جدول جو
جدول جو

معنی ساطوری - جستجوی لغت در جدول جو

ساطوری
دارندۀ ساطور، آنچه به ساطور ریزه ریزه شده باشد از سبزی و گوشت و جز آن، رجوع به ساطور شود
لغت نامه دهخدا
ساطوری
فرتیغی منسوب به ساطور آنچه به ساطور ریزه ریزه شده باشد از سبزی و گوشت و جز آن، دارنده ساطور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

افزار آهنی پهن و دسته دار شبیه کارد که قصابان با آن استخوان را می شکنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساوری
تصویر ساوری
باج وساو که از مردم می گرفتند، آنچه به رسم هدیه وپیشکش یا در ازای خدمت دریافت می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابوری
تصویر سابوری
سابری، از مردم سابور، مربوط به سابور، نوعی جامۀ ابریشمی لطیف، زره محکم ریزبافت، نوعی خرمای لطیف
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
تحفۀ پیشکش و آن مرکب است. (آنندراج). انعامی که در ازای خدمت میدهند. (ناظم الاطباء) : و ساوری و علوفه و ترغو ترتیب نکرده بودند. (تاریخ غازان ص 30). و درین چند سال... یام و ساوری و ترغو و علوفه و غیره بر هیچ ولایت حوالت نرفته بود. (تاریخ غازان ص 255). پرسیدند که با وجود مخالفت و محاربت سبب ارسال نزل و ساوری چیست. (حبیب السیر ج 1 ص 349) ، خدمت و بندگی، تحیت، باج و خراج. (ناظم الاطباء). رجوع به ساو شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
طایفه ای از ایل بچاقچی، از طوایف کرمان و بلوچستان. مرکب از 40 خانوار است. سردسیر، اسطور. گرمسیر، مزرج. یکی از قراء سیرجان میباشد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 95)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از تازی، کشتبان و نگاه دارندۀ کشت وزراعت، (ناظم الاطباء)، کشتبان را گویند که زراعت نگه دارنده باشد، (آنندراج از هفت قلزم) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
آنچه بدان برند از کارد و جز آن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، کارد بزرگ گوشتبر، (شرفنامۀ منیری)، کارد بزرگ و خنجر، (غیاث از منتخب و کشف و لطائف) (آنندراج) :
همی خواهم من ای دهقان که امروز
بگیری خنجری مانند ساطور،
(منسوب به منوچهری)،
هرکه یک سطر مدح او بنوشت
نکشد رنج نیزه و ساطور،
قطران (دیوان چ نخجوانی ص 138)،
از علم وخرد سپرکن و خود
وز فضل و ادب دبوس و ساطور،
ناصرخسرو،
گل سختش به سختی سندان
شخ تندش به تیزی ساطور،
مسعودسعد،
تارکم زیر زخم خایسک است
جگرم پیش حدّ ساطور است،
مسعودسعد،
به دشت جانوری خار میخورد، غافل
تو تیز میکنی از بهرقتل او ساطور،
ظهیرفاریابی (از شرفنامۀ منیری)،
ساطور کند را نبود حدّ ذوالفقار،
سلمان ساوجی،
، آنچه بدان گوشت برند، (المنجد)، آلت قصابان، (شعوری ج 2 ورق 59)، کارد قصابی، (استینگاس)، ابزاری آهنین و قطاع بزرگتر از کارد، و یک دمۀ آن تیز و برنده، و یک دمۀ دیگرش کند، و دارای دستۀ چوبین که قصابان بدان استخوانهای گوشت را قطع کنند و بشکنند و بگده نیز گویند، (ناظم الاطباء) کارد خمیده و سنگین که قصاب بدان استخوان شکند، و گوشت جدا کند و باغبان و هیزم شکن بدان شاخه ها قطع کنند:
ز ساطور غم استخوانم شکست
به سلاخی غصه برمال دست (!)،
محمد ظهوری (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
نسبت است به سابور و آن شهری است از شهرهای فارس نزدیک بکازرون، (سمعانی)، همان مؤلف اضافه میکند که گمان میکنم همان جندیسابور باشد، (سمعانی)، میوه های منسوب به بلدۀ جندیسابور، (الذریعه ج 6)، ذراع سابوری، رجوع به سابوریه شود
لغت نامه دهخدا
اسم یونانی خصیهالثعلب است، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به ساطریون و ساطورین و مخصوصاً ساطریون شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
خصی الثعلب. ذوثلاثه ورقات. رجوع به ساطریون شود
لغت نامه دهخدا
هماهنگی دمسازی، پرده ایست مرکب از مقام عراق و اصفهان، نوعی از ساز هوایی (ساز بادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوره
تصویر سابوره
پشت پائی، مخنث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازواری
تصویر سازواری
سازگاری الفت موافقت، موافقت با مزاج ملایمت طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعوره
تصویر ساعوره
آتش افروخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
قصه وحکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساطیری
تصویر اساطیری
منسوب به اساطیر داستانی افسانه یی خیالی خرافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطواری
تصویر اطواری
لوس ننر شخصی که اطواردر میاورد
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی شاگردانه (انعام)، باژ باج، ره آورد پیشکش انعامی که در ازای خدمت دهند، باج و خراج، هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بدان برند از کارد و جز آن، کارد بزرگ که قصابان با آن استخوان را می شکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناطوری
تصویر ناطوری
شغل و عمل ناطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساطوریون
تصویر ساطوریون
خصی الثعلب خصیصه الثعلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساطورین
تصویر ساطورین
لاتینی تازی گشته جرموج (ثعلب) سگ انگور از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجوری
تصویر تاجوری
تاج داری، سلطنت پادشاهی بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساطور
تصویر ساطور
ابزاری آهنی و پهن و دسته دار شبیه کارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساوری
تصویر ساوری
((وَ))
باج و خراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زادوری
تصویر زادوری
تولید مثل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زایوری
تصویر زایوری
تولید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادوری
تصویر دادوری
قضاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
افسانه، داستان، استوره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جانوری
تصویر جانوری
حیوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالاری
تصویر سالاری
حکومت
فرهنگ واژه فارسی سره
کارد بزرگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن ساطور در خواب، مردی بود که کارهای دشوار به سبب او از مردمان براید، خاصه که قوی و بزرگ باشد. جابر مغربی
ساطور در خواب، مردی باشد شجاع و دلیر در میان کارهای آسان و دشوار. اگر بیند که ساطور داشت یاکسی بدو داد، دلیل که او را با مردی بدین صفت مصاحبت افتد و از او خیر و منفعت بیند. اگر ساطور او بشکست، دلیل بود که مردی بدین صفت که گفتیم از او جدا گردد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب