جدول جو
جدول جو

معنی ساره - جستجوی لغت در جدول جو

ساره
(دخترانه)
سارا
تصویری از ساره
تصویر ساره
فرهنگ نامهای ایرانی
ساره
ساری، سار، شاره، شار،
دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر می بندند
تکۀ پارچۀ لطیف به عرض یک متر یا بیشتر و به طول شش یا هفت متر که زنان هندی یک سر آن را به کمر می بندند، قسمت پایین آن به شکل دامن از کمر به پایین را می پوشاند و قسمت دیگرش را دور سینه می پیچند و دنبالۀ آن را روی شانه یا روی سر خود می اندازند
تصویری از ساره
تصویر ساره
فرهنگ فارسی عمید
ساره
(رَ)
ساره. بنت هادان. ابن باخور یکی از دو زن ابراهیم پیامبرو مادر اسحاق است. وی دختر عم ابراهیم و از زیبارویان روزگار خویش بود. وقتی که نمرود در کار ابراهیم عاجز شد و از او خواست که بابل را ترک گوید ابراهیم ساره را نیز با خود از بابل بیرون برد و ابتدا به حران شام رفت و در آنجا ساره را بعقد خویش در آورد. از آنجا به مؤتفکات فلسطین و بعد به مصر رفت و ساره راخواهر خویش معرفی کرد. ملک مصر که بنا بروایات سنان بن علوان و بروایتی صادوف و بقول صاحب قاموس الاعلام ترکی آپوفیس نام داشت دل به ساره باخت و او را به حضور طلبید و چون خواست دست به سوی او یازد دستش خشک شد. و بدعای ساره شفا یافت و این کار سه بار تکرار گردید. و ابراهیم بقدرت خدای این ماجرا از بیرون میدید. سرانجام ملک مصر آنان را بنواخت و کنیزکی هاجر نام به ساره بخشید. ابراهیم به فلسطین بازگشت و در موضعی بنام قط اقامت گزید. چون ساره عقیم بود هاجر را به ابراهیم بخشید که او را تزویج کرد و اسماعیل از هاجر متولد شد. ساره را رشک آمد و سوگند یاد کرد که سه عضو از هاجر ببرد و چنان کرد و دو سال بعد ابراهیم را واداشت که هاجر و اسماعیل را بجائی دور از آب و آبادانی ببرد. ابراهیم آن دو را بمکه قریب به چاه زمزم رها کرد. چندی بعد به قدرت خدا وقتی که ساره بقولی 70 و بقولی 90 سال داشت اسحاق را بزاد. وی بسن 127 درگذشت و در مزرعۀ حبرون که امروز به قدس خلیل معروف است به خاک سپرده شد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص صص 190- 194 و تفسیر ابوالفتوح چ 2 تهران سورۀ هود ج 5 ص 421 و همان کتاب تفسیر سورۀ ابراهیم ج 6 ص 136 و تاریخ گزیده چ عکسی اروپا صص 32- 35 و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 48- 50 و فهرست همان کتاب و نزهه القلوب چ اروپا ص 3 و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 708 و قاموس الاعلام ترکی شود. در قاموس کتاب مقدس آمده: ساره (امیره) خواهر پدری ابراهیم بود نه مادری، و زوجه ابراهیم شد و در اول او را سارای میگفتند، لکن خداوند اسم او را به ساره تغییر داد. شکی نیست که او مثل ابراهیم صاحب مواعید بسیارشد. او رفتارش در مصر و وضع کار او با هاجر و شک آوردنش به وعده ای که خدا درباره تولد اسحاق به او داد چنان می نماید که در ایمان خود مستقیم و پا برجا نبود لکن با وجود اینها برای ایجاد نسل موعود کافی بود. مدت صد و بیست و هفت سال عمر کرد و چون درگذشت در مغاره مکفیله که حضرت خلیل برای مدفن خریده بود مدفون گردید. (قاموس مقدس) : بمیان ساحت مشهد (خلیل) دو خانه است. و آن خانه دیگر که بر دست چپ قبله است اندر آن گورساره است. میان هر دو خانه رهگذری که در هر دو خانه در آن رهگذر است. (سفرنامۀ ناصرخسرو).
ور ساره دادخواه بدو آید
جز خاکسار ازو نرهد ساره.
ناصرخسرو (دیوان ص 386).
نیامد جز که فضل و علم و حکمت
به ما میراث از ابراهیم و ساره.
ناصرخسرو (دیوان ص 394).
- ساره سیرت، آنکه سیرت و خوی ساره دارد. ساره صفات. پسندیده خوی. ستوده خوی:
آسیه توفیق و ساره سیرت است
سیرتش بر انس و جان خواهم گزید.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 171).
آسیه توفیق و ساره سیرت است
ساره را سیاره سیما دیده ام.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 291).
- ساره صفات،آنکه صفات پسندیدۀ ساره را دارد. ساره سیرت. پسندیده صفات:
ای ساره صفات و آسیه زهد
کس چون تو زبیده سان ندیده ست.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 76).
- ساره معرفت، آنکه معرفت ساره را دارد.
ای آسیه کرامت و ای ساره معرفت
حوای وقت و مریم آخر زمان شده.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 4169)
نام دختر برادر شیخ ابواسحاق کازرونی (352- 426 ه.ق.) است و پدرش حسن بن شهریاربن زادانفرخ بود. رجوع به فردوس المرشدیه چ تهران ص 168 شود
بنت قدرخان. زوجه سلطان مسعود غزنوی (432- 440 هجری قمری) است. رجوع به اخبارالدوله السلجوقیه چ محمد اقبال چ لاهور ص 14 شود
نام زنی است و مولاه بنی هاشم است. (سیرۀ ابن هشام). رجوع به عقد الفرید بتحقیق محمد سعید العریان ج 7 ص 304 شود
لغت نامه دهخدا
ساره
(سار رَ)
زن شادمان کن. مؤنث سارّ. رجوع به سار شود
لغت نامه دهخدا
ساره
پرده، رشوه
تصویری از ساره
تصویر ساره
فرهنگ فارسی معین
ساره
از دهات بابل، نامی برای زنان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساحره
تصویر ساحره
(دخترانه)
سحرکننده، افسونگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارا
تصویر سارا
(دخترانه)
صحرا، کوه و دشت، شاهزاده خانم، نام همسر ابراهیم (ع)، مادر اسحاق (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارو
تصویر سارو
(پسرانه)
ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاره
تصویر خاره
(دخترانه)
خارا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بساره
تصویر بساره
ایوان، صفه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
حساب. و ظاهراً این صورت تصحیف آمار و آماره است
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ رَ / رِ)
پیرایش شاخه های زیادی درخت. پاک کردن باغ و تاکستان از علفهای خودرو و هرزه. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اسارت. راندن. (منتهی الارب) ، افسانه های باطل. (غیاث اللغات). اباطیل و اکاذیب. احادیث بی سامان. قصه های دروغ:
که اساطیراست و افسانه نژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند.
مولوی.
، جج سطر
رجوع به اساره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِرَ / رِ)
ایوان و صفه. (برهان) (آنندراج). صفه و سکو. (شعوری ج 1 ورق 195) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (رشیدی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). ایوان. رواق. (دمزن). بیساره. (دمزن). نام صفه بود. (اوبهی). ایوان و صفه که اطاق مسقفی است از سه طرف دیوار و یک طرف باز. (فرهنگ نظام از سروری) :
خوش باشد در بساره ها می خوردن
وز بام بساره ها گل افشان کردن.
(لغت فرس، ص 511 چ اقبال: ساره).
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
برسات و آن بارانی است که در ایام گرما، پی هم بر ملک هند، و سند بارد و یک ساعت قطع نگردد. (از قاموس المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و زبیدی از صغانی نقل کند که بشاره مصحف آنست و خود مردم هند آن را برساه نامند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
دهی است جزء دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 104 هزارگزی شمال باختری سیردان و سر راه عمومی مالرو خلخال و طارم، کوهستانی، معتدل، آب از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سارخ
تصویر سارخ
دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند بقچه، سفره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باره
تصویر باره
قاعده و قانون
فرهنگ لغت هوشیار
کرویای دشتی دست از دروغزن بکش و نان مخور - با کرویا و زیره و آویشنش (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جساره
تصویر جساره
بی باکی دلیری شوخی گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساره
تصویر بساره
ایوان
فرهنگ لغت هوشیار
پروندش بردگی گرفتاری این واژه در تازی تنها برابراست با: راندن فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارد
تصویر سارد
سوراخ کننده، سخن نیکو و سریع گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارغ
تصویر سارغ
دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارق
تصویر سارق
دزد، برگیرنده چیزی به نهادن و به حیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خساره
تصویر خساره
گمراهی ویزار ویزایش زیانمندی، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارقه
تصویر سارقه
مونث سارق دزد زن، زنجیر بند مونث سارق زن دزد
فرهنگ لغت هوشیار
غرش شیر، بیشه، بوستان، گله انبوه: اشتر و گوسپند گروه شتران، بیشه انبوه، چینه دان مرغ خرمگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساره
تصویر بساره
((بَ یا بِ رِ))
ایوان، صفه، بارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده
تصویر ساده
ابتدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سارا
تصویر سارا
خلوص، خالصی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سارق
تصویر سارق
دزد، راهزن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باره
تصویر باره
موضوع، مورد
فرهنگ واژه فارسی سره
ستاره
فرهنگ گویش مازندرانی