جرجانی در تعریفات (ص 23) گوید: کنایه ازقبض است زیرا وی ادریس (کذا) است و چون الیاس به عالم روحانی عروج کرد و قوای مزاجی او در عالم غیب مستهلک شد و در آنجا قبض گردید از اینرو از آن به قبض تعبیر کنند - انتهی. و رجوع به الیاس (پیغمبر) شود
جرجانی در تعریفات (ص 23) گوید: کنایه ازقبض است زیرا وی ادریس (کذا) است و چون الیاس به عالم روحانی عروج کرد و قوای مزاجی او در عالم غیب مستهلک شد و در آنجا قبض گردید از اینرو از آن به قبض تعبیر کنند - انتهی. و رجوع به الیاس (پیغمبر) شود
نام پیغمبری است علیه السلام. (مهذب الاسماء). لفظ اعجمی است. (المعرب جوالیقی ص 13). نام پیغمبریست مشهور و او پسرزادۀ سام بن نوح و عم خضر است. (از برهان قاطع) (ازهفت قلزم). برادر خضر است و همراه او آب حیات خورده، از اینرو همیشه زنده است و چنانکه خدمت برّ به خضر مفوض است همچنین خدمت بحر به الیاس مقرر میباشد. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). نام برادر خضر. (مؤید الفضلاء). ابن البلخی گوید: بعد از حزقیل الیاس بن الیسع که از جملۀ انبیاست و بعد از الیاس ایلاف بود... (فارس نامه ص 40). الیاس بن یاسین یا ابن فنحاص نبی، و او مبعوث بتقویت دین موسی و هدایت مردم بعلبک، و احب (ظ: احاب) ملک ایشان بود و او را عمر ابد است مانند خضر. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 107- 109). وی تا قیامت زنده است و در دریاها باشد و درماندگان دریا و کشتیها را یاری دهد چنانکه خضر در خشکی مسافران خشکی را و گویند قبر او در بقاع کلب موضعی نزدیک دمشق است. (یادداشت مؤلف). در قرآن کریم (37 / 123 و 130) بصورتهای الیاس و الیاسین آمده و هر دو همین پیغمبر بنی اسرائیل است. صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: ایلیا (= الیاس) پیغمبر بنی اسرائیل معاصر آحاب پادشاه اسرائیل بود. خداوند او را برای تخویف پادشاه مذکور فرستاد و پس از مدت پانزده سال نبوت بطور عجیبی بسرای باقی انتقال یافت. در صحیفۀ ملاکی نبی مسطور است که الیاس قبل از آمدن مسیح به این جهان آید، و خود مسیح فرموده است که یحیای تعمیددهنده همان ایلیا (الیاس) بود و باید دانست که الیاس صاحب کتاب نبود زیرا که بهیچ رو خبری در خصوص نویسندگی او بجز رساله ای که به یهورام پادشاه یهود نوشت نیست و الحق پیغمبری شجاع، غیور، امین و متعصب بود - انتهی. سامی بک گوید: الیاس یکی از انبیای بنی اسرائیل و از اهالی بعلبک بود. 9 قرن قبل از میلاد در زمان آخاز (ظ: احاب) میزیست و بنی اسرائیل را براه راست و ترک بت پرستی دعوت میکرد ولی قوم دعوت وی را اجابت نمیکردند و به تعقیب و تعذیبش میپرداختند و از این رو اکثر اوقات را در صحاری ومغاره ها بسر میبرد. هرچه خوارق عادات و معجزات از وی بظهور میرسید انکارش میکردند، عاقبت الیسع علیه السلام را در نبوت خلف و وارث خود قرار داد و در تاریخ 880 قبل از میلاد به آسمانها عروج کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). در تاریخ بلعمی (چ بهار ص 525) چنین آمده: پس چون سالها برین آمد و دین بت پرستی در بنی اسرائیل فراخ شد، خدای عز و جل الیاس را به پیغامبری بفرستاد بشهری از شهرهای شام، و اندر وی ملکی بود بت پرست [احاب نام، و او را زنی بود نام آن زن ازبل، و آن ملک] بتی داشت بزرگ، آنرا پرستیدی و نام آن بت بعل بود چنانک خدای تعالی گفت: اء تدعون بعلاً و تذرون احسن الخالقین. (قرآن 125/37). پس الیاس بیامد و مردمان را بخدای خواند، و از بت پرستیدن بعل نهی کرد و شریعت دین تازه کرد. و الیاس از فرزندان هرون بن عمران بود و نسبت او الیاس فنخاص بن العازاربن هارون بن عمران بود، وگروهی گفتند که زنی بود اندر بنی اسرائیل، بعل نام، ایشان او را پرستیدندی. پس الیاس بیامد و آن ملک را با خلق بخدای خواند، ملک بگروید، و آن خلق نگرویدند. ملک همه شهر را نتوانست هلاک کردن، الیاس را وزیر کردو نیکو همی داشت و می بودند و هر دو خدای را همی پرستیدند، چون روزگار برآمد ملک پشیمان شد و باز بر سر بت پرستیدن شد و الیاس از او جدا شد، و مر خدای را عز و جل دعا کرد، و خدای گفت الیاس آسمان را فرمان بردار تو کردم. الیاس گفتا: یا رب باران از آسمان بازگیر، پس باران نیامد و قحط افتاد و ایشان الیاس را طلب کردند که بکشند، گفتند این قحط از قبل الیاس است. الیاس پنهان شد و اندر آن شهر [هر شبی اندر خانه ای پنهان بودی و آن قحط سه سال بماند و] خلق بسیار بمردند، و چهارپایان و مرغان همه بمردند در آن نواحی، و کس نان نیافت که بخوردی مگر الیاس [که هر جا او شدی نان با او بودی] و چنان شد که هرگاه از سرایی بوی نان یافتندی گفتندی مگر الیاس آنجا بوده است، و الیاس ب خانه گنده پیری اندر شد، و او را پسری بود نامش الیسع و مقعد بود و مبتلا، خدای تعالی بدعای الیاس او را درست گردانید، و این پیرزن او را به الیاس داد تا خدمت او همی کرد. و این الیسعبن اخطوب بود، و [چشم او] تباه شده بود و چون الیاس در خانه ایشان بود او را دعا کرد و نان داد تا بهتر شد. و این پیرزن گفت این پسر مرا دیده ور کردی و مرا نان نیست که او را دهم. تو بهتر دانی با این پسر، و بدو سپردش. پس الیاس آن شب آنجا بود و دیگر روز برفت، هر کجا با او شدی الیسع با او بودی، تا سه سال برآمد بر این قحط. آن گاه الیاس ز آنجا که بود بیرون آمد و الیسع با او، و آن ملک را گفتند که [سه سال است که شما] بسختی اندرید و اینکه شما پرستید شما را فریاد نخواهد رسیدن ونتواند رسید و اگر چنان است که فریاد رسد او را خواهش کنید تا شما را از این سختی برهاند، و اگر نتواندکردن تا من خدای خویش را بخوانم تا شما را از این سختی برهاند، آنگه شما او را بپرستید. گفت: راست همی گوید. آنگه ایشان بت را از شهر بیرون بردند و هرچند او را خواندند پاسخ و اجابت دعا نیافتند. الیاس دعا کرد، پس هم در ساعت باران آمد و غله برست، و گیاه برزمین پدید آمد، چون کار برآمد ایشان باز کافر شدند، و الیاس علیه السلام آن دعا از آن کرد که خدای بدو وحی فرستاد که ای الیاس این چندین هزار خلق و چهارپایان هلاک کردی ! الیاس گفت: چنان که هلاک ایشان بدعای من کردی، رستگاری ایشان نیز بدعای من کن، و آن دعای دیگر بکرد. پس از مدتی باز کافر شدند. الیاس را از ایشان دل سیر شد و الیسع را خلیفت خویش کرد، و خدای تعالی او را زندگانی دراز کرامت کرد تا نفخ صور نخستین، ومأوی و مسکن او اندر بیابانها کرد و آنجاش آرام داد. چون او بشد خدای تعالی الیسع را پیغامبری داد که خلیفت او بود - انتهی: و ان ّ الیاس لمن المرسلین. (قرآن 123/37). همچو کرباسی که از یک نیمه زو الیاس را کرته آید وز دگر نیمه یهودی را کفن. ناصرخسرو. لبت چون چشمۀ الیاس و من اسکندر تشنه نصیب من مکن زان چشمۀ الیاس یأس ای جان. سوزنی. ماه دوهفته ندارد چو یکی چشمۀ میم دهن تنگ و در او چشمۀ خضرو الیاس. سوزنی. چو خضر از سرچشمه خوردیم آب هم الیاس را رهنمون آمدیم. خاقانی. شاه از برای حرمت خضر از طریق لطف الیاس را بداد برات امان آب. خاقانی. بر تخت شهنشاهی و بر مسند عزت الیاس بقا باش که فردوس لقایی. خاقانی. و رجوع به قصص الانبیاء چ یغمائی صص 338 -342 و مجمل التواریخ و القصص (فهرست) و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 106- 109 و 42 و 191 و تاریخ گزیده چ لندن ص 21، 50 و 51 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 249 و مناقب الامام احمد بن حنبل ص 143 والمعرب جوالیقی ص 13 و هم کلمه ’الی’ {{اسم خاص}} شود نام پادشاه بحر خزر که دریای گیلان باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (مؤید الفضلاء). در فهرست ولف بصورت الیای آمده است. ظاهراً همان الیاس پیغمبر است که گفته اند وی حیات ابدی دارد و در دریاها باشد و درماندگان را یاری دهد. صاحب مجمل التواریخ و القصص (ص 206) گوید: خدای تعالی او را (الیاس نبی را) عمر دراز داد تا بقیامت، و اندربیابانها شد همچون خضر اندر دریاها، و بندگان خدا را راحت میرسانند -انتهی. و رجوع به مادۀ قبل شود ابن هشام حائری. صاحب روضات الجنات گوید: وی شیخی ثقه و فقیه بود و از شیخ ابوعلی طوسی روایت میکند. در بعضی از اجازات بصورت شیخ هشام بن الیاس حائری آمده ولی در موارد دیگر الیاس بن هشام ذکر شده است و شاید این شخص پسر او باشد. (روضات الجنات ص 769). و رجوع بهمین کتاب شود ابن یاسین. رجوع به الیاس (پیغمبر) و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 107 و مجمل التواریخ و القصص، حاشیۀ ص 93 و 206 شود، در استعمال فارسی زبانان بمعنی رشته ها ونخها و رشته هایی از پوست یا ساقۀ گیاهان است، رگهای بدن انسان یا حیوان. (فرهنگ نظام) شهاب الدین. وی با حاکم لرستان صمصام الدین محمود جنگ کرد و سرانجام بدست او کشته شد و بدستور غزان خان، صمصام الدین نیز بقصاص وی بقتل رسید (695 هجری قمری). رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 556 شود سلطان الیاس، ابن محمد بن اورخان. محمد بن محمود شروانی کتاب ’الیاسیه فی الطب’ را بنام وی تألیف و سپس ترجمه کرده است. (کشف الظنون ذیل الیاسیه). و رجوع به کشف الظنون شود ایغوراوغلی. از سرداران بزرگ شاه اسماعیل اول صفوی. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 (فهرست) و عالم آرای عباسی ج 1 ص 30 و نیز رجوع به ایغوراغلی شود خواجه خان بن توغلقتیموربن ایملخواجه بن دواخان. حکمران ماوراءالنهر از طرف توغلقتیمور (763 هجری قمری). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 (فهرست) شود ابن احمد سامانی. برادر اسماعیل سامانی، والی قزوین در سال 293 هجری قمری بود. رجوع به سامانی الیاس و تاریخ گزیده چ لندن صص 837-840 شود او راست: کتاب ’تاریخ مغول در آسیای مرکزی’ که با همکاری دنیسن راس تألیف کرده است. رجوع به حاشیۀ ’از سعدی تا جامی’ چ 1 ص 189 شود ابن الیسع. از فرمانروایان سامانی در 301 هجری قمری رجوع به ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 184 شود
نام پیغمبری است علیه السلام. (مهذب الاسماء). لفظ اعجمی است. (المعرب جوالیقی ص 13). نام پیغمبریست مشهور و او پسرزادۀ سام بن نوح و عم خضر است. (از برهان قاطع) (ازهفت قلزم). برادر خضر است و همراه او آب حیات خورده، از اینرو همیشه زنده است و چنانکه خدمت بَرّ به خضر مفوض است همچنین خدمت بحر به الیاس مقرر میباشد. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). نام برادر خضر. (مؤید الفضلاء). ابن البلخی گوید: بعد از حزقیل الیاس بن الیسع که از جملۀ انبیاست و بعد از الیاس ایلاف بود... (فارس نامه ص 40). الیاس بن یاسین یا ابن فنحاص نبی، و او مبعوث بتقویت دین موسی و هدایت مردم بعلبک، و احب (ظ: احاب) ملک ایشان بود و او را عمر ابد است مانند خضر. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 107- 109). وی تا قیامت زنده است و در دریاها باشد و درماندگان دریا و کشتیها را یاری دهد چنانکه خضر در خشکی مسافران خشکی را و گویند قبر او در بقاع کلب موضعی نزدیک دمشق است. (یادداشت مؤلف). در قرآن کریم (37 / 123 و 130) بصورتهای الیاس و الیاسین آمده و هر دو همین پیغمبر بنی اسرائیل است. صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: ایلیا (= الیاس) پیغمبر بنی اسرائیل معاصر آحاب پادشاه اسرائیل بود. خداوند او را برای تخویف پادشاه مذکور فرستاد و پس از مدت پانزده سال نبوت بطور عجیبی بسرای باقی انتقال یافت. در صحیفۀ ملاکی نبی مسطور است که الیاس قبل از آمدن مسیح به این جهان آید، و خود مسیح فرموده است که یحیای تعمیددهنده همان ایلیا (الیاس) بود و باید دانست که الیاس صاحب کتاب نبود زیرا که بهیچ رو خبری در خصوص نویسندگی او بجز رساله ای که به یهورام پادشاه یهود نوشت نیست و الحق پیغمبری شجاع، غیور، امین و متعصب بود - انتهی. سامی بک گوید: الیاس یکی از انبیای بنی اسرائیل و از اهالی بعلبک بود. 9 قرن قبل از میلاد در زمان آخاز (ظ: احاب) میزیست و بنی اسرائیل را براه راست و ترک بت پرستی دعوت میکرد ولی قوم دعوت وی را اجابت نمیکردند و به تعقیب و تعذیبش میپرداختند و از این رو اکثر اوقات را در صحاری ومغاره ها بسر میبرد. هرچه خوارق عادات و معجزات از وی بظهور میرسید انکارش میکردند، عاقبت الیسع علیه السلام را در نبوت خلف و وارث خود قرار داد و در تاریخ 880 قبل از میلاد به آسمانها عروج کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). در تاریخ بلعمی (چ بهار ص 525) چنین آمده: پس چون سالها برین آمد و دین بت پرستی در بنی اسرائیل فراخ شد، خدای عز و جل الیاس را به پیغامبری بفرستاد بشهری از شهرهای شام، و اندر وی ملکی بود بت پرست [احاب نام، و او را زنی بود نام آن زن ازبل، و آن ملک] بتی داشت بزرگ، آنرا پرستیدی و نام آن بت بعل بود چنانک خدای تعالی گفت: اء تدعون بعلاً و تذرون احسن الخالقین. (قرآن 125/37). پس الیاس بیامد و مردمان را بخدای خواند، و از بت پرستیدن بعل نهی کرد و شریعت دین تازه کرد. و الیاس از فرزندان هرون بن عمران بود و نسبت او الیاس فنخاص بن العازاربن هارون بن عمران بود، وگروهی گفتند که زنی بود اندر بنی اسرائیل، بعل نام، ایشان او را پرستیدندی. پس الیاس بیامد و آن ملک را با خلق بخدای خواند، ملک بگروید، و آن خلق نگرویدند. ملک همه شهر را نتوانست هلاک کردن، الیاس را وزیر کردو نیکو همی داشت و می بودند و هر دو خدای را همی پرستیدند، چون روزگار برآمد ملک پشیمان شد و باز بر سر بت پرستیدن شد و الیاس از او جدا شد، و مر خدای را عز و جل دعا کرد، و خدای گفت الیاس آسمان را فرمان بردار تو کردم. الیاس گفتا: یا رب باران از آسمان بازگیر، پس باران نیامد و قحط افتاد و ایشان الیاس را طلب کردند که بکشند، گفتند این قحط از قبل الیاس است. الیاس پنهان شد و اندر آن شهر [هر شبی اندر خانه ای پنهان بودی و آن قحط سه سال بماند و] خلق بسیار بمردند، و چهارپایان و مرغان همه بمردند در آن نواحی، و کس نان نیافت که بخوردی مگر الیاس [که هر جا او شدی نان با او بودی] و چنان شد که هرگاه از سرایی بوی نان یافتندی گفتندی مگر الیاس آنجا بوده است، و الیاس ب خانه گنده پیری اندر شد، و او را پسری بود نامش الیسع و مقعد بود و مبتلا، خدای تعالی بدعای الیاس او را درست گردانید، و این پیرزن او را به الیاس داد تا خدمت او همی کرد. و این الیسعبن اخطوب بود، و [چشم او] تباه شده بود و چون الیاس در خانه ایشان بود او را دعا کرد و نان داد تا بهتر شد. و این پیرزن گفت این پسر مرا دیده ور کردی و مرا نان نیست که او را دهم. تو بهتر دانی با این پسر، و بدو سپردش. پس الیاس آن شب آنجا بود و دیگر روز برفت، هر کجا با او شدی الیسع با او بودی، تا سه سال برآمد بر این قحط. آن گاه الیاس ز آنجا که بود بیرون آمد و الیسع با او، و آن ملک را گفتند که [سه سال است که شما] بسختی اندرید و اینکه شما پرستید شما را فریاد نخواهد رسیدن ونتواند رسید و اگر چنان است که فریاد رسد او را خواهش کنید تا شما را از این سختی برهاند، و اگر نتواندکردن تا من خدای خویش را بخوانم تا شما را از این سختی برهاند، آنگه شما او را بپرستید. گفت: راست همی گوید. آنگه ایشان بت را از شهر بیرون بردند و هرچند او را خواندند پاسخ و اجابت دعا نیافتند. الیاس دعا کرد، پس هم در ساعت باران آمد و غله برست، و گیاه برزمین پدید آمد، چون کار برآمد ایشان باز کافر شدند، و الیاس علیه السلام آن دعا از آن کرد که خدای بدو وحی فرستاد که ای الیاس این چندین هزار خلق و چهارپایان هلاک کردی ! الیاس گفت: چنان که هلاک ایشان بدعای من کردی، رستگاری ایشان نیز بدعای من کن، و آن دعای دیگر بکرد. پس از مدتی باز کافر شدند. الیاس را از ایشان دل سیر شد و الیسع را خلیفت خویش کرد، و خدای تعالی او را زندگانی دراز کرامت کرد تا نفخ صور نخستین، ومأوی و مسکن او اندر بیابانها کرد و آنجاش آرام داد. چون او بشد خدای تعالی الیسع را پیغامبری داد که خلیفت او بود - انتهی: و اِن ّ الیاس لمن المرسلین. (قرآن 123/37). همچو کرباسی که از یک نیمه زو الیاس را کرته آید وز دگر نیمه یهودی را کفن. ناصرخسرو. لبت چون چشمۀ الیاس و من اسکندر تشنه نصیب من مکن زان چشمۀ الیاس یأس ای جان. سوزنی. ماه دوهفته ندارد چو یکی چشمۀ میم دهن تنگ و در او چشمۀ خضرو الیاس. سوزنی. چو خضر از سرچشمه خوردیم آب هم الیاس را رهنمون آمدیم. خاقانی. شاه از برای حرمت خضر از طریق لطف الیاس را بداد برات امان آب. خاقانی. بر تخت شهنشاهی و بر مسند عزت الیاس بقا باش که فردوس لقایی. خاقانی. و رجوع به قصص الانبیاء چ یغمائی صص 338 -342 و مجمل التواریخ و القصص (فهرست) و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 106- 109 و 42 و 191 و تاریخ گزیده چ لندن ص 21، 50 و 51 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 249 و مناقب الامام احمد بن حنبل ص 143 والمعرب جوالیقی ص 13 و هم کلمه ’اِلی’ {{اِسمِ خاص}} شود نام پادشاه بحر خزر که دریای گیلان باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (مؤید الفضلاء). در فهرست ولف بصورت الیای آمده است. ظاهراً همان الیاس پیغمبر است که گفته اند وی حیات ابدی دارد و در دریاها باشد و درماندگان را یاری دهد. صاحب مجمل التواریخ و القصص (ص 206) گوید: خدای تعالی او را (الیاس نبی را) عمر دراز داد تا بقیامت، و اندربیابانها شد همچون خضر اندر دریاها، و بندگان خدا را راحت میرسانند -انتهی. و رجوع به مادۀ قبل شود ابن هشام حائری. صاحب روضات الجنات گوید: وی شیخی ثقه و فقیه بود و از شیخ ابوعلی طوسی روایت میکند. در بعضی از اجازات بصورت شیخ هشام بن الیاس حائری آمده ولی در موارد دیگر الیاس بن هشام ذکر شده است و شاید این شخص پسر او باشد. (روضات الجنات ص 769). و رجوع بهمین کتاب شود ابن یاسین. رجوع به الیاس (پیغمبر) و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 107 و مجمل التواریخ و القصص، حاشیۀ ص 93 و 206 شود، در استعمال فارسی زبانان بمعنی رشته ها ونخها و رشته هایی از پوست یا ساقۀ گیاهان است، رگهای بدن انسان یا حیوان. (فرهنگ نظام) شهاب الدین. وی با حاکم لرستان صمصام الدین محمود جنگ کرد و سرانجام بدست او کشته شد و بدستور غزان خان، صمصام الدین نیز بقصاص وی بقتل رسید (695 هجری قمری). رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 556 شود سلطان الیاس، ابن محمد بن اورخان. محمد بن محمود شروانی کتاب ’الیاسیه فی الطب’ را بنام وی تألیف و سپس ترجمه کرده است. (کشف الظنون ذیل الیاسیه). و رجوع به کشف الظنون شود ایغوراوغلی. از سرداران بزرگ شاه اسماعیل اول صفوی. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 (فهرست) و عالم آرای عباسی ج 1 ص 30 و نیز رجوع به ایغوراغلی شود خواجه خان بن توغلقتیموربن ایملخواجه بن دواخان. حکمران ماوراءالنهر از طرف توغلقتیمور (763 هجری قمری). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 (فهرست) شود ابن احمد سامانی. برادر اسماعیل سامانی، والی قزوین در سال 293 هجری قمری بود. رجوع به سامانی الیاس و تاریخ گزیده چ لندن صص 837-840 شود او راست: کتاب ’تاریخ مغول در آسیای مرکزی’ که با همکاری دنیسن راس تألیف کرده است. رجوع به حاشیۀ ’از سعدی تا جامی’ چ 1 ص 189 شود ابن الیسع. از فرمانروایان سامانی در 301 هجری قمری رجوع به ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 184 شود
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 28 هزارگزی شمال باختری نورآباد و هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به هرسین کرمانشاه. تپه ماهور و سردسیر است. سکنۀ آن 240 تن است که به لهجۀ لری فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، لبنیات و پشم و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و ساکنان آن از طایفۀ غیب غلامند و در ساختمان و چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 28 هزارگزی شمال باختری نورآباد و هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به هرسین کرمانشاه. تپه ماهور و سردسیر است. سکنۀ آن 240 تن است که به لهجۀ لری فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، لبنیات و پشم و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و ساکنان آن از طایفۀ غیب غلامند و در ساختمان و چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان سلگی شهرستان نهاوند واقع در 18هزارگزی باختر شهر نهاوند، بین رود خانه گاماسیاب و رود خانه سراب گیلان، دشت و سردسیر، دارای 640 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) له لیلاس کمونی از سن، آرندیسمان سن دنیس به فرانسه، دارای 19500 تن سکنه
دهی از دهستان سلگی شهرستان نهاوند واقع در 18هزارگزی باختر شهر نهاوند، بین رود خانه گاماسیاب و رود خانه سراب گیلان، دشت و سردسیر، دارای 640 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) لِه لیلاس کمونی از سِن، آرندیسمان سن دنیس به فرانسه، دارای 19500 تن سکنه
نام فرمانده یونانی سفائن داریوش بزرگ در دریای عمان. (ایران باستان ج 1 ص 629). سیاحت نامه ای بنام او در دست است که در حقیقت نوشتۀ نویسندگان متعدد از اعصار مختلف است. اسکیلاک. رجوع به اسکیلاکس شود
نام فرمانده یونانی سفائن داریوش بزرگ در دریای عمان. (ایران باستان ج 1 ص 629). سیاحت نامه ای بنام او در دست است که در حقیقت نوشتۀ نویسندگان متعدد از اعصار مختلف است. اسکیلاک. رجوع به اسکیلاکس شود
دو کلمه سال و ماه بر خلاف قیاس به ’یان’ جمع بسته شوند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بمعنی سالهاست که جمع سال باشد، (برهان) (آنندراج)، جمع سالی یعنی چیزی که سال از آن قرار گرفته باشد، (شرفنامۀ منیری)، و آن وقت و زمانه است پس سالیان بمعنی ازمنه و اوقات باشد، (غیاث) : بگذرد سالیان که برناید روزی از مطبخش همی خنجیر، خسروی، چو چندی برآمد همی سالیان سر سرو بگذشت از آسمان، دقیقی، جهانداربرنا ز گیتی برفت برو سالیان بر گذشته دو هفت، فردوسی (شاهنامه، ج 4 ص 1805)، به آخر ترا رفتن آید بدان اگر چند ایدر بوی سالیان، فردوسی، گذشته بر او سالیان دو هزار گر ایدونکه برتر نیاید شمار، فردوسی، ز مردی آنچه تو کردی همی به اندک سال بسالیان فراوان نکرد رستم زر، فرخی (از آنندراج)، بود سالیان هفتصد هشتصد که تا اوست محبوس درمنظری، منوچهری، سستی کنی و باده خوری سال و سالیان شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار، منوچهری، هر چیزی که خواهند بر یک اندر کنند هر چند سالیان برآید، (تاریخ سیستان)، تو سالیانها خفتی و آنکه برتو شمرد دم شمردن تو یک نفس زدن نغنود، ناصرخسرو چه گویی که فرساید این چرخ گردون چو بیحد و مر بشمرد سالیان را، ناصرخسرو، قوت روزم غمی است سال آورد که نخواهد بسالیان برخاست، خاقانی، از دانۀ دل ز کشت شادی یک خوشه بسالیان نشانیم، خاقانی، چنان زی کز آن زیستن سالیان ترا سود و کس را نباشد زیان، نظامی، که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالیانی درنوردد، (گلستان)، حق سالیانش فرامش مکن، سعدی (بوستان)، ، سال واحد، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، مدت یکسال، یکسال، همه روزه، (برهان)
دو کلمه سال و ماه بر خلاف قیاس به ’یان’ جمع بسته شوند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بمعنی سالهاست که جمع سال باشد، (برهان) (آنندراج)، جمع سالی یعنی چیزی که سال از آن قرار گرفته باشد، (شرفنامۀ منیری)، و آن وقت و زمانه است پس سالیان بمعنی ازمنه و اوقات باشد، (غیاث) : بگذرد سالیان که برناید روزی از مطبخش همی خنجیر، خسروی، چو چندی برآمد همی سالیان سر سرو بگذشت از آسمان، دقیقی، جهانداربرنا ز گیتی برفت برو سالیان بر گذشته دو هفت، فردوسی (شاهنامه، ج 4 ص 1805)، به آخر ترا رفتن آید بدان اگر چند ایدر بوی سالیان، فردوسی، گذشته بر او سالیان دو هزار گر ایدونکه برتر نیاید شمار، فردوسی، ز مردی آنچه تو کردی همی به اندک سال بسالیان فراوان نکرد رستم زر، فرخی (از آنندراج)، بود سالیان هفتصد هشتصد که تا اوست محبوس درمنظری، منوچهری، سستی کنی و باده خوری سال و سالیان شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار، منوچهری، هر چیزی که خواهند بر یک اندر کنند هر چند سالیان برآید، (تاریخ سیستان)، تو سالیانها خفتی و آنکه برتو شمرد دم شمردن تو یک نفس زدن نغنود، ناصرخسرو چه گویی که فرساید این چرخ گردون چو بیحد و مر بشمرد سالیان را، ناصرخسرو، قوت روزم غمی است سال آورد که نخواهد بسالیان برخاست، خاقانی، از دانۀ دل ز کشت شادی یک خوشه بسالیان نشانیم، خاقانی، چنان زی کز آن زیستن سالیان ترا سود و کس را نباشد زیان، نظامی، که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالیانی درنوردد، (گلستان)، حق سالیانش فرامش مکن، سعدی (بوستان)، ، سال واحد، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، مدت یکسال، یکسال، همه روزه، (برهان)
نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان، (برهان)، بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ، سمت شمالی آن صحرا قصبۀ سالیان است، که بندر بنام او معروف است و سالیان دو هزارباب خانه دارد و از بناهای ملوک شروان بوده، (آنندراج)، نام بندری است در کنار دریای خزر دهی است ازدهستان زاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج واقع در 25هزارگزی باختر آویهنگ، کوهستانی هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است، آب آن از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات، توتون، لبنیات شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) نام محلی کنار راه قم به سلطان آباد، میان دو راهه دلیجان و عنایت بیگ، در 177200 گزی طهران قرار گرفته است
نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان، (برهان)، بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ، سمت شمالی آن صحرا قصبۀ سالیان است، که بندر بنام او معروف است و سالیان دو هزارباب خانه دارد و از بناهای ملوک شروان بوده، (آنندراج)، نام بندری است در کنار دریای خزر دهی است ازدهستان زاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج واقع در 25هزارگزی باختر آویهنگ، کوهستانی هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است، آب آن از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات، توتون، لبنیات شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) نام محلی کنار راه قم به سلطان آباد، میان دو راهه دلیجان و عنایت بیگ، در 177200 گزی طهران قرار گرفته است
اسم یونانی حجرالقمر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). افروسلونن. بصاق القمر. زبدالبحر. حجرالقمر. این کلمه در ذیل حجرالقمر بشکل سالنتیوس سالینطس آمده. رجوع به حجر القمر شود
اسم یونانی حجرالقمر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). افروسلونن. بصاق القمر. زبدالبحر. حجرالقمر. این کلمه در ذیل حجرالقمر بشکل سالنتیوس سالینطس آمده. رجوع به حجر القمر شود
قبیلۀ قدیمی کوچکی است که بودا از میان آن برخاسته و بدان نامیده شده است، این قبیله جنگاور وزراعت پیشه بودند و در آخرین دامنه های هیمالیا و نزدیک رود خانه مقدس باغیراتی در حوالی مرز کنونی هندوستان و نپال میزیستند، مرکز آن بنام کاپیلاواستو زادگاه بودا بود و ویرانه های آن بسال 1897م، کشف شد
قبیلۀ قدیمی کوچکی است که بودا از میان آن برخاسته و بدان نامیده شده است، این قبیله جنگاور وزراعت پیشه بودند و در آخرین دامنه های هیمالیا و نزدیک رود خانه مقدس باغیراتی در حوالی مرز کنونی هندوستان و نپال میزیستند، مرکز آن بنام کاپیلاواستو زادگاه بودا بود و ویرانه های آن بسال 1897م، کشف شد
از شعرای قدیم هند که در قرن اول یا دوم میلادی میزیسته و منظومه ای به زبان سانسکریت راجع بتاریخ و اساطیر بدو منسوب است که جزو آثار منتخب است و به اغلب زبانهای اروپایی ترجمه و منتشر گردیده است، (از قاموس الاعلام ترکی)
از شعرای قدیم هند که در قرن اول یا دوم میلادی میزیسته و منظومه ای به زبان سانسکریت راجع بتاریخ و اساطیر بدو منسوب است که جزو آثار منتخب است و به اغلب زبانهای اروپایی ترجمه و منتشر گردیده است، (از قاموس الاعلام ترکی)