ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوه شهرستان سنندج، واقع در 48 هزارگزی جنوب پاوه، و 7 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه، و 2 هزارگزی قلعه به جوانرود، انتهای راه فرعی سنجابی جوانرود، کوهستانی و سردسیر است، و 47 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوه شهرستان سنندج، واقع در 48 هزارگزی جنوب پاوه، و 7 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه، و 2 هزارگزی قلعه به جوانرود، انتهای راه فرعی سنجابی جوانرود، کوهستانی و سردسیر است، و 47 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
یکی از سنجاقهای پنجگانه ای است که تشکیل ولایت آیدین دهد و قسمت شمال شرقی آن ولایت است و از شمال و مشرق به ولایت خداوندگار و از جنوب به سنجاق دنیزلی، آیدین وازمیر و از سمت مغرب به سنجاق ازمیر محاط است و ساحل ندارد، بین 38 درجه و 2 دقیقه و 39 درجه و 2 دقیقۀ عرض شمالی و 24 درجه و 48 دقیقه و 26 درجه و 55 دقیقۀ طول شرقی امتداد یافته و مساحت سطح آن به 11815هزار گز مربّع بالغ است، و از این مقدار 6011 گز کوهستان غیرمزروع، و 3815 هزار گز مزروع و 1284 هزار گز چمنزار و 703 هزار گز جنگل است، اراضی آن مسطح نیست و کوه موسوم به ’بوزطاغ’ در حدود جنوبی دو کوه ’اوزون یابله’ و ’دمیرچی طاغی’ در حدود شمالی آن دیده میشود، دامنه های جبال شمالی آن بسمت جنوب امتداد دارد، نهر کدیز از خارج مرز سنجاق یعنی از سنجاق کوتاهیه از ولایت خداوندگار وارد این سنجاق میشود و آن را ازطرف مشرق بسوی مغرب میشکافد و همه آبها که از آن کوهها جاری است بدان متصل میشود، بدین طریق که از سمت راست نهرهای کونان و از سمت چپ رود آلاشهر بدان متصل میشود، وادیهای این انهار جلگه و ماهورهای پرطراوت و سبز و خرم دارد و شمارۀ نفوس آن به 345749 تن بالغ است، که 29146 تن آن مسلمان و ترک و 47533 تن رومی و 3882 تن ارمنی و 1839 نفر کلیمی و 935 اجنبی است، خاک این سرزمین حاصل خیز و محصولات آن گندم، جو، ذرت، ارزن، پنبه، کتان، تنباکو، افیون، انگور، خربزه است و میوه های گوناگون در آنجا فراوان به عمل می آید، خربزه های آن درخور توصیف است و دیر ماند، کوههای آن مخصوصاً جبال قسمت جنوبی از جنگل پوشیده است، حمام های طبی معدنی فراوان دارد که بیماران برای معالجه بدانجا روند، از بعض آثار و ویرانه های باستانی این ناحیه چنان معلوم میشود که این آبها از ازمنۀ بسیار قدیم مورد استفاده بوده، در این قطعه حیوانات اهلی فراوان است، مردم این سنجاق با زن و بچه به کارهای کشت و زرع مشغولند و استعداد صنعتی آنان هم نیک است، بهترین قالیچه های آناطولی در کوروز، قوله و دمیرچی بافته میشود و هرساله از آن بسیار عائد کشور میگردد، علاوه بر این منسوجات نخی یعنی الجه، کرباس، میشن و تیماج از محصولات این سنجاق است و چند دستگاه کارخانه مخصوص جدا کردن پنبه دانه، تهیۀ روغن زیتون نیز در آن موجود است، تنها راه تجارتی این منطقه اسکلۀ ازمیر میباشد، این سنجاق 11 قضا و 12 ناحیه و 966 قریه دارد، سنجاق صاروخان عبارت است از قسم اعظم شمالی خطۀ قدیم لیدیه و شهر قدیمی سارد که اکنون خرابه های آن در بین این قصبه و صالحلی هست، ساکنین آن سرزمین در قدیم الایام قومی از اقوام پلاسج بوده اند که از خطۀ قدیمۀ تراکیه یعنی از جهات ادرنه بدینجا مهاجرت کرده و رئیسی مئون نام داشته اند و لذا ایشان را مئونیان نامند و بنابر اساطیر یونان پس از انقضای فرمانروائی چند پادشاه از نسل مئون سلطنت و فرمانفرمائی به نسل قهرمان معروف یونان هرکول منتقل گردید، و چون نوبت سلطنت در سارد به قره سوس منسوب به همین نژاد رسید کوروش پادشاه ایران وی را مغلوب ولیدیه را به ممالک ایران ضمیمه کرد، سپس اسکندر بزرگ همین سرزمین را با دیگر ممالک ایران به تسخیر خود درآورد و پس از وی به دست سلوکیها افتاد و وقتی که آنطی خوس سوم از این طایفه در محاربۀ رومیان در مغنیسا مغلوب شد و صاروخان از چنگ سلوکیها بدر رفت آن را به دولت کوچک برغمه که متفق دولت روم بود دادند، طولی نکشید که تمامی دولت برغمه جزء دولت روم شد و این قطعه در موقع انقسام دولت روم بالطبع بایستی داخل قسمت امپراطوری شرق باشد، بسال 700 هجری قمری علاءالدین ثالث از سلاطین سلجوقی این منطقه را فتح کرد و ادارۀ آن را به صاروخان که یکی از امرای بزرگ سلجوقی بود واگذاشت و سپس این منطقه بنام وی مشهور شد، صاروخان در زمان سلطان اورخان و خداوندگار غازی به دولت عثمانی ملحق گشت و نام آن را تغییر ندادند، امیر تیمور پس از وقایع آنقره آن را ویران کرد، مدتی هم جنید ازمیری در صاروخان و جهات آیدین حکمرانی داشت، سپس صاروخان به ممالک عثمانی ملحق گشت و گاهی مانند ایالت و زمانی مانند سنجاق اداره میشد، (قاموس الاعلام ترکی)
یکی از سنجاقهای پنجگانه ای است که تشکیل ولایت آیدین دهد و قسمت شمال شرقی آن ولایت است و از شمال و مشرق به ولایت خداوندگار و از جنوب به سنجاق دنیزلی، آیدین وازمیر و از سمت مغرب به سنجاق ازمیر محاط است و ساحل ندارد، بین 38 درجه و 2 دقیقه و 39 درجه و 2 دقیقۀ عرض شمالی و 24 درجه و 48 دقیقه و 26 درجه و 55 دقیقۀ طول شرقی امتداد یافته و مساحت سطح آن به 11815هزار گز مربّع بالغ است، و از این مقدار 6011 گز کوهستان غیرمزروع، و 3815 هزار گز مزروع و 1284 هزار گز چمنزار و 703 هزار گز جنگل است، اراضی آن مسطح نیست و کوه موسوم به ’بوزطاغ’ در حدود جنوبی دو کوه ’اوزون یابله’ و ’دمیرچی طاغی’ در حدود شمالی آن دیده میشود، دامنه های جبال شمالی آن بسمت جنوب امتداد دارد، نهر کدیز از خارج مرز سنجاق یعنی از سنجاق کوتاهیه از ولایت خداوندگار وارد این سنجاق میشود و آن را ازطرف مشرق بسوی مغرب میشکافد و همه آبها که از آن کوهها جاری است بدان متصل میشود، بدین طریق که از سمت راست نهرهای کونان و از سمت چپ رود آلاشهر بدان متصل میشود، وادیهای این انهار جلگه و ماهورهای پرطراوت و سبز و خرم دارد و شمارۀ نفوس آن به 345749 تن بالغ است، که 29146 تن آن مسلمان و ترک و 47533 تن رومی و 3882 تن ارمنی و 1839 نفر کلیمی و 935 اجنبی است، خاک این سرزمین حاصل خیز و محصولات آن گندم، جو، ذرت، ارزن، پنبه، کتان، تنباکو، افیون، انگور، خربزه است و میوه های گوناگون در آنجا فراوان به عمل می آید، خربزه های آن درخور توصیف است و دیر ماند، کوههای آن مخصوصاً جبال قسمت جنوبی از جنگل پوشیده است، حمام های طبی معدنی فراوان دارد که بیماران برای معالجه بدانجا روند، از بعض آثار و ویرانه های باستانی این ناحیه چنان معلوم میشود که این آبها از ازمنۀ بسیار قدیم مورد استفاده بوده، در این قطعه حیوانات اهلی فراوان است، مردم این سنجاق با زن و بچه به کارهای کشت و زرع مشغولند و استعداد صنعتی آنان هم نیک است، بهترین قالیچه های آناطولی در کوروز، قوله و دمیرچی بافته میشود و هرساله از آن بسیار عائد کشور میگردد، علاوه بر این منسوجات نخی یعنی الجه، کرباس، میشن و تیماج از محصولات این سنجاق است و چند دستگاه کارخانه مخصوص جدا کردن پنبه دانه، تهیۀ روغن زیتون نیز در آن موجود است، تنها راه تجارتی این منطقه اسکلۀ ازمیر میباشد، این سنجاق 11 قضا و 12 ناحیه و 966 قریه دارد، سنجاق صاروخان عبارت است از قسم اعظم شمالی خطۀ قدیم لیدیه و شهر قدیمی سارد که اکنون خرابه های آن در بین این قصبه و صالحلی هست، ساکنین آن سرزمین در قدیم الایام قومی از اقوام پلاسج بوده اند که از خطۀ قدیمۀ تراکیه یعنی از جهات ادرنه بدینجا مهاجرت کرده و رئیسی مئون نام داشته اند و لذا ایشان را مئونیان نامند و بنابر اساطیر یونان پس از انقضای فرمانروائی چند پادشاه از نسل مئون سلطنت و فرمانفرمائی به نسل قهرمان معروف یونان هرکول منتقل گردید، و چون نوبت سلطنت در سارد به قره سوس منسوب به همین نژاد رسید کوروش پادشاه ایران وی را مغلوب ولیدیه را به ممالک ایران ضمیمه کرد، سپس اسکندر بزرگ همین سرزمین را با دیگر ممالک ایران به تسخیر خود درآورد و پس از وی به دست سلوکیها افتاد و وقتی که آنطی خوس سوم از این طایفه در محاربۀ رومیان در مغنیسا مغلوب شد و صاروخان از چنگ سلوکیها بدر رفت آن را به دولت کوچک برغمه که متفق دولت روم بود دادند، طولی نکشید که تمامی دولت برغمه جزء دولت روم شد و این قطعه در موقع انقسام دولت روم بالطبع بایستی داخل قسمت امپراطوری شرق باشد، بسال 700 هجری قمری علاءالدین ثالث از سلاطین سلجوقی این منطقه را فتح کرد و ادارۀ آن را به صاروخان که یکی از امرای بزرگ سلجوقی بود واگذاشت و سپس این منطقه بنام وی مشهور شد، صاروخان در زمان سلطان اورخان و خداوندگار غازی به دولت عثمانی ملحق گشت و نام آن را تغییر ندادند، امیر تیمور پس از وقایع آنقره آن را ویران کرد، مدتی هم جنید ازمیری در صاروخان و جهات آیدین حکمرانی داشت، سپس صاروخان به ممالک عثمانی ملحق گشت و گاهی مانند ایالت و زمانی مانند سنجاق اداره میشد، (قاموس الاعلام ترکی)
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 64 هزارگزی شمال ضیأآباد. کوهستانی، سردسیر، آب آن از چشمه سار، و محصول آن غلات، عدس، لوبیا، یونجه و لبنیات است، 231 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. از صنایع دستی محلی بافتن جاجیم و جوال در آن معمول است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 64 هزارگزی شمال ضیأآباد. کوهستانی، سردسیر، آب آن از چشمه سار، و محصول آن غلات، عدس، لوبیا، یونجه و لبنیات است، 231 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. از صنایع دستی محلی بافتن جاجیم و جوال در آن معمول است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
منسوب به کاروان. مسافر. سفری. مقابل و شهری. حضری. عیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) : به چه ماند به خوان کاروانگاه همیشه کاروانی را در او راه. (ویس و رامین). و گرچه بود در ره کاروانی چو سروی بود رسته خسروانی. (ویس و رامین). پل است این دهر و تو بر وی روانی نسازد خانه بر پل کاروانی. (سعادتنامۀ منسوب به ناصرخسرو). جوانی یکی کاروانیست پورا مدار انده رفتن کاروانی. ناصرخسرو. از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر. سوزنی. لاشۀما کی رسد آنجا که رخش آورد روی کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری. انوری. بر بنده نوشتن است و آن را دادن به الاغ کاروانی. کمال اسماعیل. نه سگ دامن کاروانی درید که دهقان ظالم که سگ پرورید. سعدی. خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش. سعدی (بوستان). نه از معرفت باشد و عقل و رای که بر ره کند کاروانی سرای. سعدی (بوستان). دل ای سلیم در این کاروانسرای مبند که خانه ساختن آئین کاروانی نیست. سعدی. یاران کجاوه غم ندارند از منقطعان کاروانی. سعدی (صاحبیه). چو آن سرو روان شد کاروانی چو شاخ سرو میکن دیده بانی. حافظ. ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی. حافظ. ج، کاروانیان، مسافران. قافله: ابوجهل لعین منادی کرد بمددکاری کاروانیان گفتند بیایید بیایید تا شراب خوریم. (مجمل التواریخ و القصص ص 219). جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. (سندبادنامه ص 218). کاروانیان را دید لرزه بر اندام افتاده و دل بر خطر نهاده. (گلستان). غدر کاروانیان با پدر میگفت. (گلستان). لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی گفتش از کاروانیان مگراینان را نصیحتی کن. (گلستان)
منسوب به کاروان. مسافر. سفری. مقابل و شهری. حضری. عیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) : به چه ماند به خوان کاروانگاه همیشه کاروانی را در او راه. (ویس و رامین). و گرچه بود در ره کاروانی چو سروی بود رُسته خسروانی. (ویس و رامین). پل است این دهر و تو بر وی روانی نسازد خانه بر پل کاروانی. (سعادتنامۀ منسوب به ناصرخسرو). جوانی یکی کاروانیست پورا مدار انده رفتن کاروانی. ناصرخسرو. از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر. سوزنی. لاشۀما کی رسد آنجا که رخش آورد روی کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری. انوری. بر بنده نوشتن است و آن را دادن به الاغ کاروانی. کمال اسماعیل. نه سگ دامن کاروانی درید که دهقان ظالم که سگ پرورید. سعدی. خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش. سعدی (بوستان). نه از معرفت باشد و عقل و رای که بر ره کند کاروانی سرای. سعدی (بوستان). دل ای سلیم در این کاروانسرای مبند که خانه ساختن آئین کاروانی نیست. سعدی. یاران کجاوه غم ندارند از منقطعان کاروانی. سعدی (صاحبیه). چو آن سرو روان شد کاروانی چو شاخ سرو میکن دیده بانی. حافظ. ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی. حافظ. ج، کاروانیان، مسافران. قافله: ابوجهل لعین منادی کرد بمددکاری کاروانیان گفتند بیایید بیایید تا شراب خوریم. (مجمل التواریخ و القصص ص 219). جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. (سندبادنامه ص 218). کاروانیان را دید لرزه بر اندام افتاده و دل بر خطر نهاده. (گلستان). غدر کاروانیان با پدر میگفت. (گلستان). لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی گفتش از کاروانیان مگراینان را نصیحتی کن. (گلستان)
کسادی داد و ستد. کسادی بازار. (ناظم الاطباء). کاسدی. بی رواجی. بی رونقی. - ناروانی بازار، کساد، مقابل روانی و روائی و رواج و گرمی بازار. ، عدم آراستگی و انتظام ملک. (ناظم الاطباء) ، یبوست. - ناروانی شکم، یبوست مزاج. یبس بودن شکم. (یادداشت مؤلف). ، حرمت. عدم مشروعیت. (ناظم الاطباء). ناروائی. جایز نبودن، ناروان بودن. روان نبودن. جریان نداشتن: آب نیکو روان بود در ده لیک در ریگ ناروانی به. سنائی
کسادی داد و ستد. کسادی بازار. (ناظم الاطباء). کاسدی. بی رواجی. بی رونقی. - ناروانی بازار، کساد، مقابل روانی و روائی و رواج و گرمی بازار. ، عدم آراستگی و انتظام ملک. (ناظم الاطباء) ، یبوست. - ناروانی شکم، یبوست مزاج. یبس بودن شکم. (یادداشت مؤلف). ، حرمت. عدم مشروعیت. (ناظم الاطباء). ناروائی. جایز نبودن، ناروان بودن. روان نبودن. جریان نداشتن: آب نیکو روان بود در ده لیک در ریگ ناروانی به. سنائی
منسوب به اروا که قریه ای است از قرای مرو بدوفرسنگی آن و ابوالعباس احمد بن محمد بن عمیره بن عمر بن یحیی بن سلیم الاروانی المروزی و ابوالفضل احمد بن محمد بن یعقوب الاروانی بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی). در منتهی الارب نام قریۀ مزبور اروی و نسبت آن ارواوی آمده و مؤلف تاج العروس گوید: اروی، قریه بمرو و هو أرواوی علی غیرقیاس
منسوب به اروا که قریه ای است از قرای مرو بدوفرسنگی آن و ابوالعباس احمد بن محمد بن عمیره بن عمر بن یحیی بن سلیم الاروانی المروزی و ابوالفضل احمد بن محمد بن یعقوب الاروانی بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی). در منتهی الارب نام قریۀ مزبور اروی و نسبت آن ارواوی آمده و مؤلف تاج العروس گوید: اروی، قریه بمرو و هو أرواوی علی غیرقیاس
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 9500 گزی جنوب خاوری مهاباد و 12500 گزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت، کوهستانی، هوای آن معتدل مالاریائی، آب آن از چشمه، و محصول آن غلات و توتون است، 83 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند، از صنایع دستی محلی جاجیم بافی در آن معمول است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) ناحیتی است (به خراسان از گوزکانان) اندر کوهها، و مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزدپیشه و ستیزه کار و بیوفا و خونخواره واندر میان ایشان عصبیتی است دائم، (حدود العالم)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 9500 گزی جنوب خاوری مهاباد و 12500 گزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت، کوهستانی، هوای آن معتدل مالاریائی، آب آن از چشمه، و محصول آن غلات و توتون است، 83 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند، از صنایع دستی محلی جاجیم بافی در آن معمول است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) ناحیتی است (به خراسان از گوزکانان) اندر کوهها، و مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزدپیشه و ستیزه کار و بیوفا و خونخواره واندر میان ایشان عصبیتی است دائم، (حدود العالم)
بمعنی ساربان است که شتردار باشد. (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج). ساربان است که نگه دارنده و محافظت کننده شتر باشد. چه در فارسی ’با’ را به ’واو’ تبدیل میکنند. (برهان). شتربان. اشتربان. اشتروان. شتروان. شتردار. جمال. حفیظ. حداء. خائل: بفرمود تا ساروان دو هزار بیاورد اشتر بر شهریار. فردوسی. شتربود بردشت ده کاروان بهر کاروان بریکی ساروان. فردوسی. بدستور فرمود تا ساروان هیون آرد از دشت صد کاروان. فردوسی. زده خیمه گردش بسی ساروان گله ساخته ز اشتران کاروان. اسدی (گرشاسبنامه). رجوع به ساربان شود
بمعنی ساربان است که شتردار باشد. (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج). ساربان است که نگه دارنده و محافظت کننده شتر باشد. چه در فارسی ’با’ را به ’واو’ تبدیل میکنند. (برهان). شتربان. اشتربان. اشتروان. شتروان. شتردار. جمال. حفیظ. حداء. خائل: بفرمود تا ساروان دو هزار بیاورد اشتر برِ شهریار. فردوسی. شتربود بردشت ده کاروان بهر کاروان بریکی ساروان. فردوسی. بدستور فرمود تا ساروان هیون آرد از دشت صد کاروان. فردوسی. زده خیمه گردش بسی ساروان گله ساخته ز اشتران کاروان. اسدی (گرشاسبنامه). رجوع به ساربان شود
در ترجمه محاسن اصفهان در وصف رویدشت آمده است که: فی الجمله ولایتی به انواع عمارت و زراعت پیراسته و اهالی به اصناف مروت و فتوت آراسته، به اقصای آن زمینی است مبسوط بر مسافتی مضبوط که آن هجده فرسنگ است در دو فرسنگ و بر آنجا مغیضی معروف به گاوخانی، خاصیت آن ابتلاع فواضل آبهای زندرود اصفهان و اراقت آن بر هشتادفرسنگی زمینها و صحراهای کرمان بحیثیتی که معظم بلاد و معتبر امهات مواضع آن در تکثیر ارتفاعات و توفر زراعات و غرس سایر اشجار میوه دارو غیرمیوه دار از گل و سرو و بید و چنار و نباتات و ریاحین بهار کلی اعتماد و اصلی اعتبار مد و جزر آن را استظهار دارد و هرگه که خبر غزارت آب گاوخانی و ایام مدّ آن به حد کرمان صورت انتشار یابد تمامت اهالی آن حدود چون ایام عید نوروز و مراسم تفرج و تماشا رخت طرب به دوش نشاط ببساط شادکامی کشند و مژدگانی آن حال در امیدواری آن سال از فراخ نعمتی و خوش عیشی و شادکامی بیکدیگر دهند و آن سال به خوشدلی و رفاهیت و آسایش گذارنند، (ترجمه محاسن اصفهان صص 35 - 36)
در ترجمه محاسن اصفهان در وصف رویدشت آمده است که: فی الجمله ولایتی به انواع عمارت و زراعت پیراسته و اهالی به اصناف مروت و فتوت آراسته، به اقصای آن زمینی است مبسوط بر مسافتی مضبوط که آن هجده فرسنگ است در دو فرسنگ و بر آنجا مغیضی معروف به گاوخانی، خاصیت آن ابتلاع فواضل آبهای زندرود اصفهان و اراقت آن بر هشتادفرسنگی زمینها و صحراهای کرمان بحیثیتی که معظم بلاد و معتبر امهات مواضع آن در تکثیر ارتفاعات و توفر زراعات و غرس سایر اشجار میوه دارو غیرمیوه دار از گل و سرو و بید و چنار و نباتات و ریاحین بهار کلی اعتماد و اصلی اعتبار مد و جزر آن را استظهار دارد و هرگه که خبر غزارت آب گاوخانی و ایام مدّ آن به حد کرمان صورت انتشار یابد تمامت اهالی آن حدود چون ایام عید نوروز و مراسم تفرج و تماشا رخت طرب به دوش نشاط ببساط شادکامی کشند و مژدگانی آن حال در امیدواری آن سال از فراخ نعمتی و خوش عیشی و شادکامی بیکدیگر دهند و آن سال به خوشدلی و رفاهیت و آسایش گذارنند، (ترجمه محاسن اصفهان صص 35 - 36)
برادر امیر اصلانخان قرقلوی افشار و عمه زادۀ نادرشاه بود: امیر اصلان خان در حوالی مراغه از ابراهیم خان (شاه شکست خورد و به کوهستان قراجه داغ پناه برد و بوسیلۀ کاظم خان قراجه داغی دستگیر و تسلیم ابراهیم خان شد. و با ساروخان به قتل رسید. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 29 شود
برادر امیر اصلانخان قرقلوی افشار و عمه زادۀ نادرشاه بود: امیر اصلان خان در حوالی مراغه از ابراهیم خان (شاه شکست خورد و به کوهستان قراجه داغ پناه برد و بوسیلۀ کاظم خان قراجه داغی دستگیر و تسلیم ابراهیم خان شد. و با ساروخان به قتل رسید. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 29 شود
دهی است از دهستان ایتیوند بخش دلفان واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری نورآباد کنار باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه، تپه ماهور و سردسیر. آب آن از چشمه و محصول غلات ولبنیات و پشم است. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ایتیوند بخش دلفان واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری نورآباد کنار باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه، تپه ماهور و سردسیر. آب آن از چشمه و محصول غلات ولبنیات و پشم است. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 70 هزارگزی جنوب باختری بافت سر راه فرعی خبر به دشت بر، 15 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 70 هزارگزی جنوب باختری بافت سر راه فرعی خبر به دشت بر، 15 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دکۀ دوافروشی. دواخانه. داروکده. جایی که در آن دارو میفروشند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح قدما، مطب: به داروخانه پانصد مرد بودند که در هر روز نبضم مینمودند. عطار
دکۀ دوافروشی. دواخانه. داروکده. جایی که در آن دارو میفروشند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح قدما، مطب: به داروخانه پانصد مرد بودند که در هر روز نبضم مینمودند. عطار
خواندن آواز پیش از آواز دیگران، سرود گویی تغنی، خواندن سرنوشت کسان، پیش خوانی تا دگران ذکر گویند، استهزاء تمسخر، فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان، ابتدای خوانندگی پیش در آمد
خواندن آواز پیش از آواز دیگران، سرود گویی تغنی، خواندن سرنوشت کسان، پیش خوانی تا دگران ذکر گویند، استهزاء تمسخر، فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان، ابتدای خوانندگی پیش در آمد
خواندن آواز پیش از آواز دیگران، سرودگویی، تغنی، خواندن سرنوشت کسان، پیش خوانی تا دیگران ذکر گویند، استهزاء، تمسخر، فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان، ابتدای خوانندگی، پیش درآمد
خواندن آواز پیش از آواز دیگران، سرودگویی، تغنی، خواندن سرنوشت کسان، پیش خوانی تا دیگران ذکر گویند، استهزاء، تمسخر، فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان، ابتدای خوانندگی، پیش درآمد