جدول جو
جدول جو

معنی سالکی - جستجوی لغت در جدول جو

سالکی
سالک دار، مبتلابه سالک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دو صندق چوبی روباز که سابقاً به دو پهلوی اسب یا قاطر می بستند و دو تن مسافر در آن می نشستند، کجاوۀ بی سقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالکی
تصویر تالکی
گشنیز کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالکی
تصویر مالکی
از مذاهب چهارگانۀ اهل سنت، منسوب به ابو عبدالله مالک بن انس، پیرو دین مذهب
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
از سانسکریت پالی یانکا، کجاوۀ بی سقف
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش لشت نشاء واقع در شهرستان رشت و 7 هزارگزی جنوب بازار لشت نشاء. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای مرطوب و مالاریائی، 158 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و گیلکی زبانند. آب آنجا از توشاجوب از سفیدرود و محصولات برنج و ابریشم و چای و شغل اهالی زراعت میباشد. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دیناری است منسوب به امیریلبغای سالمی. رجوع به کتاب النقود ص 71 و147 شود
لغت نامه دهخدا
قسمی طور ماهی گیری، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
در چهار فرسخ مشرقی گاوکان است. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 258)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
سن. عمر. تنها بکار برده نمیشود و همیشه با عدد بکار رود: مانند 50 سالگی، یعنی 50 سال عمر دارد یا هفت سالگی، یعنی وقتی که سال سن بهفت رسید
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
پشمینۀ درشت جوالوار. (دیوان نظام قاری ص 201). چون شال سخت بی دوام و سست بافته شده. (یادداشت مؤلف). در خراسان و یزد پارچۀ کلفت پشمی است که از آن جانی خانی (جوال بزرگ) میدوزند و در تهران و مازندران جانی خانی را شالکی گویند در هر صورت معنی لفظ منسوب به شالک است و معنی شالک شال سبک کم بها. (فرهنگ نظام) :
زد میزرینی و هم زاغکی
دگر بید بازاری و شالکی.
نظام قاری (دیوان ص 186)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام یکی از دهستانهای یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر است و حدود و مشخصات آن به قرار زیر میباشد: از شمال به ارتفاعات کتل ملو. از خاور کوه دالکی. از جنوب دهستان حومه برازجان و حد باختری آن رود خانه دالکی است. این دهستان در شمال خاوری بخش واقع و هوای آن در تابستان بسیارگرم و در زمستان معتدل است. آب مشروب و زراعتی آن از رود خانه دالکی و چاه و چشمۀ معروف به آب مخک تأمین میگردد. محصولات آن عبارت از: غلات، خرما، تنباکو و شغل اهالی آن زراعت و باغبانی و پیله وری است از سه آبادی بنام: دالکی، سرکوردان و کربلائی علی آباد تشکیل شده و نفوس آن در حدود 1500 تن است. جادۀ شوسۀ شیراز به بوشهر از وسط این دهستان کشیده شده و آثار معادن نفت آنجا در زمستان مشهود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). نیز رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 124شود. فسائی در فارسنامه آرد: ناحیۀ دالکی دشتستان میانۀ شمال و مشرق بوشهر درازای آن از بیورا تا بنه لعلی سه فرسنگ و پهنای آن از نیم فرسنگ نگذرد و محدود است از جانب مشرق و شمال بنواحی خشت و از مغرب بناحیه زیراه و شبانکاره و از جنوب به برازجان. معیشت اهالی آن و مالیات دیوانی از نخلستان فاریابی از رود خانه دالکی است و قصبۀ این ناحیه را نیز دالکی گویند سی ویک فرسنگ از شیراز و چهارده فرسنگ از بوشهر دورافتاده است و نزدیک بسیصدوپنجاه خانه دارد و این ناحیه مشتمل بر هفت ده آباد است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش ایزه شهرستان اهواز که در 15 هزارگزی باختر ایزه واقع شده، جلگه ای است گرمسیر و 117 تن سکنه دارد، آبش از چاه و قنات و محصولش غلات و تریاک و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد، صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است اربابی از قرای استرآباد که اراضیش از آب دو رشته قنات مشروب میشود و نیز از رود بارسدن که مشهور به رود خانه شصت کلاته است قریب یک سنگ آب سهم دارد و جمعیتش 182 تن میباشد’، (از مرآت البلدان ج 4 ص 78)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ابومعمر احمد بن عبدالواحد بالکی هروی فقیه بود. (از لباب الانساب ج 1 ص 91) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
گشنیز صحرایی باشد، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج)، گشنیز کوهی، (برهان) (آنندراج)، گشنیج دشتی، (شرفنامۀ منیری)، گشنیز بری، (ناظم الاطباء)، تالگی، (ناظم الاطباء)، و رجوع به تالگی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به بالک که ظاهراً از قرای هرات یا نواحی آن بوده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مولانا... از مردم نیک ملک عراق است، و در خراسان فضایل بسیار کسب کرد. اول بشعرمشغول گردید و در آخر بمعما و خط کوشید و اکثر سازها را خوب نواخت و در موسیقی کارهای نیک ساخت. هم سلامت نفس دارد و هم استقامت طبع، این مطلع از او است:
چنان بصورت آن آفتاب حیرانم
که تیغ اگر زندم چشم خود نپوشانم
به اسم ’امان’ این معما از اوست:
نگارم اشارت بلب میکند
اگر دیده نامش طلب میکند.
رجوع به مجالس النفایس ص 66 و 238 شود
ابوعبدالله ، احمد بن محمد بن سالم. یکی از شیوخ طریقت در مئۀ ششم شاگرد سهل بن عبدالله تستری. مولد و منشاء او شهر بصره است و ظاهراً در حدود 280 وفات یافته است. رجوع به ابوعبدالله شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
درختی خاردار که در اراضی مرطوب و پست جنگلهای شمال بسیار است از آستارا تا نور و از پانصد متر ارتفاع به بالا دیده شده است. (گاابا). رجوع به للک. لیلک. لک. لیلکی. للکی و کرات شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
منسوب است به ابوعبداﷲ مالک بن انس بن ابی عامر اصبحی امام دارالهجره. (از انساب سمعانی). یک از مذاهب اربعۀ اهل سنت، منسوب به مالک بن انس یکی از فقهای عامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از شافعی و مالکی و قول حنیفی
جستیم ز مختار جهان داور رهبر.
ناصرخسرو.
و رجوع به مالک بن انس شود، یکی از پیروان مالک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
منسوب به مالک، فرشتۀ موکل دوزخ:
اندر دل حسود تو باد آتشی زده
چون آتش جهنم با سهم مالکی.
سوزنی.
و رجوع به مالک شود
منسوب است به بنی مالک بن حبیب که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
منسوب است به مالکیه که قریه ای است بر فرات. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مالک بودن. صاحب بودن: چون عاشقی و معشوقی به میان آمد مالکی و مملوکی برخاست. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
از بلوکات ناحیۀ دشتی است که آن را تمیمی نیز می گویند. طول آن 42 و عرضش 12 کیلومتر است. حد شمالی آن گله دار و حدشرقی فومستان و حد جنوبی و غربی خلیج فارس است. هوایی گرم دارد و جمعیت آن در حدود 10000 تن می باشد. مرکز آن بندر عسلویه و دارای 25 قریه است. بندر مهم دیگر آن طاهری یا سیراف است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 482)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مأخوذ از هندی، پالکی و قسمی ازکجاوۀ روباز. (ناظم الاطباء). رجوع به پالکی شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آهنگر و صیقل گر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منسوب بسوی هالک بن عمرو بن اسد بن خزیمه بدان جهت که نخستین کسی که کار آهن کرد آن هالک بود. (منتهی الارب). نسبه الی هالک اسم رجل اول من عمل الحدیده. و هو من بنی اسد و لذلک یقال لهم القیون. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان خنازه بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع در 2هزارگزی جنوب شادگان و کنار راه فرعی اتومبیل رو شادگان به آبادان هوای آن گرم و دارای 400 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه جراحی تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما، و شغل اهالی زراعت و تربیت نخل و حشم داری و صنایع دستی آنان عبا و حصیربافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفه سوالم هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نوعی میمون کوچک با دمی بزرگ و پیکری پشم آلود و ریشی پهن و آن مخصوص آمریکاست و بمعنی نوشابه الکلی ژاپنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالکی
تصویر پالکی
کجاوه بدون سقف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالکی
تصویر مالکی
مالکی در فارسی: کس که در کیش از مالک پیروی می کند
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایکی
تصویر سایکی
یونانی نام همسر کوپید از ایزدان، روان، مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالگی
تصویر سالگی
عمر، سن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالمی
تصویر سالمی
نام دیناری است از امیر یلبغا سالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالکی
تصویر پالکی
((لَ))
کجاوه بی سقف
فرهنگ فارسی معین
طایفه ای در شهرستان سوادکوه، نام روستایی در غرب گرگان، از تپه های تاریخی ناحیه ی سدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تور ماهی گیری کوچک دستی
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند تازه زاییده
فرهنگ گویش مازندرانی