاه هزار مرد. خدای تعالی زمین را فرمان داد که آن دو سبط را که مؤمن بودند در خود کشیده بکناره کوه قاف بیرون آورد و همه به یک مقام خانه ساختند و در خانه ها سجده کردند و عبادت میکردند خدای تعالی آن وادی را که ایشان بودند چندان نعمت بیافرید که صفت نتوان کرد چندان که میخوردند تمام نمیشد چون بامداد میشدی همچنان برقرار خود بودی... بعد از آن موسی چون از کوه طور باز آمد آن قوم را دید همه گوساله پرست شده اند. موسی هارون را گفت که تو خلیفه بودی چون بگذاشتی که قوم گوساله پرست شدند هارون گفت فرمان نبردند چون من تنها بودم مرا ضعیف شمردند خواستند مرا بکشند موسی از غیرت و حمیت لوحها بینداخت و غل در گردن برادر کرد و می کشید موسی محاسن هارون را نگرفته بود ولیکن هارون از بهر آن گفت که محاسن مرا مگیر که موسی را شرم آید و دست از وی بدارد موسی گفت که این گوساله درست کرد؟ گفتند سامری، او را طلب کرد گفت تو را که فرمود که فتنه در میان قوم اندازی ایشان را از راه بیرون بری. قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضه من اثر الرسول (قرآن 96/20) ، من آن دیدم که شما ندیدید قبضه خاکی اززیر سم اسب جبرئیل برگرفته بودم در دهان گوساله دمیدم بسخن آمد. موسی سر بسوی آسمان کرد و گفت الهی اگرگوساله را سامری کرد که او را بسخن آورد، ندا آمد که یا موسی گوساله را سامری کرد من او را بسخن آوردم موسی بانگ برآورد و گفت: ان هی الافتنتک تضل بها من تشاء. (قرآن 155/7). ندا آمد: یا موسی قوم را بهارون سپاری ندانی که همچنین باشد و آن قوم را نتوانست نگاه دارد چرا قوم را بمن نسپردی تا بسلامت بتو باز دهم... از سر ایشان باز شد و بنی اسرائیل روی بعبادت کردند و بحکم توریه کار کردند و بعضی هنوز در گوساله مینگریستند موسی سوگند یاد کرد که آن گوساله را پاره پاره کند و به دریا اندازد. (از قصص الانبیاء ص 112، 113، 114، 115). صاحب حبیب السیر آرد: سامری بروایت طبری شخصی بود موسوم بموسی بن ظفر از اهل عراق او بعبادت اصنام قیام و اقدام می نمود. و او در زمان نبوت موسی علیه السلام بمصر آمده سعادت ایمان دریافت و در آن وقت که بنی اسرائیل از موسی التماس کردند که: اجعل لنا الهاً کما لهم الهه (قرآن 138/7). سامری کمال بلاهت اسرائیلیان را دانسته بخاطرش گذشت که آن مردم را بسهولت در وادی ضلالت میتوان انداخت و چون موسی از آنچه با قوم وعده فرموده بود چند روزی زیاده در کوه طور توقف نمود بنی اسرائیل مضطرب شده هارون را گفتند خلف دروعده موسی بوقوع انجامید و نمیدانیم که کلانتران مارا کجا برد و از آن می اندیشیم که ایشان را کشته باشند سامری که این سخن را شنید مجال سلطنت یافته و گفت ای قوم من میدانم که موسی چرا دیر می آید. بنی اسرائیل گفتند آنچه میدانی بگو سامری گفت بسبب ملابس و اسلحه و حلی فرعون و قبطیان که شما بخلاف رأی موسی متصرف گشتید خاطر آن جناب رنجش تمام پیدا کرده و از میان شما کنار گرفته تا اگر بشآمت نافرمانی قوم بلایی نازل گردد اینجا نباشد اکنون مصلحت آن است که از سر آن اموال درگذارید بی شبهه چون بر این موجب عمل نمائید کلیم اﷲ مراجعت نماید، یهود این سخن را بسمع قبول جای دادند و آنچه از غنایم قبطیان گرفته بودند در چاهی انداختند و سر آن چاه را استوار ساختند بعد از دو سه روز کرت دیگر سامری با بنی اسرئیل گفت که موسی بمیان شما نخواهد آمد تا وقتی که آن اموال را نگذارید و نسوزید. یهود ثانیاً رأی سامری را مستصوب شمرده سر آن چاه را باز کردند و آنچه از غنایم سوختنی بود در آتش انداختند و اجناس گداختنی را تسلیم سامری نمودند تا بصناعت صباغت که میدانست بگدازد و آن ضال مضل طلا ونقره را بر هم گداخته گوساله ساخت و کف خاکی که از زیر سم اسب روح الامین برداشته بود در جوف آن گوساله ریخت و فی الحال از گوسالۀ زرین صدایی ظاهر شد و بقولی اجزاء آن هیکل متحول به گوشت و پوست پی و استخوان گشت و چون این صورت غریب روی نمود سامری اسرائیلیان را گفت این گوساله خدای شما و موسی است او را عبادت کرده التماس نمائید که موسی را بمیان شما بازگرداند یهود فریب یافته کمر گوساله پرستی بر میان بستند. (از حبیب السیر چ تهران خیام ص 92 و 93) :
چوب موسی گرفتار بنمود سحر ساحری
سامری کرد آخر اندر امت وی سامری.
رودکی (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 633).
به هارون ما داد موسی مر آن را
نبرده ست دستی بدان سامری را.
ناصرخسرو.
امام زمانه که هرگز نرانده ست
بر شیعتش سامری ساحری را.
ناصرخسرو.
دست موسی گشت گویی عارض رخشان او
زلف او ثعبان موسی چشم او چون سامری.
معزی.
اسحار در مساحره و باسامری در مسامره.
(ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 101).
چنان در سحرکاری دست دارد
که سحر سامری بازی شمارد.
نظامی.
پیش تخت خسرو موسی کف هارون زبان
این منم چون سامری سحر از میان انگیخته.
خاقانی.
گاو را چون خدا ببانگ آرد
عمل دست سامری منگر.
خاقانی.
قامتی داری که سحری میکند
کاندر آن عاجز بماند سامری.
سعدی (طیبات).
گر عدویت میزند لافی بهم نامیست بس
تو چو موسی کلیم و او چو موسی سامری.
سلمان (از شرفنامه).
بانگ گاوی چه صدا باز دهدعشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد.
حافظ.
کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن
بغمزه رونق ناموس سامری بشکن.
حافظ.
بی خاک پای مرکب جبریل بین که کرد
از زر نظم خامۀ من سحر سامری.
کاشانی (از لباب ص 160).
رجوع به تاریخ گزیده ص 46 ببعد شود
سرهنگی بود از سرهنگان دیلمان و او از بزرگان مصر بود و دعوت مصر پذیرفته او را امیرجلیل سید معتمد از شام نوشتندی و بسامیری پیش المنتصر بالله فرستاد و از او مدد خواست و او را قائم مقام خلیفه و سلطان طغرل بیک تحویل داد. رجوع به تاریخ گزیده ص 354، 355 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابراهیم بن ابی العباس. محدث است. (منتهی الارب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
ابوسعید بن ابی الحسین بن ابی السعید سامری. او راست: التوراه چ لیدن 1851 میلادی (معجم المطبوعات)
نام پادشاه کالیکوت ها است. (حبیب السیر چ تهران ج 4 ص 625)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
گروهی است ازاسرائیلیان و از ایشان است سامری، قومی است از یهود که در بعضی احکام با ایشان مخالفت دارند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سامره شود
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
شهر مشهور معروفی است در فلسطین وسطی بانیش عمری شهریار آل اسرائیل بود و سامره همان سبطیه میباشد که بمسافت 30 میل بشمال اورشلیم و 6 میل بشمال غربی شکیم مانده، واقع است. اطرافش با تلهایی احاطه شده است که قطر هر یک تخمیناً 6 میل میباشد و تل سبطیه در طرف شرقی این محل واقع و 1543 قدم از سطح دریا مرتفعتر و دراز شکل و اطرافش سرازیر میباشد. اما حدود سامره در عهد جدید شامل اراضی میشد که از شمال فیمابین جلیل و از جنوب در میانه یهودیه واقع و حدودش از بیسان تا جنین و کفرازان که حدود شمالی منسنی میباشد امتداد مییافت و بیسان و وادی یزرعیل در بدوالامر جزو املاک سامره بودند لکن بعد از آن در تحت تصرف یهود درآمده و حدود جنوبیش علی الظاهر از وادی دیر بلوط تا رأس العین و بروکین بود. اما در مسئله تعیین اهل و نسب سامریان بعد از اسیری علما بهیچ وجه اتفاق ندارند و معلوم نیست که آیا همگی بیگانه بودند یا بیگانگانی که با اسرائیلیان خویشی مینمودند اما دور نیست که مخلوط بوده اند زیرا که امکان دارد که تمام اهالی را به آشور برده باشند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
افسانه گوینده. افسانه گویندگان. اسم جمع است. (منتهی الارب) (آنندراج). نقال. ج، سمّار
لغت نامه دهخدا
تصویری از سارا
تصویر سارا
بی غش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامر
تصویر سامر
افسانه گوینده، نقال
فرهنگ لغت هوشیار
جمع امیر، پارسی تازی گشته میران، میرکان، فرماندهان، امیران، فرماندهان، سرداران، گوارا کردن، سود رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمرا
تصویر سمرا
مونث اسمر زن گندم گون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامره
تصویر سامره
مونث سامر افسانه گویان
فرهنگ لغت هوشیار
از مردم سامر یا سامره و آن که در زمان موسی گوساله سخنگو را ساخت از آن جاست منسوب به سامره، از مردم سامره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارا
تصویر سارا
خالص، بی غل و غش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامر
تصویر سامر
((مِ))
قصه گو، افسانه گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامبا
تصویر سامبا
رقص پر شور و پرتحرک برگرفته از رقص محلی برزیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سارا
تصویر سارا
خلوص، خالصی
فرهنگ واژه فارسی سره