جدول جو
جدول جو

معنی سالیخ - جستجوی لغت در جدول جو

سالیخ
نوعی سلاح با دستۀ چوبی که بر سر آن چند زنجیر و بر سر هر زنجیز چند گوی فولادی نصب شده است
فرهنگ فارسی عمید
سالیخ
چوبی باشد که بر سر آن چند زنجیر کوتاه تعبیه کنند و بر سر هر زنجیر گویی از فولاد نصب سازند، (حاشیۀ راحه الصدور راوندی بنقل فرهنگ فولرس ص 505) : این ملطفه ها در میان چوبی نهادند و سالیخ وار توز کمان برپوشیدند و بدست سرهنگی بر وی فرستادند، (راحه الصدور ص 349)، سرهنگ از سر ملامت صدمۀ سرما با وی تندی میکرد ... پسر سراج الدین طیره شد گرزی براند تا بر سر سرهنگ زند او هم جان را بسالیخ دفع کرد و سالیخ شکسته شد ملطفه ها بیرون افتاد، (راحه الصدور)
لغت نامه دهخدا
سالیخ
نوعی سلاح و آن چوبی باشد که بر سر هر زنجیر کوتاه تعبیه کنند و یک سر آن چند زنجیر کوتاه گویی از فولاد نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

به معنی مالیخولیا است که کوفت و خلل دماغی و سودا و خیال خام باشد، (برهان)، مالیخولیا، (ناظم الاطباء)، مخفف مالیخولیا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مالیخ کاخ پخته بد اندر دماغ خویش
زان کاخ خویشتن را گنده دماغ کرد،
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جرب شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مار نر سیاه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، اسود سالخ. نوعی مار که کشنده تر از همه انواع مار است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سلیخ ملیخ. گشن سخت جماع که باردار نکند، گوشت بیمزه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سالْ لی)
دهی است جزء دهستان مواضعان بخش ورزقان شهرستان اهر. واقع در 69هزارگزی جنوب ورزفان و 7 هزار و پانصدگزی شوسۀ تبریز به اهر. هوای آن معتدل و دارای 83 تن سکنه است. آب آنجا از دو رشته چشمه و رود خانه سرند تأمین میشود. محصول آن غلات و سردرختی شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است (این ده را شالی نیز میگویند). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسلیح. گیاهی است. (منتهی الارب). نوعی درخت. (ربنجنی). لیرون. طفشون. بلیخاء. ابن البیطار گوید: اسلیخ، بقول ابوحنیفه گیاهی است درازقصب، در رنگ آن زردی است ومنبت وی ریگستان است و آن شبیه بجرجیرغافقی است و اسلیخ همان لیرون است که صباغان بکار برند و آن نباتی است معروف. چون برگ آن در سنگهای تفسیده بپزند و بدان ضماد کنند اورام بلغمیه را نرم و تحلیل کند. و چون در آب پخته شود و با آرد جو بیاشورند و ضماد کنند حمره را نفع کند، و آن محلل و منضج است. نوعی از آن بری است، برگ آن بسیار کوچکتر از برگ قسم اول است و دارای ساقه ایست پرشاخه که بروی زمین کشیده شود و رنگ آن خاکستری است و در اطراف شاخه ها غلاف های بسیاری است که بر روی یکدیگر قرار دارند، و شبیه بغلافهای بنج ولی کوتاهتر و نرمتر است، در داخل آنها بزرهای بسیار باریک و سیاه رنگ است و دارای ریشه هایی است بضخامت یک انگشت، رنگ آن بین سرخی و زردی است، بسیار تندطعم و زبانگز است و در ریگستان و بیاض کوهها روید و در لاطینی ریبال نامند، و چون آنرا بکوبند و بیاشامند درد جوف را مداوا کند و بادها بیرون کند و قولنج ریحی را نفع دهد و گزیدگی عقرب و سموم قاتله را سود دهد. (ابن البیطار چ مصر ج 1 ص 27). و رجوع به اسلنج شود
لغت نامه دهخدا
(یْ یَ)
نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد صلوات الله علیهما. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قسمی طور ماهی گیری، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
امیر سالیق از جملۀ امرایی است که شاه شجاع بهمراهی پهلوان خرم برای محاصرۀ کرمان فرستاده است، رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 282 شود
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ایالت کرس بخش آژاکسیو، دارای 160 تن سکنه است، در آنجا تجارت زیتون و بلوط میشود
لغت نامه دهخدا
نوعی از سلاح است، و آن چوبی باشد که بر سر آن چند زنجیر کوتاه تعبیه کنند و بر سر هر زنجیر گوئی از فولاد نصب کنند، (برهان) (آنندراج)، سالیخ، (فرهنگ فولرس از حواشی راحه الصدور چ محمد اقبال)، پیازک، پیازی، چوکن، کسگن: سالیخ وار توزکمان برپیچیدند ... او هم جان را به سالیخ دفع کرد، سالیخ شکسته شد، (راحهالصدور ص 349)
لغت نامه دهخدا
هر چیز دیرینه و کهنه و مستعمل را گویند، (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (شرفنامۀ منیری)،
بهندی خواهرزن را گویند، (برهان) (آنندراج)
انجدان رومی و کاسم رومی، (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد، واقع در 19هزارگزی جنوب خاوری ماسور و 19 هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک، هوای آن معتدل و دارای 500 تن سکنه است، آب آنجا از رود تاف تأمین میشود، محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، ساکنین از طایفه میر هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
بی غم، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلیخ
تصویر سلیخ
پوست کنده، بی مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالخ
تصویر سالخ
مار سیاه، گری شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالیخ
تصویر مالیخ
بمعنی مالیخولیاست که کوفت و خلل دماغی و سودا و خیال خام باشد
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی سلاح و آن چوبی باشد که بر سر هر زنجیر کوتاه تعبیه کنند و یک سر آن چند زنجیر کوتاه گویی از فولاد نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تور ماهی گیری کوچک دستی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی تور ماهی گیری که با دست به نقاطی از رود که احتمال وجود
فرهنگ گویش مازندرانی