جدول جو
جدول جو

معنی ساربانان - جستجوی لغت در جدول جو

ساربانان
محلۀ ساربانان بگفتۀ ابن حوقل جغرافیادان قرن چهارم مهم ترین محلات ری بود، و بازاری مهم داشت که دکانها و کاروانسراهای آن همیشه پر از کالا بود، و رودی بنام جیلانی از آن محله عبور میکرد، رجوع به ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 232 شود
لغت نامه دهخدا
ساربانان
(رِ)
دهی است از دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد، واقع در 13 هزارگزی جنوب هشجین و 37 هزارگزی راه شوسۀ هروآباد به میانه. کوهستانی و گرمسیر و مالاریایی است. آب آن از رود خانه محلی و چشمه و محصول آن غلات است، 25 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند و از صنایع دستی جاجیم بافی در آن معمول است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارسانان
تصویر مارسانان
مارسان، رده ای از جانوران که شبیه مار هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساربان
تصویر ساربان
نگهبان شتر، شتربان، اشتربان، شتردار
فرهنگ فارسی عمید
(رْ / رِ)
بمعنی محافظت کننده و نگاه دارندۀ شتر باشد چه سار بمعنی شتر، و بان بمعنی محافظت کننده و نگاه دارنده آمده است. (برهان) (آنندراج) (غیاث). شتربان و ساروان. (شرفنامۀ منیری). خایل. (دهار). ساربان بکسی که شتر آنراحفظ کند و بچراند، اطلاق شود. (انساب سمعانی). جمال. حفیظ. حداء. اشتربان. شتروان. اشتروان:
چنین گفت گشتاسب با ساربان
که ای یار پیروز و روشن روان.
(شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1454).
بدو ساربان گفت کای شیر مرد
نزیبد همی بر تو این کار کرد.
(شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1455).
شبانان بدندی وگر ساربان
همه ساله با درد و رنج گران.
(شاهنامه چ بروخیم ص 1923).
علی آن خدمت نیکو بسر برد که مردی با احتیاط بود و لشکر نیکو کشیدی و ساربانان را بطاعت آورد و مواضعتها نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 447). امیر حاجب سباشی را گفت ساربانان را بباید گفت تا اشتران دوردست تر نبرند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453).
جان کنند از ژاژ خائی تا بگرد من رسند
کی رسد سیرالسوافی در نجیب ساربان.
خاقانی.
وان ساربان ز برق سراب برنده چشم
وز آفتاب چهره چو میغ مکدرش.
خاقانی.
وز بهر محملت که فلک گشته غاشیه اش
خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده.
خاقانی.
ساربانا بار بگشا ز اشتران
شهر تبریز است و کوی دلبران.
مولوی.
فرو کوفت طبل شتر ساربان
بمنزل رسید اول از کاروان.
سعدی (بوستان).
چو آمد بر مردم کاروان
شنیدم که میگفت با ساربان.
سعدی (بوستان).
بشب ماهی میان کاروان است
که روی او دلیل ساربان است
چه جای ساربان کاندر پی او
ز دلها کاروان بر کاروان است.
همام تبریزی.
یار ما محمل نشین و ساربان مستعجل است
چون روان گردم کز آب دیده پایم در گل است.
همام تبریزی.
، نام یکی از آهنگهای موسیقی است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه واقع در 15/5 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 500 گزی خاور راه شوسۀ ارومیه به مهاباد، زمین آن جلگه ای و هوای آن معتدل سالم، و آب آن از بار اندوز چای، و محصول آن غلات، انگور، توتون، چغندر و حبوبات است، 284 تن سکنه دارد که به زراعت و صنایع دستی اشتغال دارند، از صنایع دستی جوراب بافی در آن معمول است، راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
یکی از آهنگهای موسیقی است
لغت نامه دهخدا
عمل ساربان، حرفۀ ساربان، ساربان بودن، ساربانی کردن، حفاظت شتر کردن، صاحب و مالک شتر بودن، نگاهداری شتر کردن، ساروانی، شتربانی، اشترداری، جمالی، رجوع به ساربان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان پائین شهر بخش میناب شهرستان بندرعباس و دارای 750 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین می شود. محصول آن خرما است. مزارع جلال آباد، محمدشاهی و دلالان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد، که در25 هزارگزی شمال باختری مشهد، در کنار راه شهر طوس قرار دارد، زمین آن جلگه ای و هوای آن معتدل است و 79تن سکنه دارد که شغل آنان زراعت و مالداری است، از آب رودخانه مشروب میشود و محصول غلات و تریاک دارد، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
امیر ساربان ابن سونجاق نویان از امرای مغول و از زیردستان طغاجار بود که ابتدا هواخواه بایدو بودند و بعد به غازان پیوستند، ساربان روز دوشنبه 9 ذی القعده 697 در تبریز درگذشت، رجوع به تاریخ غازانی چ کارل یان ص 91 و 120 شود
امیر ساربان جنید از سرکردگان سلطان حسین بایقرا بود، و پسرش امیر عاشق محمد کوکلتاش از دست سلطان بدیع الزمان میرزا کوتوالی قلعۀ اختیارالدین را داشت، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 148 و 215 و 379 شود
امیر ساربان یا ساروان ابن نیک پی، از اطرافیان امیر نوروز سردار معروف غازان بود وبسال 688 دختر او را بزنی گرفت، رجوع به تاریخ غازانی ص 16 و 24 و 112 شود
جدعلی بن ایوب بن حسین است، و علی معروف به ابن ساربان از اهل شیراز و ساکن بغداد، متولد 347 و متوفی 430 است، رجوع به انساب سمعانی و تاریخ بغداد خطیب شود
لغت نامه دهخدا
شهزاده ساربان ابن قایدو، در محرم سال 695 همراه شهزاده دوا به خراسان و مازندران تاخت، و ظاهراً همان است که در تاریخنامۀ هرات نام اوسابان آمده است، رجوع به تاریخ غازانی چ کارل یان ص 97 و سابان در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
قلعه ای به اصفهان که آتشکدۀ ’شهر اردشیر’ را در جانب آن ساخته بودند، و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 54 و مزدیسنا ص 241 شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است نزدیک اصفهان و هنگامی که امیر مبارزالدین مظفری اصفهان را در محاصره داشت، فرستادۀ ابوبکر المعتضدباﷲ المستعصمی در این قریه به امیر مبارزالدین رسید و از او بیعت گرفت، (از تاریخ عصر حافظتألیف غنی ص 173 و 174)، و رجوع به ماریانان شود
لغت نامه دهخدا
(سَرْ، رُ)
دهی از دهستان حومه شهرستان گلپایگان. دارای 670 تن سکنه است. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در سغد، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان خیاو، واقع در 10 هزارگزی راه شوسۀ خیاو به اردبیل. جلگه ای و معتدل وآب آن از آلی چای، و محصول آن غلات و حبوبات است، 507 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان خدابنده لوی بخش قروۀ شهرستان سنندج، واقع در 33 هزارگزی جنوب گل تپه، و 6 هزارگزی باختر راه شوسۀ همدان به بیجار. کوهستانی و سردسیر، آب آن از چشمه ها، و محصول آن غلات، مختصری انگور، لبنیات و حبوبات است. 175 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است و در تابستان از طریق آغجه خرابه اتومبیل بدان میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان شاه آباد. واقع در هشت هزارگزی جنوب باختری جوی زرکف و شوسۀ شاه آباد به ایلام. این ناحیه در دشت واقع و آب و هوای آن سردسیری است و به آنجا 500 تن سکنه میباشد. زبان آنها کردی و از سراب ایوان مشروب میشود. محصولاتش: غلات، برنج، حبوبات و لبنیات می باشد. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و چادرنشین هستند و در تابستان به گرمسیر از حدود غربی ایروان و سوسمار می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان کاغذکنان شهرستان هروآباد که در 22 هزارگزی شمال آغ کند و 13 هزارگزی راه شوسۀ هروآباد به میانه واقع است، ناحیه ای است کوهستانی با168 سکنه و آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوبات و سر درختی و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم و گلیم بافی و راهش مالرو است، دو ده در دو محل بفاصله یک هزارگز بنام باغبانان بالا و پایین معروف است، سکنۀ باغبانان پائین 68 نفر میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از قرای اصفهان به نصف فرسنگی آن، (معجم البلدان، از حاشیۀ برهان ذیل ماربین)، از معظم قرای ناحیت جی است، و رجوع به نزههالقلوب چ لیسترانج مقالۀ سوم ص 50 شود
لغت نامه دهخدا
یاقوت گوید: بهستون قریه ای است بین همدان و حلوان و اسم او ’ساسبانان’ است و از شرحی که در باب غار شبدیز داده معلوم میدارد که مرادش ’طاق وستان’ است، (سبک شناسی بهار ج 1 ص 31)
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ)
کنایه از خوش نویس. (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوش نویس. (برهان). رجوع به سحر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحربنان
تصویر سحربنان
خوشنویس جادو خامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساربان
تصویر ساربان
محافظت کننده و نگاه دارنده شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساربانی
تصویر ساربانی
شتربانی ساروانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربابان
تصویر اربابان
درتازی نیست (تک ارباب) دارندگان زمینداران بالاسران خاوندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساربان
تصویر ساربان
نگهبان شتر، شتربان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساربانگ
تصویر ساربانگ
((نَ))
یکی از آهنگ های موسیقی
فرهنگ فارسی معین
ساروانی، شتربانی، قافله سالاری، شترداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساروان، شتردار، شتربان، قافله سالار
متضاد: کاروانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد