جدول جو
جدول جو

معنی ساقور - جستجوی لغت در جدول جو

ساقور
گرمی، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، آهنی است که بدان خر را داغ کنند، (منتهی الارب)، آهنی است که در آتش می تابند و اسب و شتر و امثال آن را با آن داغ و نشان می نهند، (احمد بهمنیار، در تعلیقات تاریخ بیهق ص 336)، نوعی زخم و جراحت: در هر ولایتی آفتی و مرضی بود زشت، در ولایت دهستان، ساقور خیزد و آن ریشی بود پلید، (تاریخ بیهق ص 31)، و این تسمیه ظاهراً بطریق و بسبب مشابهت است، (بهمنیار، تعلیقات همان کتاب ص 336)
لغت نامه دهخدا
ساقور
گرمی، داغزن ابزاری که بدان چارپایان را داغ نهند، ریش زخم گرمی حرارت، آهنی که بدان چارپایان را داغ کنند، نوعی زخم و جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
ساقور
گرمی، حرارت، آهنی که با آن چارپایان را داغ کنند، نوعی زخم و جراحت
تصویری از ساقور
تصویر ساقور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

افزار آهنی پهن و دسته دار شبیه کارد که قصابان با آن استخوان را می شکنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساجور
تصویر ساجور
تکۀ چوب که با ریسمان به گردن سگ ببندند، قلاده، گردن بند سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساعور
تصویر ساعور
آتش، تنور، پزشکی که در بیمارستان بر پرشکان دیگر ریاست دارد، رئیس بیمارستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازور
تصویر سازور
ساخته و پرداخته، آماده و مهیا، سازمند، برای مثال تکاثف گرفت آب از آهستگی / زمین سازور گشت از آن بستگی (نظامی۶ - ۱۰۸۱)، آراسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناقور
تصویر ناقور
سازی بادی، شبیه بوق یا شاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساهور
تصویر ساهور
ماهتاب، ماه، هالۀ ماه
فرهنگ فارسی عمید
سقار، یکی از قبایل ترک که در ترکستان روس، در ساحل چپ جیحون بقرب سرخس سکونت دارند و تعداد نفوس آن را 3 یا 10 هزار نوشته اند، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی است که نام دیگرش بوی مادران میباشد، (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
شهری است از در بلاد فارس در نزدیکی کازرون، (سمعانی)، در اقلیم سوم واقع، و طول آن 78 و ربع درجه، و عرض آن 31 درجه است و تا شیراز 25 فرسخ فاصله دارد، (یاقوت)، مطابق تحقیقات گیرشمن بیشاپور از بناهای شاپور اول ساسانی (341- 271 میلادی) است و بر طبق اصول سنن غربی ساخته شده و دارای طرحی مستطیل است که وضع طبیعی زمین را تعقیب میکند و در دو جادۀ شریانی یکدیگر را در مرکز شهربطور عمودی قطع می نماید، شاپور اندکی پس از پیروزی بر والریانوس امپراطور روم (260 میلادی) کاخ باشکوهی در این شهر بنا نهاد، و نیز آتشکده ای در این شهر ساخت که بزرگترین معبد از نوع خویش است، رجوع به فهرست ایران گیرشمن ترجمه دکتر معین شود، این شهر در دورۀ خلافت عثمان بسال 26 هجری قمری تسخیر شد، (تاریخ سیستان ص 77)، معرب شاپور (بشاپور، به شاپور، وه شاپور) است که در زمان قدیم کرسی ولایت شاپور خره بود، و غالباًآنرا شهرستان می نامیدند و آن در مغرب کازرون کنونی (کمی بسوی شمال) قرار داشت، ابن حوقل گوید سابور شهری است بزرگ باندازۀ شهر اصطخر ولی از آن آبادتر و پرجمعیت تر است، و مردمانش توانگرترند، ولی مقدسی در نیمۀ دوم قرن چهارم گوید اکنون در حال ویرانی است و اهالی از آنجا کوچ میکنند و بکازرون میروند با این حال باز در آن زمان سابور شهری پر نعمت بود، نیشکر و زیتون و انگور فراوان در آن بعمل می آمد و انواع میوه ها و گلها از قبیل انجیر و یاسمن و خرنوب آن فراوان بود، قلعۀ آن دنبلا نامیده میشد و بارویش چهار دروازه داشت که عبارت بودند از دروازۀ هرمز، دروازۀ مهر، دروازۀ بهرام و دروازۀ شهر، مسجد جامع آن در بیرون شهر بود و مسجد دیگری هم داشت موسوم به مسجد خضر یا مسجد الیاس، فارسنامۀ ابن البلخی در آغاز قرن ششم گوید: در این سالها خراب شده است، در زمان حمداﷲ مستوفی اسم سابور یا بشابور به ولایت کازرون که مجاور شاپور بود داده شد، (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 283 و 284)، رجوع به معجم البلدان یاقوت ج 6 و ابن خردادبه ص 45 و سابور خره و بیشاپور در این لغت نامه شود
موضعی است در بحرین و بسال 12 هجری قمری در روزگار خلافت ابوبکر بدست علأبن حضر می گشوده شد، بلاذری فتح سابور را در عهد خلافت عمر می نویسد، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
معرب شاپور (شاه پوهر) است، رجوع به شاپور شود، جوالیقی در المعرب آرد: سابور فارسی است ودر زبان عرب از قدیم آمده است، عدی ّ بن زید گوید:
این کسری کسری الملوک ابوسا
این ام این قبله سابور،
و در فارسی شاه پور است و باین صورت اعشی در سخن خود آرد:
اقام به شاهبور الجنو-
-د حولین یضرب فیه القدم،
رجوع به المعرب جوالیقی ص 20 و 56 و 133و 194 و 282 شود،
پسوند مکانی مانند: ازار ساپور، بت سابور، برج سابور، (عسکر مکرم در خوزستان)، بزرج سابور، (بزرگ شاپور)، جندی ساپور، خسرو ساپور، (شهرانبار در جانب چپ فرات)، فیسابور، نیسابور، رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
ابن یزدچردبن ساپور پسر یزدگرد اول (بزه کار) بود و حکومت ارمنستان را داشت بسال 420 میلادی بعد از مرگ پدر خواست بر تخت نشیند ولی بزرگان ایران او را کشتند و سلطنت به بهرام گور رسید، رجوع به ساسانیان شود
ابن بهرام (شاهپور پسر وهرام) در زمان قباد اول (487 -498 میلادی) سپاهبد سواد بین النهرین بوده است، (نهایه ص 226 بنقل کریستنسن چ 2 ص 151)، رجوع به شاپور شود
ابن سابور، دوازدهمین پادشاه سلسلۀ ساسانی است که از 382 تا 388 میلادی سلطنت میکرد، رجوع به شاپور سوم و ساسانیان شود
ابن بابک برادر بزرگ اردشیر بابکان است که در سالهای 211 و212 میلادی در پارس امارت داشت، رجوع به ساسانیان شود
ابن اردشیر، دومین پادشاه ساسانی (241- 271 میلادی) است، رجوع به سابور الجنود و شاپور اول و ساسانیان شود
لغت نامه دهخدا
قلادۀ سگ، (مهذب الاسماء)، گردن بند سگ، (دهار) (شرفنامۀ منیری)، پالهنگ سگ، (زمخشری)، قلاده و گلوبند سگ، (غیاث)، ساجور الکلب، چوبی است که بر گردن سگ می نهند و بدانش میکشند، (معجم البلدان)، گردن بند و چوبی باشد که بر گردن سگ بندند تا نتواند گریخت و نتواند جاوید، (برهان)، چوب که بر گردن سگ بندند تا از سوراخ رز نتواند درشدن به انگور خوردن، (منتهی الارب) (آنندراج)، ج، سواجیر:
بدسگال تو و تجمل او
شبهی دارد از سگ و ساجور،
مسعودسعد (دیوان ص 267)،
هر دری نیستم چو گربۀ رس
شاید ار نیستم چو سگ ساجور،
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 238)
لغت نامه دهخدا
نام نهری است به منبج، (معجم البلدان)، روی بناجیۀ حلب، (نخبه الدهر دمشقی)، موضعی است
لغت نامه دهخدا
نام یکی از ساحران که به موسی (ع) ایمان آوردند، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تبر بزرگ، (منتهی الارب)، میتین، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، زبان، (منتهی الارب)، بلای سخت، نازلۀ شدید، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه، واقع در 54هزارگزی شال باختری رود، و 14هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ عمومی تربت به سلامی، دامنه ای و هوایش معتدل و راهش مالرو است، 2 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
یکی از امرای ایغور که بسال 605 هجری قمری پس از جلوس منکوقاآن ضد وی مواضعت کردند، نام وی در یک نسخۀ خطی معتبر از جهانگشا ساقوز آمده است، رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 34 و 39 شود
لغت نامه دهخدا
جماعه گاوان، و این از اسماءجمع است مانند باقر، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، اسم جمع بقره، (منتهی الارب)، گلۀ گاوان، (آنندراج)، باقوره، و نیز رجوع به نقودالعربیه ص 160 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنقور
تصویر سنقور
ترکی تازی گشته باز از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاقور
تصویر صاقور
کلنگ، زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامور
تصویر سامور
الماست (الماس) الماس خام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهور
تصویر ساهور
ماهتاب، بیداری
فرهنگ لغت هوشیار
کلند (قلاده سگ) تکه چوب که با ریسمان بگردن سگ بندند قلاده سگ جمع سواجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازور
تصویر سازور
ساخته و پرداخته و مهیا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بدان برند از کارد و جز آن، کارد بزرگ که قصابان با آن استخوان را می شکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعور
تصویر ساعور
تنور آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابور
تصویر سابور
پارسی تازی گشته شاپور
فرهنگ لغت هوشیار
کرنای شاخ دمیدنی بوقی که درآن دمند صور، جمع نواقیر. ناقوس. چوب درازی که نصاری برای اعلام دخول درنمازآنرابچوبی کوچکتربنام} وبیل {زنند، زنگی بزرگ که دربرج کلیسا از سقف آویخته است وبرای دعوت ترسایان بعبادت و اجرای مراسم مذهبی آنرابصدا درآورند، جمع نواقیس، الف - انتباهی که شخص رابسوی توبت وانابت وعبادت خواند. ب - جذبه ای که از حق تعالی خبرکند وازنفس خلاصی دهد وبطاعت و قناعت دعوت کند وازخواب غفلت بیدار سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجور
تصویر ساجور
تکه چوب که با ریسمان به گردن سگ بندند، قلاده سگ، جمع سواجیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناقور
تصویر ناقور
صور، بوق، شیپور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازور
تصویر سازور
((زْ وَ))
آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساطور
تصویر ساطور
ابزاری آهنی و پهن و دسته دار شبیه کارد
فرهنگ فارسی معین