گیاهی بدون ریشه با برگ های شبیه برگ گردو که در هندوستان در آب های راکد می روید و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته و دارای خاصیت ضد حشرات نیز هست
گیاهی بدون ریشه با برگ های شبیه برگ گردو که در هندوستان در آب های راکد می روید و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته و دارای خاصیت ضد حشرات نیز هست
برگی است دوائی مانند برگ گردکان و آن بر روی آب پیدا می شود. وآن هندی و رومی هر دو می باشد. و بهترین آن هندی است. یک روی آن به سبزی و روی دیگرش بزردی مایل می باشد.چون بر جامه پراکنده کنند از سوس محفوظ ماند، و سوس کرمی است که بیشتر لباس ابریشمی را ضایع و نابود کند. و آن برگ را به عربی خوخ اقرع گویند. (برهان). درختی است که بر روی آب پیدا شود، و آن را برگ و شاخ بی بیخ بود. آماس چشم را نفع دهد و مصلح حال معده و مقوی احشا و اعضا و حافظ ارواح (بود) . (منتهی الارب) (آنندراج). نام دوائی است که به هندی تیز پات گویند. (غیاث اللغات). ساذج هندی گرم و خشک است بدرجۀ دویم. معده و جگر را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی آمده: حسکی گوید او را به هندی کندبه گویند. و رازی گوید گمان من آن است که او برگ ناردین هندی است و استدلال خطاست بدان سبب که بوی روهن و اسارون روح به بوی ناردین مشابهت دارد واین جمله بناردین تعلق ندارد. و منبت ساذج در هند است و نبات او در موضعی که سماروغ باشد و آب در او ساکن بماند و نبات او در روی آب پدید آید چنانکه نبات عدس الماء، و او را بیخ نباشد. و او را در رشته کشند و خشک کنند. و آنچه تازه بود و رنگ او بسفیدی مایل بود بهتر باشد، و آنچه رنگ او به سیاهی مایل بود بایدکه جرم او شکسته نبود و بوی او زود به مشام برسد. وبوی او را مشابهتی به بوی ناردین بود و طعم او شور ببود و آنچه جرم اوریزه شده باشد و در بوی او عفونتی باشد و گره بسته بود نیک نباشد. چنین گویند که صفت ساذج آن است که نبات او مشابه نبات شاهسپرم باشد و برگهای او تنک بود و شکوفۀ او در نظر چنان نماید که گویا در کف مالیده اند و در هم شکسته و بوی او خوش بود بس. و ابوالخیر گوید ساذج را قولنن گویند و معنی او را چنین گفته اند که در حقیقت به اشنه ماند و او دونوع است: تخم یک نوع به تخم خشخاش ماند و نوع دیگر را تخم به زیتون شبیه بود در وقتی که زیتون اول پدیدآید. گرم و خشک است در دوم و به سنبل مشابه بود. بول و حیض براند و تقویت باصره بکند. و خفقان را سود دارد. و بوی بغل را ببرد. و بدل او بوزن او طالیسفر باشد. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). در اختیارات بدیعی آمده: صاحب منهاج گوید هندی بود، و رومی بود. و هندی را مامهستان خوانند و مالابترون نیز گویند. و آن ورقی است مانند ورق گردکان، و بر روی آب پیدا شود، و آن را بیخ نبود مانندبیخ عدس الماء. بهترین آن بود که تازه بود و یک روی وی بزردی مایل بود و یک روی به سبزی، و خوشبوی بود. آنچه لون وی سیاه بود برگ قرنفل بود. طبیعت آن گرم است در دوم و گویند تر است. و رازی گوید گرم است در سیم، و خشک است در دوم. و از خواص وی آن است که چون بر جامه پراکنند از شپش ایمن باشد. و اگر در شیب دهان بنهند بوی دهان خوش گرداند، و معده و جگر و سپرز و روده را نافع بود، و مقوی بدن بود و درد معده و بادی که در روده متولد شود، و دشوار زادن را نافع بود و مشیمه محبس را بیرون آورد. و چون زن بخود کند با سرکه و بر شکم طلا کند حیض و شیر براند و مرض سودا را نافع بود، و درد دل و خفقان را نافع بود، و بوی براند و بوی بغل زایل گرداند، و در قوت نزدیک به سنبل الطیب بود الاّ از وی نرم تر بود. و مقدار مستعمل یک مثقال بود. و اسحاق گوید: مضر است بشش، و مصلح آن مصطکی بود. و مضر است به مثانه، و مصلح آن شراب به بود. و بدل وی به وزن وی سنبل الطیب بود و گویند سلیخه و یا طالیسفر. - انتهی. در تحفۀ حکیم مؤمن آمده: ساذج را به هندی برهین نامند. برگی است با ساق و گل، و در آبهای ایستادۀ بلاد هند می روید، شبیه ببرگ گردکان و مایل به سیاهی و گویا غبار بر آن نشسته، و خوشبو و بی چین و بی خطوط (است) و گویند در غیر بلاد هند نیز بهم می رسد. و قوتش تا سی سال باقی است. در دوم خشک و در سیم گرم، و مدرّ حیض و بول و شیر و عرق، و مصلح حال معده و مقوی احشا و اعضا و حافظ ارواح و اخلاط، و مفرح و مفتح و مسمن و محلل نفخ امعاء. و جهت سیلان آب دهن و بدبوئی آن که از شرکت معده باشد و خفقان و وسواس و جنون و وحشت و درد جگر مزمن و عسر ولادت و مشیمه و وجع فؤاد و تقویت حواس و یرقان و استسقا و سپرزو حصاه و منع داخس و جمیع امراض مقعد و رحم. و در اکتحال جهت بیاض و سلاق و ظلمت بصر و ناخته نافع و نگاه داشتن او در زیر زبان جهت احتباس حیض و شیر و رفع بدبوئی زیر بغل و کنج ران، و تضمید کوبیدۀ مطبوخ اودر شراب جهت تحلیل ورم اجفان، و گذاشتن او در میان جامه و اقمشه جهت منع کرم زدن او مؤثر. و مضر ریه ومصلحش مصطکی، و مضر و مثانه و مصلح آن شربت به، و قدر شربتش تا یک مثقال، و بدلش دو وزن او سنبل هندی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). شفتالوی کاردی. (بحر الجواهر). مامهستان. خوخ اقرع. بلمون. عرفج بری. ساده. سادج. برگ تنبل
برگی است دوائی مانند برگ گردکان و آن بر روی آب پیدا می شود. وآن هندی و رومی هر دو می باشد. و بهترین آن هندی است. یک روی آن به سبزی و روی دیگرش بزردی مایل می باشد.چون بر جامه پراکنده کنند از سوس محفوظ ماند، و سوس کرمی است که بیشتر لباس ابریشمی را ضایع و نابود کند. و آن برگ را به عربی خوخ اقرع گویند. (برهان). درختی است که بر روی آب پیدا شود، و آن را برگ و شاخ بی بیخ بود. آماس چشم را نفع دهد و مصلح حال معده و مقوی احشا و اعضا و حافظ ارواح (بود) . (منتهی الارب) (آنندراج). نام دوائی است که به هندی تیز پات گویند. (غیاث اللغات). ساذج هندی گرم و خشک است بدرجۀ دویم. معده و جگر را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی آمده: حسکی گوید او را به هندی کندبه گویند. و رازی گوید گمان من آن است که او برگ ناردین هندی است و استدلال خطاست بدان سبب که بوی روهن و اسارون روح به بوی ناردین مشابهت دارد واین جمله بناردین تعلق ندارد. و منبت ساذج در هند است و نبات او در موضعی که سماروغ باشد و آب در او ساکن بماند و نبات او در روی آب پدید آید چنانکه نبات عدس الماء، و او را بیخ نباشد. و او را در رشته کشند و خشک کنند. و آنچه تازه بود و رنگ او بسفیدی مایل بود بهتر باشد، و آنچه رنگ او به سیاهی مایل بود بایدکه جرم او شکسته نبود و بوی او زود به مشام برسد. وبوی او را مشابهتی به بوی ناردین بود و طعم او شور ببود و آنچه جرم اوریزه شده باشد و در بوی او عفونتی باشد و گره بسته بود نیک نباشد. چنین گویند که صفت ساذج آن است که نبات او مشابه نبات شاهسپرم باشد و برگهای او تنک بود و شکوفۀ او در نظر چنان نماید که گویا در کف مالیده اند و در هم شکسته و بوی او خوش بود بس. و ابوالخیر گوید ساذج را قولنن گویند و معنی او را چنین گفته اند که در حقیقت به اشنه ماند و او دونوع است: تخم یک نوع به تخم خشخاش ماند و نوع دیگر را تخم به زیتون شبیه بود در وقتی که زیتون اول پدیدآید. گرم و خشک است در دوم و به سنبل مشابه بود. بول و حیض براند و تقویت باصره بکند. و خفقان را سود دارد. و بوی بغل را ببرد. و بدل او بوزن او طالیسفر باشد. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). در اختیارات بدیعی آمده: صاحب منهاج گوید هندی بود، و رومی بود. و هندی را مامهستان خوانند و مالابترون نیز گویند. و آن ورقی است مانند ورق گردکان، و بر روی آب پیدا شود، و آن را بیخ نبود مانندبیخ عدس الماء. بهترین آن بود که تازه بود و یک روی وی بزردی مایل بود و یک روی به سبزی، و خوشبوی بود. آنچه لون وی سیاه بود برگ قرنفل بود. طبیعت آن گرم است در دوم و گویند تر است. و رازی گوید گرم است در سیم، و خشک است در دوم. و از خواص وی آن است که چون بر جامه پراکنند از شپش ایمن باشد. و اگر در شیب دهان بنهند بوی دهان خوش گرداند، و معده و جگر و سپرز و روده را نافع بود، و مقوی بدن بود و درد معده و بادی که در روده متولد شود، و دشوار زادن را نافع بود و مشیمه محبس را بیرون آورد. و چون زن بخود کند با سرکه و بر شکم طلا کند حیض و شیر براند و مرض سودا را نافع بود، و درد دل و خفقان را نافع بود، و بوی براند و بوی بغل زایل گرداند، و در قوت نزدیک به سنبل الطیب بود الاّ از وی نرم تر بود. و مقدار مستعمل یک مثقال بود. و اسحاق گوید: مضر است بشش، و مصلح آن مصطکی بود. و مضر است به مثانه، و مصلح آن شراب به بود. و بدل وی به وزن وی سنبل الطیب بود و گویند سلیخه و یا طالیسفر. - انتهی. در تحفۀ حکیم مؤمن آمده: ساذج را به هندی برهین نامند. برگی است با ساق و گل، و در آبهای ایستادۀ بلاد هند می روید، شبیه ببرگ گردکان و مایل به سیاهی و گویا غبار بر آن نشسته، و خوشبو و بی چین و بی خطوط (است) و گویند در غیر بلاد هند نیز بهم می رسد. و قوتش تا سی سال باقی است. در دوم خشک و در سیم گرم، و مدرّ حیض و بول و شیر و عرق، و مصلح حال معده و مقوی احشا و اعضا و حافظ ارواح و اخلاط، و مفرح و مفتح و مسمن و محلل نفخ امعاء. و جهت سیلان آب دهن و بدبوئی آن که از شرکت معده باشد و خفقان و وسواس و جنون و وحشت و درد جگر مزمن و عسر ولادت و مشیمه و وجع فؤاد و تقویت حواس و یرقان و استسقا و سپرزو حصاه و منع داخس و جمیع امراض مقعد و رحم. و در اکتحال جهت بیاض و سلاق و ظلمت بصر و ناخته نافع و نگاه داشتن او در زیر زبان جهت احتباس حیض و شیر و رفع بدبوئی زیر بغل و کنج ران، و تضمید کوبیدۀ مطبوخ اودر شراب جهت تحلیل ورم اجفان، و گذاشتن او در میان جامه و اقمشه جهت منع کرم زدن او مؤثر. و مضر ریه ومصلحش مصطکی، و مضر و مثانه و مصلح آن شربت به، و قدر شربتش تا یک مثقال، و بدلش دو وزن او سنبل هندی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). شفتالوی کاردی. (بحر الجواهر). مامهستان. خوخ اقرع. بلمون. عرفج بری. ساده. سادج. برگ تنبل
پارسی تازی گشته ساده بی نگار، ساده برگی است دارویی و به دو گونه است: هندی و رومی ساده، برگی است دوایی مانند برگ گردو و آن بر روی آب پیدا شود و بر دو نوع است: هندی و رومی یک روی آن به سبزی و روی دیگرش به زردی مایل است چون بر جامه پراکنده کنند از سوس محفوظ ماند خوخ اقرع
پارسی تازی گشته ساده بی نگار، ساده برگی است دارویی و به دو گونه است: هندی و رومی ساده، برگی است دوایی مانند برگ گردو و آن بر روی آب پیدا شود و بر دو نوع است: هندی و رومی یک روی آن به سبزی و روی دیگرش به زردی مایل است چون بر جامه پراکنده کنند از سوس محفوظ ماند خوخ اقرع
تکۀ چدن یا آهن نازک و پهن که روی آتش می گذارند و بالای آن نان می پزند، تابه درختی شبیه درخت چنار با برگ های پهن و نوک تیز و گل های کوچک و میوه ای شبیه پسته که چوب آن زیبا بسیار سخت محکم و بادوام است و برای ساختن بعضی از اشیای چوبی به کار می رود، ساگ، برای مثال نشسته سپهدار بر تخت عاج / نهاده بر تخت کرسی ساج (فردوسی - ۲/۱۶۲)، به زلف و عارض، ساج سیاه و عاج سپید / به روی و بالا، ماه تمام و سرو روان (فرخی - ۲۷۳) مرغ کنجد خوار، کنجد خوارک، کنجد خواره
تکۀ چدن یا آهن نازک و پهن که روی آتش می گذارند و بالای آن نان می پزند، تابه درختی شبیه درخت چنار با برگ های پهن و نوک تیز و گل های کوچک و میوه ای شبیه پسته که چوب آن زیبا بسیار سخت محکم و بادوام است و برای ساختن بعضی از اشیای چوبی به کار می رود، ساگ، برای مِثال نشسته سپهدار بر تخت عاج / نهاده بر تخت کرسی ساج (فردوسی - ۲/۱۶۲)، به زلف و عارض، ساجِ سیاه و عاجِ سپید / به روی و بالا، ماه تمام و سرو روان (فرخی - ۲۷۳) مرغ کنجد خوار، کنجد خوارک، کنجد خواره
پادزهر معدنی است، و بهترین چینی آن است که خطایی نامند، و گفته اند جدوار است و به خاء معجمه نیز آمده، گفته اند که بندق هندی است که رته نیز نامند. رجوع به فادج و فادخ شود
پادزهر معدنی است، و بهترین ْ چینی ِ آن است که خطایی نامند، و گفته اند جدوار است و به خاء معجمه نیز آمده، گفته اند که بندق هندی است که رته نیز نامند. رجوع به فادج و فادخ شود
درختی باشد بسیار بزرگ و بیشتر در هندوستان روید، طبیعت آن سرد و خشک است. (برهان) (رشیدی) (غیاث اللغات) .معرب درخت ساگ است، و بهندی آنرا ساکهو نامند، و ازچوب ساج تختۀ کشتی سازند. (آنندراج). درختی است بلند در هندوستان بسیار، و گویند چوبش سیاه است و ساج معرب آن است. (آنندراج در مادۀ ساک). چوبی است معروف برای ساختن اثاثه بکار میرود. (سمعانی). چوبی است سیاه که از هند آرند. (شرفنامۀ منیری). آبنوس. (زمخشری). آبنوس را. گویند، و این درخت قوی هیکل باشد و بر عکس چوبها بآب فرو رود. (فرهنگ خطی کتابخانه مؤلف). چوبش بعمارات بکار برند و آن را بقای عظیم بود وتا هزار سال بماند زیرا که در عمارات کسری بکار برده اند و هنوز برقرار است، و هیچ خلل نیافته و بتخصیص کشتی از آن سازند بجهت آنکه به وزن سبک و بقوت تمام است. (نزهه القلوب). گویند ساج درختی است شبیه آبنوس ولی سیاهی آن کمتر از آبنوس است و کشتی نوح بدان ساخته شد. (زمخشری به نقل از تاج العروس). و گفته اند کشتی نوح از صنوبر ساخته شد و صنوبر نوعی از ساج است. (تاج العروس). درختی بسیار بزرگ که جز به هند در جائی نمیروید. چوب آن سیاه و صلب است. ج، سیجان. و واحد آن ساجه. ج، ساجات. (اقرب الموارد). فرزدق گوید: بخارک لم یقد فرساً و لکن یقود الساج بالمرس المغار. (المعرب جوالیقی ص 137). ساج، نوعی جید از چوب است واینجا مراد از آن سفینه است و این مطابق ضبط دیوان فرزدق است. یاقوت ’یقودالسفن’ ضبط کرده است. (حاشیۀالمعرب ص 137). قرقور ساج ساجه مطلی بالقیر والضبات زنبری. (المعرب جوالیقی ص 271). ساج چوبی است که از هند آرند. ابن درید (ج 3 ص 224) گوید: ساج چوب معروفی است و من آنرا فارسی می شمارم. مؤلف المعرب آنرا در جای خود در این کتاب نیاورده است. (حاشیۀ المعرب چ مصر ص 271). در اختیارات بدیعی آمده: درختی است در هندوستان و هیچ درخت از وی بزرگتر نبود و چوب وی صلب بود و سیاه، چون بسوزانند و در آب مامیثااندازند و بعد از آن سحق کنند و بیزند و در چشم کشند قوه حدقه بدهد ورم اجفان را نافع بود. و چون چوب وی حل کنند به آب سرد در سنگ و بمالند بر صداع گرم زایل گرداند. همچنین بر ورمهای صفرائی ودموی مالیدن بگذارند خاصه چون بآب بود که طبیعت آن سرد بود. و از ثمر وی روغن سازند که معروف بود به دهن الساج و غش نافۀ خشک بدان کنند و در آن غوص کند و پیدا باشد الا وزن آن زیادت کند. و نشارۀ چوب وی چون بیاشامند کرم از شکم بیرون آورد، بقوتی که در وی است. (اختیارات بدیعی). درخت ساج سطبر باشد و ساق او دراز بود و هر برگ از او به اندازۀ سیردیالم باشد، و بوی او خوش بود و ببوی برگ جوز شبیه بود و لطافت ورقۀ او بیشتر باشد از برگ جوز، فیل را ببرگ [او] و برگ درخت موز رغبتی عظیم بود، و منبت او در هند و زنگبار بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). درختی است هندی، و اهل هند ساکوته نامند، بقدر درخت چنار و سرخ رنگ وصلب و مایل بسیاهی و کثیرالورق و خوشبو و ثمرش بقدرفوفل و مستطیل، و مؤلف تذکره او را فندق هندی دانسته است. چوب او در سیم سرد و خشک و با اندک حرارت، وضماد سائیدۀ او با آب سرد جهت دردسر حار و اورام حاره، و خوردن نشارۀ او مسکن تشنگی و التهاب معده، وبا ماء العسل جهت اخراج کرم شکم قوی الاثر است، و طلای محرق او که بعد از احراق در آب مامیثا و امثال آن انداخته و سائیده باشند جهت ورم اجفان و تقویت بصر و حدقه نافع، و قدر شربتش از یک مثقال تا سه مثقال، و مضر جگر و مصلحش عناب است. و روغن ثمر او غلیظ و خوشبو و جهت دراز کردن موی و رفع خارش بدن مفید است. و چون نافۀ مشک را در او گدازند حافظ بوی آن بود و وزن آن را زیاده سازد. (تحفۀ حکیم مؤمن) : خدای تعالی... مر او [نوح] را بفرمود که ساج بنشان تا من این خلق را هلاک گردانم. و درخت ساج بچهل سال فراز رسد. نوح درخت ساج بنشاند... و چون درخت فراز رسید و چهل سال سپری شد ایزد تعالی وحی فرستاد... که من این خلق را هلاک خواهم کردن. (تاریخ بلعمی). از سمندور تا بخیزد عود تا همی ساج خیزد از سندور. خسروی. سپهبد نشست از بر تخت عاج بیاراست ایوان بکرسی ساج. فردوسی. یکی تنگ تابوت کردش ز عاج ز زرّ و ز پیروزه و چوب ساج. فردوسی. برین کین اگر تخت و تاج آوریم وگر رسم تابوت ساج آوریم. فردوسی. نهادند یک خانه خوانهای ساج همه کوکبش زرّ و پیکر ز عاج. فردوسی. بتابوت زرین و در مهد ساج فرستادشان زی خداوندتاج. فردوسی. سموم خشمش اگر برفتد بکشور روم نسیم لطفش اگر بگذرد بکشور زنگ ز ساج باز ندانند رومیان را لون ز عاج باز ندانند زنگیان را رنگ. فرخی. بزلف و عارض ساج سیاه و عاج سپید بروی و بالا ماه تمام و سرو روان. فرخی. در و بام هر خانه ازعود و ساج نگاریده پیوسته با ساج عاج. (گرشاسب نامه). [در قبۀ صخره] بچهار جانب درهای بزرگ بر نهاده است دو مصراعی از چوب ساج... در کعبه دری است از چوب ساج به دو مصراع..، [اندرون کعبه] ستونها که در خانه است در زیر سقف زده اند همه چوبین است چهار سو تراشیده از چوب ساج الا یک ستون که مدور است... خشاب چهار چوب است عظیم از ساج چون هیأت منجنیق نهاده اند مربع. (سفرنامۀ ناصرخسرو). هر یکی را از نبات و حیوان نیز از پشه تا پیل واز گندنا و پیاز تا درخت گوز و ساج صورتی دیگر است. (جامعالحکمتین ص 124). بفرمود [خدای تعالی نوح را] تا درخت ساج بکشت و بعد چهل سال که برسید سفینه بساخت. (مجمل التواریخ والقصص). رخ تو تختۀ عاج است و دست فتنه بر او ز بهر بردن دلها دو خط نوشته ز ساج. ادیب صابر. سعید جبیر گفت یعقوب را در تابوتی از ساج نقل کردند. (تفسیر ابوالفتوح چ 2 ج 3 ص 165). شدم عذرگویان بر شخص عاج به کرسی زرین بر تخت ساج. سعدی (بوستان). ، کنایه از شب: چو خورشید بنهاد بر چرخ تاج بکردار زر آب شدروی ساج. فردوسی. ز خاور چو خورشید بنمود تاج گل زرد شد بر زمین رنگ ساج. فردوسی. تشبیهات: 1- زلف و ریش و جز آن را از سیاهی به ساج مانند کنند: دو مهره بفرمود کردن ز عاج همه پیکر عاج، همرنگ ساج. فردوسی. بزلف و عارض، ساج سیاه و عاج سپید بروی و بالا، ماه تمام و سرو روان. فرخی. کرده آن زلف چو ساج از بر آن گوش چو عاج خود نداند چه کند از کشی و بیخبری. سنائی. زلفین جانفزا و خط دلربای تو این ساده ساج و قیر است، آن سوده مشک و بان. کمال بخاری. از خدمت تو عاج برانگیختم ز ساج در صحبت تو قیر برآمیختم بشیر. عبدالواسعجبلی. خدمت و مدح تو کرد و گفت خواهم تا کند شیر قیرم را محلی، عاج ساجم را خضاب. عبدالواسع جبلی. 2- قد را از بلندی و راستی و موزونی بدان تشبیه کنند: گوی چون درختی بدان تخت عاج بدیدار ماه و ببالای ساج. فردوسی. ز سر تا میانش بکردار عاج برخ چون بهشت و ببالای ساج. فردوسی. ببالای ساج است و همرنگ عاج یکی ایزدی بر سر از مشک تاج. فردوسی. بدیدار ماه و ببالای ساج بنازد بتو تخت شاهی وتاج. فردوسی
درختی باشد بسیار بزرگ و بیشتر در هندوستان روید، طبیعت آن سرد و خشک است. (برهان) (رشیدی) (غیاث اللغات) .معرب درخت ساگ است، و بهندی آنرا ساکهو نامند، و ازچوب ساج تختۀ کشتی سازند. (آنندراج). درختی است بلند در هندوستان بسیار، و گویند چوبش سیاه است و ساج معرب آن است. (آنندراج در مادۀ ساک). چوبی است معروف برای ساختن اثاثه بکار میرود. (سمعانی). چوبی است سیاه که از هند آرند. (شرفنامۀ منیری). آبنوس. (زمخشری). آبنوس را. گویند، و این درخت قوی هیکل باشد و بر عکس چوبها بآب فرو رود. (فرهنگ خطی کتابخانه مؤلف). چوبش بعمارات بکار برند و آن را بقای عظیم بود وتا هزار سال بماند زیرا که در عمارات کسری بکار برده اند و هنوز برقرار است، و هیچ خلل نیافته و بتخصیص کشتی از آن سازند بجهت آنکه به وزن سبک و بقوت تمام است. (نزهه القلوب). گویند ساج درختی است شبیه آبنوس ولی سیاهی آن کمتر از آبنوس است و کشتی نوح بدان ساخته شد. (زمخشری به نقل از تاج العروس). و گفته اند کشتی نوح از صنوبر ساخته شد و صنوبر نوعی از ساج است. (تاج العروس). درختی بسیار بزرگ که جز به هند در جائی نمیروید. چوب آن سیاه و صلب است. ج، سیجان. و واحد آن ساجه. ج، ساجات. (اقرب الموارد). فرزدق گوید: بخارک لم یقد فرساً و لکن یقود الساج بالمرس المغار. (المعرب جوالیقی ص 137). ساج، نوعی جید از چوب است واینجا مراد از آن سفینه است و این مطابق ضبط دیوان فرزدق است. یاقوت ’یقودالسفن’ ضبط کرده است. (حاشیۀالمعرب ص 137). قرقور ساج ساجه مطلی بالقیر والضبات زنبری. (المعرب جوالیقی ص 271). ساج چوبی است که از هند آرند. ابن درید (ج 3 ص 224) گوید: ساج چوب معروفی است و من آنرا فارسی می شمارم. مؤلف المعرب آنرا در جای خود در این کتاب نیاورده است. (حاشیۀ المعرب چ مصر ص 271). در اختیارات بدیعی آمده: درختی است در هندوستان و هیچ درخت از وی بزرگتر نبود و چوب وی صلب بود و سیاه، چون بسوزانند و در آب مامیثااندازند و بعد از آن سحق کنند و بیزند و در چشم کشند قوه حدقه بدهد ورم اجفان را نافع بود. و چون چوب وی حل کنند به آب سرد در سنگ و بمالند بر صداع گرم زایل گرداند. همچنین بر ورمهای صفرائی ودموی مالیدن بگذارند خاصه چون بآب بود که طبیعت آن سرد بود. و از ثمر وی روغن سازند که معروف بود به دهن الساج و غش نافۀ خشک بدان کنند و در آن غوص کند و پیدا باشد الا وزن آن زیادت کند. و نشارۀ چوب وی چون بیاشامند کرم از شکم بیرون آورد، بقوتی که در وی است. (اختیارات بدیعی). درخت ساج سطبر باشد و ساق او دراز بود و هر برگ از او به اندازۀ سیردیالم باشد، و بوی او خوش بود و ببوی برگ جوز شبیه بود و لطافت ورقۀ او بیشتر باشد از برگ جوز، فیل را ببرگ [او] و برگ درخت موز رغبتی عظیم بود، و منبت او در هند و زنگبار بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). درختی است هندی، و اهل هند ساکوته نامند، بقدر درخت چنار و سرخ رنگ وصلب و مایل بسیاهی و کثیرالورق و خوشبو و ثمرش بقدرفوفل و مستطیل، و مؤلف تذکره او را فندق هندی دانسته است. چوب او در سیم سرد و خشک و با اندک حرارت، وضماد سائیدۀ او با آب سرد جهت دردسر حار و اورام حاره، و خوردن نشارۀ او مسکن تشنگی و التهاب معده، وبا ماء العسل جهت اخراج کرم شکم قوی الاثر است، و طلای محرق او که بعد از احراق در آب مامیثا و امثال آن انداخته و سائیده باشند جهت ورم اجفان و تقویت بصر و حدقه نافع، و قدر شربتش از یک مثقال تا سه مثقال، و مضر جگر و مصلحش عناب است. و روغن ثمر او غلیظ و خوشبو و جهت دراز کردن موی و رفع خارش بدن مفید است. و چون نافۀ مشک را در او گدازند حافظ بوی آن بود و وزن آن را زیاده سازد. (تحفۀ حکیم مؤمن) : خدای تعالی... مر او [نوح] را بفرمود که ساج بنشان تا من این خلق را هلاک گردانم. و درخت ساج بچهل سال فراز رسد. نوح درخت ساج بنشاند... و چون درخت فراز رسید و چهل سال سپری شد ایزد تعالی وحی فرستاد... که من این خلق را هلاک خواهم کردن. (تاریخ بلعمی). از سمندور تا بخیزد عود تا همی ساج خیزد از سندور. خسروی. سپهبد نشست از بر تخت عاج بیاراست ایوان بکرسی ساج. فردوسی. یکی تنگ تابوت کردش ز عاج ز زرّ و ز پیروزه و چوب ساج. فردوسی. برین کین اگر تخت و تاج آوریم وگر رسم تابوت ساج آوریم. فردوسی. نهادند یک خانه خوانهای ساج همه کوکبش زرّ و پیکر ز عاج. فردوسی. بتابوت زرین و در مهد ساج فرستادشان زی خداوندتاج. فردوسی. سموم خشمش اگر برفتد بکشور روم نسیم لطفش اگر بگذرد بکشور زنگ ز ساج باز ندانند رومیان را لون ز عاج باز ندانند زنگیان را رنگ. فرخی. بزلف و عارض ساج سیاه و عاج سپید بروی و بالا ماه تمام و سرو روان. فرخی. در و بام هر خانه ازعود و ساج نگاریده پیوسته با ساج عاج. (گرشاسب نامه). [در قبۀ صخره] بچهار جانب درهای بزرگ بر نهاده است دو مصراعی از چوب ساج... در کعبه دری است از چوب ساج به دو مصراع..، [اندرون کعبه] ستونها که در خانه است در زیر سقف زده اند همه چوبین است چهار سو تراشیده از چوب ساج الا یک ستون که مدور است... خشاب چهار چوب است عظیم از ساج چون هیأت منجنیق نهاده اند مربع. (سفرنامۀ ناصرخسرو). هر یکی را از نبات و حیوان نیز از پشه تا پیل واز گندنا و پیاز تا درخت گوز و ساج صورتی دیگر است. (جامعالحکمتین ص 124). بفرمود [خدای تعالی نوح را] تا درخت ساج بکشت و بعد چهل سال که برسید سفینه بساخت. (مجمل التواریخ والقصص). رخ تو تختۀ عاج است و دست فتنه بر او ز بهر بردن دلها دو خط نوشته ز ساج. ادیب صابر. سعید جبیر گفت یعقوب را در تابوتی از ساج نقل کردند. (تفسیر ابوالفتوح چ 2 ج 3 ص 165). شدم عذرگویان برِ شخص عاج به کرسی زرین برِ تخت ساج. سعدی (بوستان). ، کنایه از شب: چو خورشید بنهاد بر چرخ تاج بکردار زر آب شدروی ساج. فردوسی. ز خاور چو خورشید بنمود تاج گل زرد شد بر زمین رنگ ساج. فردوسی. تشبیهات: 1- زلف و ریش و جز آن را از سیاهی به ساج مانند کنند: دو مهره بفرمود کردن ز عاج همه پیکر عاج، همرنگ ساج. فردوسی. بزلف و عارض، ساج سیاه و عاج سپید بروی و بالا، ماه تمام و سرو روان. فرخی. کرده آن زلف چو ساج از بر آن گوش چو عاج خود نداند چه کند از کشی و بیخبری. سنائی. زلفین جانفزا و خط دلربای تو این ساده ساج و قیر است، آن سوده مشک و بان. کمال بخاری. از خدمت تو عاج برانگیختم ز ساج در صحبت تو قیر برآمیختم بشیر. عبدالواسعجبلی. خدمت و مدح تو کرد و گفت خواهم تا کند شیر قیرم را محلی، عاج ساجم را خضاب. عبدالواسع جبلی. 2- قد را از بلندی و راستی و موزونی بدان تشبیه کنند: گوی چون درختی بدان تخت عاج بدیدار ماه و ببالای ساج. فردوسی. ز سر تا میانش بکردار عاج برخ چون بهشت و ببالای ساج. فردوسی. ببالای ساج است و همرنگ عاج یکی ایزدی بر سر از مشک تاج. فردوسی. بدیدار ماه و ببالای ساج بنازد بتو تخت شاهی وتاج. فردوسی
مرغی بود که آن را مرغ کنجدخواره گویند، (برهان)، مرغی است کنجدخوار، (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ خطی کتاب خانه مؤلف)، و بعضی مادۀ مرغ کنجدخواره را ساج گویند، (برهان)، مادۀ مرغ کنجدخوارک، (شرفنامۀ منیری) : چون زاغ شب از گشادن پر بر بست زبان مرغ دراج طاوس ملائکه تذروی کش کبک نمود کمتر از ساج، خواجه عمید لومکی (از جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، ، تابۀ نان پزی و آن آهنی باشد پهن که نان تنک را بر بالای آن پزند، (برهان)، در ترکی ’ساج’ بهمین معنی است ’جغتائی 333’، و در گیلان نانی را که بر این تابه پخته شود ’نان ساج’ گویند، (حاشیۀ برهان چ معین)، ظرفی ریختگی است که برای سرخ کردن ماهی بکار میرود، (فرهنگ گیلکی)، ظرفی آهنین و مدور قدری محدب که در بعضی جاها نان روی آن پزند و همه جا کلوچه روی آن پخته شود، در لهجۀ گیلکی، زلف یا موی بر گشته بطرف بالا، کاکل، (فرهنگ گیلکی)، در تداول ترکی زبانان به این معنی ساج استعمال میشود، نام خورشی است مانند آش که در آن برنج و اسفناج و نخود و آب غوره کرده و گوشت پخته، نان خورش کنند و در تبرستان متداول و مستعمل است، (آنندراج) (انجمن آرا)
مرغی بود که آن را مرغ کنجدخواره گویند، (برهان)، مرغی است کنجدخوار، (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ خطی کتاب خانه مؤلف)، و بعضی مادۀ مرغ کنجدخواره را ساج گویند، (برهان)، مادۀ مرغ کنجدخوارک، (شرفنامۀ منیری) : چون زاغ شب از گشادن پر بر بست زبان مرغ دراج طاوس ملائکه تذروی کش کبک نمود کمتر از ساج، خواجه عمید لومکی (از جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، ، تابۀ نان پزی و آن آهنی باشد پهن که نان تنک را بر بالای آن پزند، (برهان)، در ترکی ’ساج’ بهمین معنی است ’جغتائی 333’، و در گیلان نانی را که بر این تابه پخته شود ’نان ساج’ گویند، (حاشیۀ برهان چ معین)، ظرفی ریختگی است که برای سرخ کردن ماهی بکار میرود، (فرهنگ گیلکی)، ظرفی آهنین و مدور قدری محدب که در بعضی جاها نان روی آن پزند و همه جا کلوچه روی آن پخته شود، در لهجۀ گیلکی، زلف یا موی بر گشته بطرف بالا، کاکل، (فرهنگ گیلکی)، در تداول ترکی زبانان به این معنی ساج استعمال میشود، نام خورشی است مانند آش که در آن برنج و اسفناج و نخود و آب غوره کرده و گوشت پخته، نان خورش کنند و در تبرستان متداول و مستعمل است، (آنندراج) (انجمن آرا)
سنج، دهی است از دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 16 هزارگزی جنوب باختر ضیأآباد، کوهستانی و سردسیر است و از آب قنات و رودخانه مشروب میشود، محصول آن غلات و کشمش است، 1046 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند، ازصنایع دستی بافتن قالیچه و جاجیم و گلیم در آن معمول است، راه آن مالرو است و از طریق صادق آباد ماشین بدان میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) شهری است مشهور که در میان کابل و غزنین واقع شده و در آنجا معروف است، (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
سنج، دهی است از دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 16 هزارگزی جنوب باختر ضیأآباد، کوهستانی و سردسیر است و از آب قنات و رودخانه مشروب میشود، محصول آن غلات و کشمش است، 1046 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند، ازصنایع دستی بافتن قالیچه و جاجیم و گلیم در آن معمول است، راه آن مالرو است و از طریق صادق آباد ماشین بدان میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) شهری است مشهور که در میان کابل و غزنین واقع شده و در آنجا معروف است، (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
جانوری است خوش آواز، و آن را سار نیز خوانند. (جهانگیری). سارجه. سارک. ساری. همان سار یعنی مرغ خردتر از فاخته که آواز خوش داردو بعضی او را هزاردستان گویند. (رشیدی). نوعی از سار است، و آن جانوری باشد سیاه و پر خط و خال و کوچکتر از فاخته و آواز خوش دارد و آواز او را بصدای رباب چار تاره تشبیه کرده اند. (برهان) (آنندراج). جانوری است پرنده که آواز او را به آواز چارتار تشبیه کرده اند. و آن را سار، و سر، و سارحه، و ساری، و سارک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). سودانیه. سار ملخ خوار
جانوری است خوش آواز، و آن را سار نیز خوانند. (جهانگیری). سارجه. سارک. ساری. همان سار یعنی مرغ خردتر از فاخته که آواز خوش داردو بعضی او را هزاردستان گویند. (رشیدی). نوعی از سار است، و آن جانوری باشد سیاه و پر خط و خال و کوچکتر از فاخته و آواز خوش دارد و آواز او را بصدای رباب چار تاره تشبیه کرده اند. (برهان) (آنندراج). جانوری است پرنده که آواز او را به آواز چارتار تشبیه کرده اند. و آن را سار، و سر، و سارحه، و ساری، و سارک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). سودانیه. سار ملخ خوار
سازج هندی گونه ای دارچین که عطر و طعم آن از دارچین معمولی کمتر است و در طب قدیم به عنوان مقوی تخمدانها بکار میرفته است عرفج بری سادج صادق صادیق صدق دارچین جاوه
سازج هندی گونه ای دارچین که عطر و طعم آن از دارچین معمولی کمتر است و در طب قدیم به عنوان مقوی تخمدانها بکار میرفته است عرفج بری سادج صادق صادیق صدق دارچین جاوه
سازج هندی گونه ای دارچین که عطر و طعم آن از دارچین معمولی کمتر است و در طب قدیم به عنوان مقوی تخمدانها بکار میرفته است عرفج بری سادج صادق صادیق صدق دارچین جاوه
سازج هندی گونه ای دارچین که عطر و طعم آن از دارچین معمولی کمتر است و در طب قدیم به عنوان مقوی تخمدانها بکار میرفته است عرفج بری سادج صادق صادیق صدق دارچین جاوه
روشن تابان پرنده ایست کوچک از تیره سبکبالان از گروه دندانی منقاران قدش کمی از گنجشک بزرگتر ولی از قمری کوچکتر است. رنگ پرهای بدنش برنزی مایل به زرد میباشد. پرنده ایست حشره خوار و اجتماعی و چون آفت ملخ است برای زراعت مفید میباشد. در حدود 6 گونه از آن شناخته شده و در ایران فراوانست. یا سار سیاه گونه ای سار که در نواحی گردن و سرو کناره بالها و در انتهای دم دارای پرهای تیره و بقیه پرهایش قرمز رنگ است و جثه اش هم از سار معمولی کمی بزررگتر است و در دفع ملخ بسیار مفید است. در نواحی آسیای صغیر و آسیای مرکزی و ایران میزید
روشن تابان پرنده ایست کوچک از تیره سبکبالان از گروه دندانی منقاران قدش کمی از گنجشک بزرگتر ولی از قمری کوچکتر است. رنگ پرهای بدنش برنزی مایل به زرد میباشد. پرنده ایست حشره خوار و اجتماعی و چون آفت ملخ است برای زراعت مفید میباشد. در حدود 6 گونه از آن شناخته شده و در ایران فراوانست. یا سار سیاه گونه ای سار که در نواحی گردن و سرو کناره بالها و در انتهای دم دارای پرهای تیره و بقیه پرهایش قرمز رنگ است و جثه اش هم از سار معمولی کمی بزررگتر است و در دفع ملخ بسیار مفید است. در نواحی آسیای صغیر و آسیای مرکزی و ایران میزید