جدول جو
جدول جو

معنی ساروی - جستجوی لغت در جدول جو

ساروی
از مردم ساری
تصویری از ساروی
تصویر ساروی
فرهنگ فارسی عمید
ساروی
(رَ وی)
منسوب به ساری. سروی. ساری ّ. رجوع به ساری شود
لغت نامه دهخدا
ساروی
منسوب به ساری از مردم ساری
تصویری از ساروی
تصویر ساروی
فرهنگ لغت هوشیار
ساروی
((رَ))
متعلق به شهر ساری در مازندران، اهل ساری
تصویری از ساروی
تصویر ساروی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سراروی
تصویر سراروی
قیفال، رگی در بازو که در قدیم از آن خون می گرفتند، رگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساوری
تصویر ساوری
باج وساو که از مردم می گرفتند، آنچه به رسم هدیه وپیشکش یا در ازای خدمت دریافت می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساروک
تصویر ساروک
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شارو، شار، سارک، سارج، ساری، ساسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساروج
تصویر ساروج
خمیری که از آهک و خاکستر درست می کردند و در ساختمان ها خصوصاً در حوض ها، آب انبارها و گرمابه ها برای بند کشی به کار می رفته، ساخن، چارو، صاروج، صهروج
فرهنگ فارسی عمید
پارچۀ غالباً چهارگوش که بر روی بستر کشند، یا چیزی در آن نهند، یا سفره کنند، در تداول مردم قزوین، سفره و آن را سارق و سارق تلفظ کنند، دسترخوان، دستارخوان، سارخ، سارغ، ساروغ
لغت نامه دهخدا
قلعۀ ساروق، در شهر جی (اصفهان بنای کهنه ای به شکل قلعه وجود داشته است موسوم به ساروق، و این اسم نظیر اسم قلعۀ همدان است. ابن رسته گوید چون این بنا بسیار کهنه است نمیتوان بانی آن را معلوم کرد و گویند قبل از طوفان نوح ساخته شده است. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 219). رجوع به سارو و سارویه شود
نامی است که ابن فقیه قلعۀ کهنۀ همدان را بدان نامیده ولی معنی این کلمه معلوم نشده است، (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 210)، رجوع به سارو و سارویه شود
دهی است در روم، (شرح قاموس) (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بمعنی سارو باشد که مرغ سخنگوی است، (برهان)، مرغی است سیاهرنگ در هندوستان بسیار، گویند طوطی وار سخن آموزد، (انجمن آرا) (آنندراج)، رجوع به سار، سارج، سارچه، سارک، سارنگ، سارو، ساری، شار، شارک و شارو شود
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از طوایف قشقائی ایران است مرکب از 100 خانوار که در بیضاءرامجرد سکونت دارند، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 84)
لغت نامه دهخدا
نام شهری است در طرف شمالی سمرقند، و تا سمرقند هفت فرسخ است، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
موریس، سردار فرانسوی متولد کارکاسون (1856- 1929 میلادی) است، بسال 1914 در جنگ مارن با عنوان فرماندهی قشون سوم فرانسه سهم مهمی داشت، در 1915 بفرماندهی سپاه خاور در جنگ سالونیک شرکت جست، بسال 1914 عنوان کمیسر عالی فرانسه را در سوریه یافت
لغت نامه دهخدا
پیترو، فراپائولو مورخ و مرد سیاسی ونیزی (1552- 1623 م. عضو شورای مخفی ده نفری و نیز و مؤلف کتاب معروفی بنام تاریخ شورای سی نفری اسقفها است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 101 هزارگزی جنوب خاوری قاین، سر راه اتومبیل رو اسفدن به باسفج، کوهستانی ومعتدل، و آب آن از قنات، و محصول آن غلات و شلغم است، 150 تن سکنه دارد که به زراعت و مالداری اشتغال دارند، از صنایع دستی قالیچه بافی در آن معمول است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام رگی است که چون او را بگشایند خون از سرو روی آدمی کشیده شود و بعربی قیفال گویند. (برهان). رگی است که فصد آن امراض سر و روی و چشم را نافع است و بیونانی قیفال گویند. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
تحفۀ پیشکش و آن مرکب است. (آنندراج). انعامی که در ازای خدمت میدهند. (ناظم الاطباء) : و ساوری و علوفه و ترغو ترتیب نکرده بودند. (تاریخ غازان ص 30). و درین چند سال... یام و ساوری و ترغو و علوفه و غیره بر هیچ ولایت حوالت نرفته بود. (تاریخ غازان ص 255). پرسیدند که با وجود مخالفت و محاربت سبب ارسال نزل و ساوری چیست. (حبیب السیر ج 1 ص 349) ، خدمت و بندگی، تحیت، باج و خراج. (ناظم الاطباء). رجوع به ساو شود
لغت نامه دهخدا
(ساروق)
قصبه ای است از دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک. واقع در 18 هزارگزی جنوب باختری فرمهین، سر راه اراک به بزچلو. کوهستانی، سردسیر، آب آن از قنات، ومحصول آن ارزن، بنشن، پنبه، صیفی، انگور و سیب زمینی است و 2430 تن سکنه دارد که اغلب به زراعت و گله داری مشغولند، قالی بافی آن معروف است. راه مالرو دارد و از بزچلو اتومبیل بدان توان برد. این ده یکی از قراء قدیمی ایران بوده، آثار و اماکن قدیمۀ بسیار دارد. از جمله بنای امامزاده 72 تن که دارای 3 گنبد است که در یک زمان ساخته شده و تاریخ بنای آنها سال 587 ه. میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). پائین تر (از کرج ابودلف) در امتداد رود خانه کرج، و در شمال کرج ابودلف، شهر ساروق در ولایت فراهان واقع است که یاقوت و حمداﷲ مستوفی از آن یاد کرده و آن را از توابع همدان شمرده اند. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 214). دیه ساروق، دارالملک آنجا (ولایت فراهان) است، و طهمورث ساخت. (نزهه القلوب چ اروپا ص 69)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 50 هزارگزی شمال زرقان، کنار راه فرعی مرودشت به ابرج، دامنه، و هوای آن معتدل مالاریائی، آب آن از قنات محصول آن غلات و چغندر و حبوبات است، 450 تن سکنه دارد که به زراعت مشغولند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
ابن ارغوابن فالع، جد ابراهیم نبی، به روایت طبری و مسعودی است، نسب او چنین است: ابراهیم بن آزربن قطوربن ساروغ بن ارغوابن فالعبن شالخ، رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 193 و تاریخ سیستان ص 42و 43 و طبری و تاریخ گزیده چ عکسی ص 30 و 110 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام جائی در کهندز جی به اصفهان است و جغرافی نویسان عرب از آن جمله ابن رسته معرب آن را ساروق ضبط کرده اند: سارویه و اکنون اصفهانیان آن را هفت هلکه گویند که بناء آن در میان شهرستان اصفهان مانده است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 29). و سارویه به در اصفهان که اثر آن اندر شهرستان پیداست از بناهای طهمورث است، و از بعد هزار سال سارویه را پیرامون، دیوارکشیدند، چنانک هست. (مجمل التواریخ و القصص ص 39).
در کتاب ترجمه محاسن اصفهان درباره سارویه حکایت به این مضمون نقل شده که: در وقت طوفان آتش در ایام فرس حکمای وقت جائی را در زمین مدینۀ جی برگزیدند وقهندزی برطریقۀ هرمان بنیاد نهادند و آن را مستقر و مستودع کتب ساختند و پیش از زمان ما بسالی چند یک جانب آن خزانه خرابی یافت و پر از کتب اوایل متقدمان مکتوب بر پوست توز به زبان و لغت پارسی بود. رجوع به محاسن اصفهان چ عباس اقبال ص 16 و رجوع به سارو و ساروق شود
نام قدیم شهر همدان که در مجمل التواریخ و القصص و معجم البلدان سارو ضبط شده و ابن فقیه معرب آن را ساروق ذکر کرده است. رجوع به سارو و ساروق شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن فرخان بزرگ از فرمانروایان آل دابویه در طبرستان که مدت هشت سال از 88 تا 96 هجری قمری در دورۀ کودکی برادرزادۀخود خورشید بن داذمهر نایب السلطنه و فرمانروای طبرستان بود، و نام ساری از نام او گرفته شده است. (از ترجمه مازندران رابینو ص 78و 180) و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 403 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناروی
تصویر ناروی
ناروزنی نارو زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای غالبا چهار گوشه که بر روی بستر کشند یا چیزی در آن نهند، سفره دستار خوان، بقچه
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوطی است از آهک و خاکستر یا ریگ که در آب بمرور جذب انیدریک کربنیک کند و آهکش به صورت سنگ آهک که محکم و پایدار است در میاید و آن جهت ساختن حوض آب انبار گرمابه و بنای خانه به کار رود سارو. یا ساروج آبی ترکیب نوعی آهک با آب است که حرارت چندانی متصاعد نمیکند و حجمش نیز آن قدرها زیاد نمیشود اگر مواد خارجی آهک بیش از. 5، تا. 6، باشد آهک حاصل تیره رنگ است و با آن ساروج تهیه میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است ساروغ دستار خوان پارچه ای غالبا چهار گوشه که بر روی بستر کشند یا چیزی در آن نهند، سفره دستار خوان، بقچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروج
تصویر ساروج
آهک خاکستر آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی شاگردانه (انعام)، باژ باج، ره آورد پیشکش انعامی که در ازای خدمت دهند، باج و خراج، هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
رگی است که چون آنرا بگشایند خون از سر و روی انسان کشیده شود قیفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگروی
تصویر سگروی
مردم آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروق
تصویر ساروق
بقچه، سفره، سارغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساوری
تصویر ساوری
((وَ))
باج و خراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساروج
تصویر ساروج
مخلوطی است از آهک و خاکستر که در ساختن حوض، گرمابه و بنای ساختمان به کار می بردند
فرهنگ فارسی معین
دختر فرخان بزرگ از ملوک شاهان پادوسبانی تبرستان
فرهنگ گویش مازندرانی