جدول جو
جدول جو

معنی سادله - جستجوی لغت در جدول جو

سادله
(دُ لِ)
ژاک. کشیش و انسان دوست ایتالیائی متولد مدن (1758- 1838)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عادله
تصویر عادله
(دخترانه)
مؤنث عادل، بانوی با انصاف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عادله
تصویر عادله
عادل (زن)، عادلانه مثلاً قیمت عادلانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادله
تصویر بادله
نوعی پارچۀ زربفت، رشته های طلا و نقره که با آن جامه را زردوزی کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابله
تصویر سابله
راه سپرده، راه پاسپرده و مسلوک، رهگذرانی که از راهی می گذرند، رهگذران، مسافران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سافله
تصویر سافله
سافل، دبر، مقعد، قسمت پایین چیزی، قسمت پایین نهر، قسمت پایین نیزه
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
دهی است از بخش بستان شهرستان دشت میشان واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری بستان و 8 هزارگزی جنوب راه عمومی سوسنگرد به بستان، این ده در دشت قرار دارد و گرمسیر است. و از آب رود خانه کرخه مشروب میشود. و محصول آن غلات و برنج است. 500 تن سکنه دارد که از عشایر بنی طرف هستند و به زراعت و گله داری و صنایع دستی و حصیربافی اشتغال دارند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
زاله. ساآله ساکسون رودخانه ای است در آلمان که از کوه فیختلگبرگ در باویر سرچشمه میگیرد و پس از سیراب کردن نواحی هوف سالفلد، رودواشتاد، اینا، نومبورگ، بطرف اونستروت میرود و پس از سیراب کردن مرسبورگ، الستربلانش، لیپزیک، هال، برنبورگ، کالب و پس از طی 400 هزارگز در ساحل چپ برود خانه الب میریزد
زاله. رودخانه ای است در آلمان که در کنار سالزبورگ هاوزن برود خانه سالتز میریزد و مجرای آن 100 هزارگز است
زاله. رودخانه ای است در آلمان، که ازباویر سرچشمه میگیرد و پس از طی 110 هزارگز به ماین میریزد
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ / لِ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 21هزارگزی شمال خاوری دیز گران و 3هزارگزی باقله پایین. هوای آن سرد و دارای 370 تن سکنه است. آب آن جا از چشمه و زه آب رود خانه باقله تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، توتون، میوه جات لبنیات. شغل اهالی زراعت و قالیچه، جاجیم بافی و راه آن مالرو است. تابستان از سنقر، گل سفید، خانقاه اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان ناتل رستاق، بخش نور شهرستان آمل واقع در 21 هزارگزی جنوب خاوری سولده. هوای آن معتدل و دارای 230تن سکنه است. آب آنجا از ناپلارود تأمین میشود. محصول آنجا برنج، مختصر غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. این ده از دو محل بالا و پائین که یک کیلومتر از هم فاصله دارند تشکیل شده و در آمار دو آبادی نوشته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
مؤنث سائل. رجوع به سائل و سائله شود
لغت نامه دهخدا
(فِلَ)
مؤنث سافل. رجوع به سافل شود، دبر مردم. (مهذب الاسماء). بن مردم. (منتهی الارب). المقعده و الدبر. (قطر المحیط). سوراخ. (دهار) ، سافله الرمح، زیر نیزه. (دهار). بن نیزه. (مهذب الاسماء). نیمۀ نیزه که متصل به آهن بن نیزه است. (منتهی الارب) (شرح قاموس) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(دِ حَ)
ابر سخت. (شرح قاموس) (قطر المحیط). ابرنیک تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج). السحابه الشدیده التی تصرع کل شی ٔ. (تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
موضعی است به مغرب در نزدیکی تونس. شاذله نیز گفته اند. (تاج العروس ذیل ش دل) و رجوع به شاذلی و شاذلیه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
مؤنث عادل. رجوع به عادل شود.
- حکومت عادله، حکومتی که اساس آن بر عدالت بود.
- فریضه عادله، یعنی عدل در قسمت. (منتهی الارب).
- قیمت عادله در تداول، قیمت متعارف به نرخ معمول بازار
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درازشدن بروت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
از جبال بربر در مغرب تلمسان و فاس، و از آنجاست ابوعبدالله محمد بن محمد بن احمد انصاری قرطبی تادلی. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع). مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: این نام را به قسمتی واقع در بین تلمسان و فاس از رشته کوههای درن در آفریقای شمالی اطلاق کنند. ابوعبدالله محمد انصاری تادلی شاعر مشهور در قرطبه، از نواحی این کوه برخاسته است
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
گوشت میان بغل وآن پستان. ج، بادل. (مهذب الاسماء). گوشت پاره ای است مابین بغل و بن پستان. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به بادل شود. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
نهریست به مازندران نزدیک شاطرگنبد و محلۀ لالم و فولادمحله. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1342 هجری قمری ص 58 و 123 و 162). رجوع به باول شود
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ / لِ)
لفظ هندی است بمعنی تار نقره که با طلا اندوده پهن سازند و جامه ها بدان بافند و پوشندۀ این قسم جامه را بادله پوش خوانند. سیدحسین خالص گوید:
برخورد چنان گرم که آتش بدلم زد
چون شعله سراپا ز طلا بادله پوشی.
(آنندراج).
قسمی از پارچۀ زری. اثر شیرازی گوید:
سبز من شمع برافروخته آید بنظر
چیرۀ بادله هرگاه گذارد بر سر.
لفظ مذکور هندی است چه پارچۀ مذکور را در زمان صفویه از هند به ایران میبردند و بهمان اسم در ایران مشهور بوده و در اشعار آمده است. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
جمع دلیل، فرنودها (فرنود دلیل) گواهان پروهانان، جمع دلیل راهنمایان حجتها برهانها. یا ادله اربعه. دلیلهای چهارگانه: کتاب و سنت و اجماع و عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافله
تصویر سافله
دبر، معقد، قسمت پائین نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادسه
تصویر سادسه
مونث سادس یک ششم شش یک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادحه
تصویر سادحه
مونث سادح توانگر، ابر سنگین ابر تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابله
تصویر سابله
راه در نوردیده، رهگذر آینده رونده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سایل، سپیدی پیشانی و قصبه بینی که باعتدال باشد، یا نفس سایله. خون جهنده. یا صاحب نفس سایله. جانداری که چون سر او را ببرند خون از رگهای وی بجهد حشرات ماهیها
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سائل سپید پیشانی، سپید بینی مونث سایل، سپیدی پیشانی و قصبه بینی که باعتدال باشد، یا نفس سایله. خون جهنده. یا صاحب نفس سایله. جانداری که چون سر او را ببرند خون از رگهای وی بجهد حشرات ماهیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندله
تصویر سندله
نوعی کفش (یا چرمی یا چرمی)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عادل داتیک آساییک، روا مونث عادل 0 یا حکومت عادله 0 حکومتی که اساس آن بر عدل باشد 0 یا قیمت عادله 0 قیمت متعارف به نرخ معمول بازار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافله
تصویر سافله
((فِ لَ))
مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادله
تصویر عادله
((دِ لِ یا لَ))
مؤنث عادل
حکومت عادله: قیمت حکومتی که اساس آن بر عدل باشد
قیمت عادله: قیمت متعارف به نرخ معمول بازار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده
تصویر ساده
ابتدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی از دهستان میان دو رود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
در جای خود، ذخیره گاه، نهان گاه، در پس انداز
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان ناتل رستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی