جدول جو
جدول جو

معنی سالیانی - جستجوی لغت در جدول جو

سالیانی
سالانه، وظیفۀ یکساله، (استینگاس)، مدید، دیرین، طولانی:
بحق صحبت ما سالیانی
بحق دوستی و مهربانی،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
سالیانی
وظیفه یکساله سالانه، مدید دیرین طولانی: بحق صحبت ما سالیانی بحق دوستی و مهربانی. (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساقیانه
تصویر ساقیانه
به شیوه و روش ساقیان مانند ساقیان، ساقی وار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
سالانه، کنایه از جیره یا مزد یا درآمدی که در هر سال به کسی برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالیان
تصویر سالیان
سالها، جمع واژۀ سال برای مثال چنان زی کزآن زیستن سالیان / تو را سود و کس را نباشد زیان (نظامی۵ - ۷۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاویانی
تصویر کاویانی
مربوط به کاوه، شخصیت اساطیری شاهنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
مربوط به سلیمان مثلاً انگشتر سلیمانی، ملک سلیمانی مانند سلیمان مثلاً حشمت سلیمانی، در علم زمین شناسی نوعی عقیق
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
زندگانی. عمر، جشن بسال تقاعد. (استینگاس ص 642)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری الشتر و 3 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به الشتر. هوای آن سرد و دارای 360 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه ها تأمین میشود. محصول آن، غلات، برنج، حبوب، لبنیات، پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است ساکنین از طایفۀ حسنوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نسبت است به محلۀ ساسیان مرو، رجوع به ساسیان شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن اسماعیل بن ابی بکر عبدالجبار بن احمد بن محمد ناقدی ساسیانی جراحی، از مردم محلۀ ساسیان مرو و از محدثان نیمۀ اول قرن ششم بود، تولد وی بسال 460 هجری قمری و وفاتش به سال 541 یا542 بوده است، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان، (برهان)، بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ، سمت شمالی آن صحرا قصبۀ سالیان است، که بندر بنام او معروف است و سالیان دو هزارباب خانه دارد و از بناهای ملوک شروان بوده، (آنندراج)، نام بندری است در کنار دریای خزر
دهی است ازدهستان زاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج واقع در 25هزارگزی باختر آویهنگ، کوهستانی هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است، آب آن از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات، توتون، لبنیات شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام محلی کنار راه قم به سلطان آباد، میان دو راهه دلیجان و عنایت بیگ، در 177200 گزی طهران قرار گرفته است
لغت نامه دهخدا
دو کلمه سال و ماه بر خلاف قیاس به ’یان’ جمع بسته شوند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بمعنی سالهاست که جمع سال باشد، (برهان) (آنندراج)، جمع سالی یعنی چیزی که سال از آن قرار گرفته باشد، (شرفنامۀ منیری)، و آن وقت و زمانه است پس سالیان بمعنی ازمنه و اوقات باشد، (غیاث) :
بگذرد سالیان که برناید
روزی از مطبخش همی خنجیر،
خسروی،
چو چندی برآمد همی سالیان
سر سرو بگذشت از آسمان،
دقیقی،
جهانداربرنا ز گیتی برفت
برو سالیان بر گذشته دو هفت،
فردوسی (شاهنامه، ج 4 ص 1805)،
به آخر ترا رفتن آید بدان
اگر چند ایدر بوی سالیان،
فردوسی،
گذشته بر او سالیان دو هزار
گر ایدونکه برتر نیاید شمار،
فردوسی،
ز مردی آنچه تو کردی همی به اندک سال
بسالیان فراوان نکرد رستم زر،
فرخی (از آنندراج)،
بود سالیان هفتصد هشتصد
که تا اوست محبوس درمنظری،
منوچهری،
سستی کنی و باده خوری سال و سالیان
شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار،
منوچهری،
هر چیزی که خواهند بر یک اندر کنند هر چند سالیان برآید، (تاریخ سیستان)،
تو سالیانها خفتی و آنکه برتو شمرد
دم شمردن تو یک نفس زدن نغنود،
ناصرخسرو
چه گویی که فرساید این چرخ گردون
چو بیحد و مر بشمرد سالیان را،
ناصرخسرو،
قوت روزم غمی است سال آورد
که نخواهد بسالیان برخاست،
خاقانی،
از دانۀ دل ز کشت شادی
یک خوشه بسالیان نشانیم،
خاقانی،
چنان زی کز آن زیستن سالیان
ترا سود و کس را نباشد زیان،
نظامی،
که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالیانی درنوردد، (گلستان)،
حق سالیانش فرامش مکن،
سعدی (بوستان)،
، سال واحد، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، مدت یکسال، یکسال، همه روزه، (برهان)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته تالگانی تایگانی منسوب به طالقان از مردن طالقان، لهجه مردم طالقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
وابسته به سلیمان پادشاه، دار اشکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیانی
تصویر تازیانی
منسوب به تازیان تازی، اسب تازی، عرب وار
فرهنگ لغت هوشیار
هاژیانی نام درست پارسی گوشه ای است در دستگاه شور بر گرفته از کنش هاژیدن که برابراست با گریستن گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای که از جنس بید گیرند و در مرض روماتیسم موثر است و بر ضد تب بکار میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساربانی
تصویر ساربانی
شتربانی ساروانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقیانه
تصویر ساقیانه
چمانیگون سردهانه بروش ساقیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیدنی
تصویر پالیدنی
در خور پالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
سالی یکبار، سالانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
((سُ لِ یا لَ))
منسوب به سلیمان. نوعی شمشیر، گونه ای سنگ آذرین. از خواص این سنگ آن است که بر اثر سایش و اصطکاک خاصیت فسفرسانس پیدا می کند و روشنی خاص نشان می دهد و چون سختی جالب توجهی دارد جزو سنگ های زمینی و احجار کریمه به شمار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
آنیته
فرهنگ واژه فارسی سره
سال ها، مدت ها، سنوات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مالیاتی
تصویر مالیاتی
Fiscal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
Organizational
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مالیاتی
تصویر مالیاتی
fiscal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
организационный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
organisatorisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مالیاتی
تصویر مالیاتی
fiskalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
організаційний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مالیاتی
تصویر مالیاتی
фискальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
organizacyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مالیاتی
تصویر مالیاتی
фіскальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی