جدول جو
جدول جو

معنی ساغرکش - جستجوی لغت در جدول جو

ساغرکش
(گُ دَ / دِ)
شرابخوار. (آنندراج). کسی که ساغر می نوشد. (استینگاس). ساغرپیما. ساغرزن. ساغرگیر. ساغرنوش. باده خوار. باده گسار. باده کش. باده نوش. باده پرست. باده پیما. پیاله نوش. می کش. می نوش. میخوار. میگسار. شرابخوار. قدح پیما. قدح نوش:
بت ساغرکش من تا بشد از مجلس انس
آبروی قدح و رونق خمّار برفت.
خواجو (دیوان ص 398).
خطی کز خط یار دارد نشان
همین خط بود نزد ساغرکشان.
ملا طغرا (از آنندراج).
رجوع به ساغر شود
لغت نامه دهخدا
ساغرکش
((~. کِ))
شرابخوار
تصویری از ساغرکش
تصویر ساغرکش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارکش
تصویر خارکش
کفشی که روی موزه به پا کنند، سرموزه، خرکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارکش
تصویر بارکش
کشندۀ بار، باربردار، باربر، باری، ویژگی چهارپایی که توانایی حمل بار سنگین را دارد، قوی مثلاً اسب بارکش، کنایه از دارای صبر و تحمل در برابر مشکلات و مصائب، صبور، کنایه از غم زده، غم خوار، غصه دار، برای مثال دل پادشاهان شود بارکش / چو بینند در گل خر خارکش (سعدی۱ - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارکش
تصویر خارکش
حمل کنندۀ خار، برای مثال ای که بر مرکب تازنده سواری مشتاب / که خر خارکش مسکین در آب و گل است (سعدی - ۱۸۲)، خارکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساغری
تصویر ساغری
پوست کفل اسب و خر، پوست اسب یا الاغ که دباغی شده باشد، کیمخت، چسته، زرغب، سغری
کفل اسب، نوعی کفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سارشک
تصویر سارشک
پشه، حشره ای ریز و بال دار از خانوادۀ مگس که نیشی خرطوم مانند دارد و بدن انسان را نیش می زند، سارخک
فرهنگ فارسی عمید
(غَ ی ی)
شیخ زادۀ ساغرجی، اولاد وی بسال 812 هجری قمری در شمار سایر اکابر سمرقند هنگام طغیان امیر شیخ نورالدین و حملۀ وی بسمرقند آن شهر را مضبوطداشتند. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 581 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ کُ نَنْ دَ / دِ)
مادرکشنده. کسی که مادرش را به قتل رسانیده: نرون امپراطور روم را مادرکش می خواندند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
ده کوچکی است از بخش معلم کلایه شهرستان قزوین وسکنۀ آن 39 تن است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شیخ برهان الدین بن شیخ علاءالدین. از مشایخ تصوف و مرید شیخ نورالدین عبدالرحمن اسفراینی بود. رجوع به فهرست رسالۀ قندیه چ تهران شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب است به ساغرج که از قراء سغد است در پنج فرسنگی سمرقند. (انساب سمعانی). رجوع به ساغرج شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ پَ / پِ)
کشندۀ کافران. آنکه کافران را بکشد:
شاه در بر گرفت زاهد را
شیر کافرکش مجاهد را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به ساغرچ. رجوع به ساغرجی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ /دِ)
آنکه شراب خورده باشد. (آنندراج). رجوع به ساغر کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ کَ/ کِ)
ساغر خوردن. (آنندراج) (استینگاس). باده کشیدن. جام کشیدن. می کشیدن. ساغر زدن. ساغر نوشیدن. باده پیمودن. باده نوشیدن. باده خوردن. صراحی کشیدن. پیاله زدن. پیاله کشیدن. پیاله نوشیدن. پیمانه زدن. پیمانه کشیدن. شراب زدن. شراب خوردن. شراب نوشیدن. می زدن. می خوردن. می نوشیدن:
گرباده می نگیرم بر من مگیر جانا
من خون خورم نه باده من غم کشم نه ساغر.
خاقانی.
عالم همه جور است بر او رو درکش
خورشیدرخی طلب کن و ساغرکش
گر جور همی بری هم از ساغر بر
ور ناز همی کشی هم از دلبرکش.
رفیع لنبانی.
خیز تا امروز با هم ساغر صهبا کشیم
خویش را دامن کشان تا دامن صحرا کشیم
کس چرا از دست دنیا ساغر محنت کشد
ساغری گیریم و دست از محنت دنیا کشیم.
هلالی استرآبادی.
میکشم ساغر بدلتنگی حلالم باد اسیر
گلشنی دارم که زندان می نماید در نظر.
جلال اسیر (از آنندراج).
اگر دشمن کشد ساغر و گر دوست
به طاق ابروی مردانۀ اوست.
شانی تکلو
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
شراب خورنده. باده پیما. می کش. باده نوش. میخوار. باده خوار. پیاله پیما. قدح پیما. باده گسار. میگسار. رجوع به ساغرزدن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ کَ / کِ)
در حال ساغر خوردن:
شهنشه بیک دست ساغرکشان
به دست دگر زلف دلبرکشان.
نظامی (اسکندرنامه)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نجار ساغرجی از شاعران ملک خاقانیان و از کسانی بود که در خدمت سلطان خضربن ابراهیم (ظاهراً درحدود 472- 488 هجری قمری) صلتهای گران یافتند و تشریفهای شگرف ستدند. رجوع به چهارمقاله چ معین چ 1334 ص 91 و تعلیقات همان کتاب ص 139 شود
احمد بن فرج بن عبدالعزیز بن ابی الهیثم ساغرجی مکنی به ابونصر فقیهی، فاضل بود. وی بسال 574 هجری قمری درگذشت و در گورستان جاکردیزه مدفون گردید. رجوع به انساب سمعانی شود
محمود بن احمد بن فرج ساغرجی مکنی به ابوالمحامد شیخ الاسلام سمرقند و مردی فاضل و عارف بود. تولد وی بسال 480 هجری قمری بوده است. رجوع به انساب سمعانی شود
یوسف بن بختیار بن محمد ساغرجی مکنی به ابویعقوب از علمای قرن پنجم ساکن سمرقند بود و بروز سوم صفر 502 هجری قمری درگذشت. رجوع به انساب سمعانی شود
حسن بن علی بن جبرئیل ساغرجی دهقان مکنی به ابواحمد. از محدثان است. رجوع به انساب سمعانی و حسن بن علی بن جبرئیل... در این لغت نامه شود
خواجه یحیی ساغرجی از مشایخ تصوف بوده و مزار وی بر قبرستان جاکردیزه در سمرقند است. رجوع به رسالۀ قندیه چ تهران ص 5 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
ساغرنوشنده. باده نوش. باده پیما. باده خوار. میگسار. رجوع به ساغر نوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساغرجی
تصویر ساغرجی
منسوب به ساغرج از مردم ساغرج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغر کشی
تصویر ساغر کشی
باده نوشی پیمانه کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغر کش
تصویر ساغر کش
شرابخوار باده گسار
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که مادرش را بقتل رسانیده: نرون امپراتور روم را مادر کش میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارکش
تصویر بارکش
باربردار، حمل کننده بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغری
تصویر ساغری
چرمی که از پوست کفل خر ساخته میشود و رویش است ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارشک
تصویر سارشک
پشه بق سارخک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارکش
تصویر جارکش
آنکه ندا در دهد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که خارها را جمع آورد و برای فروش حمل کند خارکن، آهنگی است در موسیقی. کفشی که روی موزه بپا کنند سر موزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارکش
تصویر بارکش
((کِ))
باربردار، حمال، چهارپا یا ارابه یا اتومبیلی که بار برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جارکش
تصویر جارکش
((کِ یا کَ))
کسی که به آواز بلند مردم را به امری دعوت کند، جارزن، جارکشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساغرکشی
تصویر ساغرکشی
((~. کِ))
میخوارگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خارکش
تصویر خارکش
((کُ))
خارکشنده، کفشی که روی موزه به پا کنند، سرموزه
فرهنگ فارسی معین
باده نوش، باده گسار، می نوش، میگسار، می خوار، ساغرکش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دره ای در ارتفاعات کلجاران کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی