- سادم
- پشیمان، اندوهگین، غمگین
معنی سادم - جستجوی لغت در جدول جو
- سادم
- اندوهگین، پشیمان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیشکار
تندرست
پشیمان
ابتدایی
بادام
بی نقش و نگار، قماش خالی از نقوش
خادم بتخانه
ششم
سرگشته سراسیمه بی باک، خیره، شوخ چشم
نیکو حال، فراخ سال
سازج هندی گونه ای دارچین که عطر و طعم آن از دارچین معمولی کمتر است و در طب قدیم به عنوان مقوی تخمدانها بکار میرفته است عرفج بری سادج صادق صادیق صدق دارچین جاوه
شیز آپنوس (آبنوس) از درختان
بی گزند و درست، بی عیب، صحیح
چرنده جمع سوائم (سوایم)، توضیح چارپایانی که بچرا روند بر حسب عادت مانند: شتر اسب گوسفند
ترشرو اخمو، شکیبا مرد، شکیبا: اسپ
ناآگاه، خودپسند، بر آمده پستان بر آمده و پر شیر، سراینده سرود گوی، بازی کننده، پیوسته رونده شتر و جز آن
چرنده، چراننده، خود چرا خود چر چرنده جمع سوائم (سوایم)، توضیح چارپایانی که بچرا روند بر حسب عادت مانند: شتر اسب گوسفند
خدمتکار، پرستار، نوکر، چاکر، گماشته، ملازم
محل اجتماع درویشان خانقاه، اطاقی چوبی که در دهه عاشورا نزدیک مسجد یا تکیه بر پا می کردند و آنرا با شمایل ائمه و بزرگان و قالیچه ها و لوازم درویشی (تبرزین شمشاد کشکول و غیره) می آراستند و شبها از واردین پذیرایی می کردند و گاه به مشاعره می پرداختند و شخص غالب مخاطب را در حین خواندن اشعار به تدریج وادار به کندن جامه ها می کردند تا او را با یک لنگ از سردم خارج مینمودند و اشیا سردم را مالک می شد، (زور خانه) محلی سگو مانند که مشرف بر گود است و مرشد بر آن قرار گیرد و همراه ضرب ورزش را رهبری کند. یا کاسه سردم. ظرفی است برنجی که انعام و پاداش مرشد را در آن ریزند و آن روی سردم قرار دارد
آینده، مسافری که از سفر برگردد، پیشرو
خدمت کننده، خدمتگزار، نوکر، خدمتکار، کنایه از مطیع، در تصوف کسی که در خانقاه به درویشان خدمت می کند
درست، بی عیب، فاقد بیماری، تندرست، در دستور زبان عربی، ویژگی کلمه ای که در برابر فا و عین و لام آن حرف عله (واو، الف، ی) نباشد مانند نصر که حرف عله ندارد، در علوم ادبی در علم عروض ویژگی بحری از شعر که زحاف در آن نباشد
بی پیرایه، بی نقش و نگار، بی آلایش، بی زینت وزیور، هموار، یکسان، آسان، خالص، بی غش، بی آمیغ، پسری که هنوز موی در چهره اش پیدا نشده
باز گردنده، سال آینده، پیشرو آینده، مسافری که از سفر باز آید، پیشرو، جمع قدم و قدام
زننده، سیلی زننده، پینه دوز
پشیمان، خجل و شرمنده
شکننده و ویران کننده بنا، خراب کننده
ساییده شده
ایستاده، مخفف ستاده
((دَ یا دِ))
فرهنگ فارسی معین
بی نقش و نگار، پاک، خالص، ساده لوح، ابله، نادان، بسیط، بدون ترکیب، آسان، عادی، معمولی، پسری که هنوز ریش درنیاورده، بدون زینت و زیور، صاف و هموار، لغزان، لغزنده، بی چین و گره