جدول جو
جدول جو

معنی ساغرزده - جستجوی لغت در جدول جو

ساغرزده
(سُمْ دَ / دِ)
شراب زده. شراب خورده. می زده. باده نوشیده. قدح پیموده. رجوع به ساغر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرزده
تصویر سرزده
به طور ناگهانی و بی خبر، کسی که ناگهانی و بی خبر و گستاخانه به جایی وارد شود، سرکوفته
سرزده رفتن: ناگهانی به جایی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ / دِ)
شراب خورنده. باده پیما. می کش. باده نوش. میخوار. باده خوار. پیاله پیما. قدح پیما. باده گسار. میگسار. رجوع به ساغرزدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کنایه از ملامت کرده شده. (آنندراج). سرزنش کرده شده. (رشیدی). خجل، ناگاه و بی طلب و بی رخصت. (آنندراج). بی خبر. (غیاث). ناگاه و بی رخصت درآمده. (رشیدی). بی اجازۀ قبلی:
از نام من شدند به آواز و طرفه نیست
صبحی که دزد سرزده را تار و مار کرد.
خاقانی.
حرمت پیر مغان بر همه کس واجب است
سرزده داخل مشو میکده حمام نیست.
؟
- سرزده آمدن، بی خبر و ناگاه آمدن. (غیاث) :
دیشب رقیب سرزده آمده به بزم یار
من باده خوردم او عرق انفعال خورد.
شفیع اثر (از آنندراج).
- سرزده رفتن:
هرگز مرا بسوی خود آن بیوفا نخواند
دایم چو شمع سرزده رفتم به بزم او.
شفیع اثر (از آنندراج).
، سرکوفته، چون مار سرزده. (آنندراج) :
صائب چو مار سرزده پیچم به خویشتن
موری اگر بسهو شود پایمال من.
صائب.
، مغموم. مهموم. دماغ سوخته:
به آزرم من بی کس سرزده
یتیم و اسیر و تبه دل شده
بهرجا که بینی یتیم و اسیر
نوازش کن او را و انده پذیر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ما طفل وار سرزده و مرده مادریم
اقبال پهلوان عجم دایگان ماست.
خاقانی.
، گردن زده. (رشیدی) (آنندراج). بریده. مقراض شده:
ای پسری کآن دو زلف سرزده داری
و آتش رویت به زلف درزده داری
سرزده ای زلف تا به عشق رخ خویش
سرزده ما را به زلف سرزده داری.
سوزنی.
باد از حسام شاه چو کلک تو سرزده
آن را که سر نه بهر زمین بوس گام تست.
سوزنی.
ای ز تو در باغ فضل سرو هنر سرفراز
وز تو شده نخل جهل سرزده و بیخ کند.
سوزنی.
چون قلم سرزده گرییم به خوناب سیاه
زیوری چون قلم از دود جگر بربندیم.
خاقانی.
، حیران شده. پریشان شده. سرگردان:
کرده شیران حضرت تو مرا
سرزده همچو گاو آب آهنگ.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 186)
لغت نامه دهخدا
(غِ دَ)
فصال ساغده، و مسغده، بچه های شتر جداکرده از مادران و سیراب از شیر فربه. (شرح قاموس). شترکره های سیرشیر وشیرفربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راویه من اللبن سمینه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
ابن یزید بن جشم. انصاری نسب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
نوعی از ماهیهای کوچک دریائی که شبیه انگلس (مارماهی) است. (دزی ج 1 ص 621)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
مارگزیده. سلیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که مار وی را گزیده باشد:
مهرۀ مار بهر مارزده ست
به کسی کز گزند رست مده.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 800)
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ / دِ)
جادو زده. افسون شده. مطبوب. (منتهی الارب) :
سحرزده بید بلرزد تنش
مجمر لاله شده دود افکنش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قریه ای است از ناتل رستاق نور مازندران. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 111 و ترجمه همان کتاب ص 149)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
سرود. الاغروده والاغرود، الغناء. ج، اغارید. ’طائر مستملح الاغارید’. و هی جمعالاغروده بما یغرد به کالاغنیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَمْ بَ رَ / رِ زَ دَ)
شراب خوردن. (آنندراج). ساغر کشیدن. ساغر خوردن. ساغر نوشیدن. بکار آب بودن. جام پیمودن و نوشیدن و خوردن و زدن. ساغر نوشیدن و خوردن و کشیدن. جام و ساغر بر سر کشیدن و بر تارک کشیدن. شراب زدن. دریا کشیدن. دریاها را بر سر کشیدن. خم لبالب زدن. خمخانه کشیدن. خم بر تارک کشیدن. می برداشتن. لب را چشمۀ خضر ساختن. (مجموعۀ مترادفات) :
کرده هر شب ز آتش حسرت دل ما را کباب
با حریفان دگر تا صبحدم ساغر زده.
هلالی استرآبادی (دیوان ص 171).
آتش گل چون زرشک رنگ او ساغر زند
بوی دودش زخمها بر جام چون مجمر زند.
عبداللطیف خان (از آنندراج).
به خشنودی حق در توبه زن
ازو مست شو ساغر توبه زن.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به ساغرشود
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ دَ / دِ)
در تداول عامه، آفت دیده: محصول سالزده، آسیب دیده
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساغر زده
تصویر ساغر زده
شراب زده می خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرزده
تصویر سرزده
ناگهانی بی خبر: سر زده وارد شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال زده
تصویر سال زده
آفت دیده آسیب دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغر زدن
تصویر ساغر زدن
شراب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرزده
تصویر سرزده
((~. زَ دِ))
ناگهانی، بی خبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سال زده
تصویر سال زده
((زَ دِ یا دَ))
آفت دیده، آسیب دیده (محصول)، درختان میوه ای که بار نداده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرزده
تصویر سرزده
بی خبر
فرهنگ واژه فارسی سره
ساغر کشیدن، شراب خوردن، شراب نوشیدن، باده گساری کردن، می زدن، باده نوشیدن، باده نوشی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد