جدول جو
جدول جو

معنی ساغرزن - جستجوی لغت در جدول جو

ساغرزن
(گُ دَ / دِ)
شراب خورنده. باده پیما. می کش. باده نوش. میخوار. باده خوار. پیاله پیما. قدح پیما. باده گسار. میگسار. رجوع به ساغرزدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مادرزن
تصویر مادرزن
مادر زوجۀ مرد
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
منسوب است به ساغرج که از قراء سغد است در پنج فرسنگی سمرقند. (انساب سمعانی). رجوع به ساغرج شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان دماوند، واقع در 3 هزارگزی جنوب گرمسار. کوهستانی، سردسیر، و آب آن از حبله رود، و محصول آن غلات و پنبه و بنشن و لبنیات است، 337 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند. از صنایع دستی محلی بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم در آن معمول است. راه مالرو دارد. از کار خانه پنبه ماشین بدان توان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
شرابخوار. (آنندراج). کسی که ساغر می نوشد. (استینگاس). ساغرپیما. ساغرزن. ساغرگیر. ساغرنوش. باده خوار. باده گسار. باده کش. باده نوش. باده پرست. باده پیما. پیاله نوش. می کش. می نوش. میخوار. میگسار. شرابخوار. قدح پیما. قدح نوش:
بت ساغرکش من تا بشد از مجلس انس
آبروی قدح و رونق خمّار برفت.
خواجو (دیوان ص 398).
خطی کز خط یار دارد نشان
همین خط بود نزد ساغرکشان.
ملا طغرا (از آنندراج).
رجوع به ساغر شود
لغت نامه دهخدا
(سُمْ دَ / دِ)
شراب زده. شراب خورده. می زده. باده نوشیده. قدح پیموده. رجوع به ساغر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به ساغرچ. رجوع به ساغرجی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ی ی)
شیخ زادۀ ساغرجی، اولاد وی بسال 812 هجری قمری در شمار سایر اکابر سمرقند هنگام طغیان امیر شیخ نورالدین و حملۀ وی بسمرقند آن شهر را مضبوطداشتند. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 581 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نجار ساغرجی از شاعران ملک خاقانیان و از کسانی بود که در خدمت سلطان خضربن ابراهیم (ظاهراً درحدود 472- 488 هجری قمری) صلتهای گران یافتند و تشریفهای شگرف ستدند. رجوع به چهارمقاله چ معین چ 1334 ص 91 و تعلیقات همان کتاب ص 139 شود
احمد بن فرج بن عبدالعزیز بن ابی الهیثم ساغرجی مکنی به ابونصر فقیهی، فاضل بود. وی بسال 574 هجری قمری درگذشت و در گورستان جاکردیزه مدفون گردید. رجوع به انساب سمعانی شود
محمود بن احمد بن فرج ساغرجی مکنی به ابوالمحامد شیخ الاسلام سمرقند و مردی فاضل و عارف بود. تولد وی بسال 480 هجری قمری بوده است. رجوع به انساب سمعانی شود
یوسف بن بختیار بن محمد ساغرجی مکنی به ابویعقوب از علمای قرن پنجم ساکن سمرقند بود و بروز سوم صفر 502 هجری قمری درگذشت. رجوع به انساب سمعانی شود
حسن بن علی بن جبرئیل ساغرجی دهقان مکنی به ابواحمد. از محدثان است. رجوع به انساب سمعانی و حسن بن علی بن جبرئیل... در این لغت نامه شود
خواجه یحیی ساغرجی از مشایخ تصوف بوده و مزار وی بر قبرستان جاکردیزه در سمرقند است. رجوع به رسالۀ قندیه چ تهران ص 5 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نامی است که اروپائیان در قرون وسطی به اعراب میدادند
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شیخ برهان الدین بن شیخ علاءالدین. از مشایخ تصوف و مرید شیخ نورالدین عبدالرحمن اسفراینی بود. رجوع به فهرست رسالۀ قندیه چ تهران شود
لغت نامه دهخدا
(چَمْ بَ رَ / رِ زَ دَ)
شراب خوردن. (آنندراج). ساغر کشیدن. ساغر خوردن. ساغر نوشیدن. بکار آب بودن. جام پیمودن و نوشیدن و خوردن و زدن. ساغر نوشیدن و خوردن و کشیدن. جام و ساغر بر سر کشیدن و بر تارک کشیدن. شراب زدن. دریا کشیدن. دریاها را بر سر کشیدن. خم لبالب زدن. خمخانه کشیدن. خم بر تارک کشیدن. می برداشتن. لب را چشمۀ خضر ساختن. (مجموعۀ مترادفات) :
کرده هر شب ز آتش حسرت دل ما را کباب
با حریفان دگر تا صبحدم ساغر زده.
هلالی استرآبادی (دیوان ص 171).
آتش گل چون زرشک رنگ او ساغر زند
بوی دودش زخمها بر جام چون مجمر زند.
عبداللطیف خان (از آنندراج).
به خشنودی حق در توبه زن
ازو مست شو ساغر توبه زن.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به ساغرشود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جای منقطع شدن رگ ناف. (منتهی الارب). منقطع عرق السره و هو ذوطرفین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ)
یکی از بخشهای شهرستان سبزوار و در باختر آن واقع و محدودست: از شمال به کوه جغتای و زواک و اندقان. از خاور به بخش حومه. از جنوب به خارتوران و دهستان همائی از بخش ششتمد. و از باختر به بخش عباس آباد از شهرستان شاهرود. این بخش از سه دهستان بنام فرنیان، باشتین و گاه تشکیل شده است و 48 آبادی بزرگ و کوچک دارد مجموع نفوس آن 25687 نفرست. کلیۀ قراء بخش در اطراف مسیر شوسۀ مشهد به تهران واقعند قسمتی از آنها در دامنۀ کوه قرار دارند. هوای قرائی که در جنوب شوسه واقعند هر چه بطرف کال شور نزدیک می شوند گرم تر میشود مخصوصاً بواسطۀ همجوار بودن با خارتوران بادهای سوزان شدیدی در جنوب این بخش در جریان است. آب مزروعی کلیه آبادیها در دامنۀ کوه جغتای و اندقان و زواک، چشمه سار و رودخانه و در جنوب بخش از قنوات تأمین میشود. محصول عمده بخش غلات و پنبه و زیره و کنجد و انواع میوه. شغل مردان زراعت و کسب صنایع دستی زنان بافتن پارچه های نخی وکرباس و شال است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قصبۀ مرکز بخش داورزن شهرستان سبزوارست. این قصبه در باختر شهر سبزوار و سر راه شوسۀ عمومی مشهد به تهران واقع و 650 سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و میوه و پنبه و کنجد و زیره و شغل اهالی زراعت و کسب و مالداری و قالیچه بافی و راه آنجا اتومبیل روست. بخشداری، ژاندارمری، نمایندگی آمار و دبستان دارد و آسایشگاهی در زمان رضاشاه ساخته شده است که اینک بخشداری در آن سکنی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، نام محلی کنار راه شاهرود و نیشابور میان کاهک و سودخر در 600800 گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ صاغر (در حالت نصب و جرّ)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ صاغر (در حالت رفع). رجوع به صاغر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پیکرتراش فرانسوی، متولد در نویون یکی از بنیادگذاران آکادمی نقاشی و مجسمه سازی فرانسه است (1592- 1660م.)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ ساحر، در حالت نصبی و جری. رجوع به ساحر شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نام رومی یکی از پادشاهان محلی عرب که در قرن سوم میلادی در حضر (واقع در میان دجله و فرات) حکومت میکرد. و اعراب او را ضیزن نامند. شاپور اول ساسانی (241- 271 میلادی) وی را محاصره کرد و پس از چهارسال نظیره (نضیره) دختر ساطرون عاشق شاپور شد و بحیلت شهر را تسلیم کرد. این داستان نغز در ترجمه طبری چ مشکور ص 92 تا 94 و معجم البلدان ج 3 ص 290 ذیل کلمه حضر و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 225 و 226 آمده است. و نیز رجوع به ضیزن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ زَ)
یکی از طبقات چهارگانه زنان در عهد ساسانیان که عنوان خدمتگاری داشتند و ظاهراً کنیزان زرخرید و زنان اسیر جزء این طبقه محسوب میشده اند. مؤلف کتاب ’ایران در زمان ساسانیان’ درباره حقوق قانونی این نوع زنان می نویسد: ’... اما زوجه هائی که عنوان ’چاکرزن’ داشته اند فقط اولاد ذکور آنان در خانوادۀ پدری پذیرفته میشده است’ و جای دیگر مینویسد: ’... چون مردی میمرد و فرزندی بالغ نمیگذاشت که جانشین او شود و ریاست خانواده را بعهده گیرد، صغار میت را بقیم میسپردند و اگر میت توانگر بود بایستی شخصی بعنوان ’پسرخوانده’ قائم مقام او شده ترکۀ او را اداره کند. و اگر آن مرد ’زنی ممتاز’ داشت، آن زن بعنوان ’پسرخوانده’ مدیر ماترک او میشد، ولی زوجه ای که ’چاکرزن’ بود نمیتوانست به این سمت نصب شود وبایستی او را مثل صغار دیگر بقیم بسپارند. در اینصورت پدر آن ’چاکرزن’ قیم محسوب میگردید و اگر قیم وفات مییافت، برادر ’چاکرزن’ یا برادری که در میان چند فرزند مقام ارشدیت داشت یا یکی از خویشاوندان نزدیکش قیم او میشد...’ و رجوع به فصل هفتم کتاب ایران در زمان ساسانیان تألیف پرفسور ارتور کریستن سن شود
لغت نامه دهخدا
پسرعم ّ کیخسرو. (مجمل التواریخ و القصص ص 91)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی از دهستان هرم و کاریان بخش جویم، شهرستان لار. واقع در 36 هزارگزی جنوب باختری جویم و دامنۀ کوه الهر. دامنه گرمسیر و مالاریائی دارای 382 تن سکنه. فارسی محلی زبان. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
قلعۀ اسفرزن، قلعه ای در گرجستان. (حبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 197) ، نام دهی بجزیره ابن عمر که باغها و نهرهای بسیار دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
جمع واژۀ سائر، در حالت نصبی و جری. رجوع به سائر شود
لغت نامه دهخدا
(یِ ری)
جمع واژۀ سایر. دیگران. رجوع به سائرین و سائر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساغر زن
تصویر ساغر زن
شراب نوشنده باده پیما
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سایر اشخاص دیگر دیگران: خانمها با کالسکه روان گشتند و سایرین هم داخل خانه شدند
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده دیگران جمع سایر اشخاص دیگر دیگران: خانمها با کالسکه روان گشتند و سایرین هم داخل خانه شدند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ساحر، جادوگران افسونگران جمع ساحر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) جادوگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغر زدن
تصویر ساغر زدن
شراب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز زن
تصویر ساز زن
کسی که ساز زند نوازنده، تار زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغرجی
تصویر ساغرجی
منسوب به ساغرج از مردم ساغرج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرزن
تصویر مادرزن
مادر زوجه شخص، مادر همسر (زن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغرکش
تصویر ساغرکش
((~. کِ))
شرابخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایرین
تصویر سایرین
دیگران
فرهنگ واژه فارسی سره