خواهندۀ سالاری. جویندۀ منصب. آنکه در پی منصب فرماندهی باشد: بزرگان پیاده شدند از دو روی چه سالارخواه و چه دیهیم جوی. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 191)
خواهندۀ سالاری. جویندۀ منصب. آنکه در پی منصب فرماندهی باشد: بزرگان پیاده شدند از دو روی چه سالارخواه و چه دیهیم جوی. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 191)
خوانسالار باشد که سفره چی است و در هندوستان چاشنی گیر خوانند. (برهان). بکاول و چاشنی گیر. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه). چاشنی گیر و بترکی بکاول خوانند. (جهانگیری). مائده سالار. حاکم مطبخ: بیاراست سالار خوان از بره هم از خوردنیها که بد یکسره. فردوسی. خورشید گویی از نو سالار خوان او شد کاورا ز ماهی اکنون بریان تازه بینی. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 442). جد تو پیرشاه فریبرز رفته هم بغداد وبصره دیده و مطلق عنان شده. خاقانی (دیوان ص 401 چ سجادی). رجوع به خوانسالار و سالار شود
خوانسالار باشد که سفره چی است و در هندوستان چاشنی گیر خوانند. (برهان). بکاول و چاشنی گیر. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه). چاشنی گیر و بترکی بکاول خوانند. (جهانگیری). مائده سالار. حاکم مطبخ: بیاراست سالار خوان از بره هم از خوردنیها که بد یکسره. فردوسی. خورشید گویی از نو سالار خوان او شد کاورا ز ماهی اکنون بریان تازه بینی. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 442). جد تو پیرشاه فریبرز رفته هم بغداد وبصره دیده و مطلق عنان شده. خاقانی (دیوان ص 401 چ سجادی). رجوع به خوانسالار و سالار شود