جدول جو
جدول جو

معنی ساعدی - جستجوی لغت در جدول جو

ساعدی
(عِ)
موضعی است در خوزستان قریب بنهر فنیخی و اهل شافه از بنی طرف در کنار آن سکونت دارند. (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 176)
لغت نامه دهخدا
ساعدی
(عِ)
شاعری است که در تاریخنامۀ هرات تألیف سیف بن محمد بن یعقوب هروی. (چ کلکته ص 207). این بیت بنام او آمده است:
امروز روز کوشش و رزم است و زخم تیغ
نی روز بزم و باده ومعشوق و دلبرست
سهل بن سعد از صحابه رسول بود و بسال 91 در مدینه درگذشت. (تاریخ گزیده چ عکسی ص 228)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساعد
تصویر ساعد
(پسرانه)
بخشی از دست بین مچ و آرنج، کمک کننده، مددکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساعده
تصویر ساعده
(دخترانه)
مؤنث ساعد، کمک کننده، مددکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سعدی
تصویر سعدی
(پسرانه)
فرخندگی، خجستگی، سعد (عربی) + ی (فارسی)، لقب شاعر بزرگ قرن هفتم، مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساعی
تصویر ساعی
سعی کننده، کوشنده، کوشا، عامل وصول باج و خراج، والی، عامل، برید، قاصد، سخن چین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساعد
تصویر ساعد
دست انسان از مچ تا آرنج، ساق دست، در موسیقی دستۀ برخی سازها مانند عود، طنبور، سه تار و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
(عِ دَ)
ابن کعب بن خزرج از قحطان و جد جاهلی است و سعد بن عباده از ذریت اوست و سقیفۀ بنی ساعده به خاندان او منسوب است. (اعلام زرکلی).
- بنوساعده، گروهی است از خزرج، و سقیفۀ بنی ساعده بمنزلۀ سرای است مر ایشان را در مدینه. (منتهی الارب). رجوع به سقیفه شود
ابن جؤیه هذلی. از شاعران عرب از مخضرمین است که جاهلیت و اسلام را دریافت و اسلام آورد و او را دیوانی است. (کشف الظنون). رجوع به الموشح چ مصرص 87 و 88 شود
ابن عجلان. از شاعران عرب است و دیوانی دارد. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
موعد و زمان مقرر. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). در مأخذ دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(عِ دی ی)
منسوب به صعده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ دا)
مشک زیرزمین. (منتهی الارب). خوشبویی است که در رساندن جراحات فایده ای عظیم دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قسمی قفل پرده دار
لغت نامه دهخدا
(عَ)
محمد. از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری و از مردم آناطولی است. وی بوعظ اشتغال داشت و بعلت طلاقت لسان سخنش مؤثر بود. ولی فعلش باقولش یکی نبود و بعیش و نوش و کثرت اکل مایل بود. اکثر سخنانش هجو و هزل است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بمیزان ساعت. به نسبت ساعت. بنابه ساعت: آب را در این ده ساعتی میفروشند. گرمابه ها از مشتریان ساعتی پول میگیرند
لغت نامه دهخدا
(عَ)
هر چیز منسوب به ساعت.
- (بمب ساعتی، بمبی است که چنان تنظیم گردد که در ساعت معینی خود بخود منفجر شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
بطن من بطون غزیه. (صبح الاعشی ج 1 ص 323 و 324)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
دهی است از دهستان قصبۀ نصار بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان. واقع در 12هزارگزی شمال باختری نهرقصر و 14هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ خسروآباد به آبادان در کنار شطالعرب. آب آن از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ نصار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
تثنیۀ ساعد، دو بازو:
هر یکی از ساعدین مادر و بازو
خویشتن آویخته به اکحل و قیفال.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 133)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
علم است مر شیر بیشه را. (معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (استینگاس). شیر غرنده. (شرح قاموس) ، چوبی است که نگه میدارد چرخ را. (شرح قاموس). چوبی که بکره را میگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). بازوی چرخ چاه. (استینگاس) ، مفرد سواعد و آن مجاری آب است بسوی نهر یا بسوی دریا. (شرح قاموس) (قطر المحیط). رافد. رافده. زیر آب. محل جریان مغز در استخوان. (شرح قاموس) (قطر المحیط) ، محل جریان شیر در پستان. (قطر المحیط).
- ذوساعده، آبی است میان مکه و مدینه در جبال ابلی. (یاقوت). رجوع به ذوساعده شود.
- ساعده الساق، استخوان ساق. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دا)
نعت تفضیلی از عداوه. (یادداشت بخطمؤلف). بی چیزتر: و لیس احد اعدی الاسلام منه (ای ملک چرز) . (اخبارالصین و الهند ص 14 س 1).
- اعدی عدو، دشمن ترین دشمنان. دشمنتر دشمن. (یادداشت بخط مؤلف).
، جمع واژۀ عرس، بمعنی ستونی که در میان خیمه است و رسن و شتربچۀ خردسال و جزآن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عرس شود، جمع واژۀ عرس، بمعنی شتربچۀ خردسال و ستون میان خیمه و ولیمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عرس شود، جمع واژۀ عرس، بمعنی ولیمه و مهمانی عروسی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عرس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
منسوب به اسعد بن همام بن مره بن ذهل بن شیبان بن ثعلبه. (انساب سمعانی) ، دریغ خوردن. تأسف. بر گذشته حسرت آوردن، خشم گرفتن. (زوزنی). خشم گرفتن بر
لغت نامه دهخدا
تصویری از صاعدی
تصویر صاعدی
منسوب به صعده: گور خری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعادی
تصویر سعادی
جگن از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ساعت بنا بساعت:) اب را این جا ساعتی میفروشند . (، قسمی قفل پرده دار. یا بمب ساعتی بمبی است که چنان تنظیم شود که در ساعت معین خود به خود منفجر شود
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ساعد و: شیربیشه، بازو در دانش انگارش که شماره ها یا نشانه ها میان دو بازو گذاشته می شود، چرخه دار: چوب نگاهدارنده چرخ و چرخه (قرقره) شیر بیشه، بازوی چرخ چاه، مجرای آب به سوی نهر یا دریا جمع سواعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعدی
تصویر قاعدی
بلخچی (قلیائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعی
تصویر ساعی
کوشنده، کوشا، جدی، کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعد
تصویر ساعد
بازوی مردم، مابین کف دست و آرنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدی
تصویر اعدی
دشمن تر، ستمکار تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعدین
تصویر ساعدین
دو ارش، دو بازو، دو بازو بند دو ساعد دو بازو، دو بازو بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعده
تصویر ساعده
((عِ دَ یا دِ))
شیر بیشه، بازوی چرخ چاه، مجرای آب به سوی نهر یا دریا، سواعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعدی
تصویر اعدی
((اَ دا))
دشمن تر، ستمکارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساعی
تصویر ساعی
کوشا، سعی کننده، شتابنده، سخن چین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساعد
تصویر ساعد
((عِ))
از آرنج تا مچ دست، یاری دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساعد
تصویر ساعد
ارش، پیشدست
فرهنگ واژه فارسی سره