جدول جو
جدول جو

معنی سادسایه - جستجوی لغت در جدول جو

سادسایه(یَ / یِ)
جای هموار و صاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سدپایه
تصویر سدپایه
هزارپا، حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، گوش خز، پرپایه، گوش خزک، سدپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادسایی
تصویر بادسایی
نخوت، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سادسا
تصویر سادسا
بار ششم، در مرتبه یا مرحلۀ ششم
فرهنگ فارسی عمید
هشتمین از خانان مغولستان از نسل چنگیز (837- 843 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(بَ / سَ بَ)
دهی از دهستان رحیم آباد است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع شده است و 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ / یِ)
سایۀ سر:
فوق فلک و عرش بود پایۀ دیگر
این سایه کشد رخت به سرسایۀدیگر.
محسن تأثیر (از آنندراج).
چو خامه سرخط آزادگی کسی دارد
که پاشکسته سرسایۀ نهال خوداست.
محسن تأثیر (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(دِ سی یَ)
جنگ...در سال چهاردهم هجری (635 میلادی) بین سپاه ایران و مسلمانان در سرزمین قادسیه اتفاق افتاد. در زمان خلافت عمر عده ای مأمور شدند که یزدگرد، شاه ایران را به اسلام دعوت کنند. این عده به تیسفون وارد شدند و به دربار یزدگرد راه یافتند. مردم تیسفون که این هیئت را دیدند آنها را به واسطه لباسشان استهزاء می نمودند و مخصوصاً کمانشان را به آلت پشم ریسی زنها تشبیه میکردند، ولی بدن لاغر و خشکیده و در عین حال متهور و جسور و خاصه لحن نظامی آنها نظر یزدگرد را که در آن وقت از سقوط شام هم با خبر شده بود جلب کرده آنان را با احترام پذیرفت و پرسید مقصودتان چیست ؟ آنها اظهار داشتند که باید اسلام را قبول کنید و یا جزیه بدهید. شاه در جواب با حقارت به آنها نگریسته اشاره به فقر و بدبختی آنها کرده گفت شما همان مردمی نیستید که سوسمار میخوردید و اطفال خود را زنده به گور میکردید. نمایندگان عرب با لحن ساده ای تصدیق نموده گفتند که وضع آنها در سابق همینطور بود، و حالیه آن وضع بکلی تغییر کرده است. یزدگرد دعوت آنان را رد کرد و آنان گفتند اکنون که تو شمشیر را اختیار کردی حکم بین ما و توهمان خواهد بود. در سال بعد کوششی از طرف یزدگرد بعمل آمد و لشکری بالغ بر یکصدوبیست هزار نفر جمعآوری کرده و سرداری این لشکر را به رستم واگذاشت. این سردار از فرات عبور کرده داخل سواد شده دنبال لشکریان عرب افتاد. جنگ قادسیه که مانند جنگ ایسوس در عداد جنگهای قطعی دنیا بشمار می آید این هنگام رخ داد. این جنگ در چهار روز متوالی دوام داشت. در روز اول اسبهای عرب از فیلان که آنها را جلو نگاهداشته بودند فرار کردند. چنین به نظر می آمد که فتح با لشکر ایران است، اما بعد که دسته ای از تیراندازان به فیلها حمله بردند، سواران عرب از خطر جسته و ایرانیان را عقب نشاندند. در روز دوم لشکر امدادی عرب از سوریه وارد شد. ابتدا جنگ چندان شدتی نداشت و طرفین به جنگ و گریز میپرداختند ولی بالاخره اعراب سواره نظام ایران را شکست دادند. این روز جنگ به نفع مسلمانان خاتمه یافت. در روز سوم بار دیگر فیلها در خط جنگ ظاهر شدند ولی قعقاع بن عمرو رئیس نیروی امدادی که از شام آمده بود چشم فیل بزرگ سفیدی را با نیزه کور کرد، دیگری با فیل دیگر نظیر این را معمول داشت. بالاخره فیلها برگشته در لشکر ایران باعث اختلال شدند. اعراب بواسطۀ رسیدن قوای عمده ای از شام قویدل شده و شب هنگام روحیۀ مسلمانان بهتر از روحیۀ لشکر ایران بود. دو تن از سرداران لشکر مسلمان هر کدام جداگانه در تاریکی شب به لشکرایران حمله بردند و جنگ در تمام شب جریان داشت. این شب را ’لیله الهریر’ مینامند، چه صداهائی شبیه به صدای شغال و سگ از مجروحین طرفین فضا را پر کرده بود. در روز چهارم یعنی روز آخر جنگ اعراب قلب لشکر ایران را متزلزل ساختند. در این هنگام باد سختی بنای وزیدن را گذاشت که شن زیاد به سر و روی سپاه ایران میریخت ولی اعراب که پشت به طوفان بودند چندان صدمه ای ندیدند. رستم همین که خود را در معرض خطر دید میان بارو بنۀ قاطرها پناه برد. در این گیرودار یکی از بارها به زمین افتاده و او را مجروح ساخت. او خود را درنهر انداخت که شاید جانی بدر برد، لکن بلال بن علقمه پشت سر او در آب جست و وی را به قتل رسانید. این واقعه لشکریان ایران را به هراس انداخته دلهای خود را باختند و هزاران نفر خود را در آب انداخته غرق شدند. فتحی که در این جنگ نصیب اعراب شد صدمۀ سختی به روحیۀ ایرانیان وارد ساخت. (حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 474- 489) (تاریخ ایران سایکس ترجمه فخر داعی گیلانی ج 1 صص 685- 689). و رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ترجمه یاسمی چ 2 تهران ص 525 به بعد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ سی یَ)
جائی است که تا کوفه 15 فرسنگ وتا عذیب چهار میل فاصله دارد. طول آن شصت و نه درجه و عرض آن 31 درجه و 3 2 درجه است، جنگ معروف قادسیه میان مسلمین و ایرانیان در این زمین اتفاق افتاده است. (معجم البلدان). رجوع به قادسیه (جنگ) شود
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ / یِ)
مرکّب از: سد = صد + پای + ه، پسوند نسبت، دارای صد و عدد کثیر، پا. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، هزارپا را گویند و آن خزنده ای است زرد که در گوش رود. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ شُ دَ)
ششم. ششمین. بار ششم
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن شابورالملک. سبزوار را بنا کرده است و شاپور آن بود که نیشابور بناکرد. و سبزوار در اصل ساسویه آباد بود. و گفته اند پسر این ساسویه یزدخسرو بود که خسروشیرجوین و خسروآباد بیهق و خسروجرد بناکرده است. و در نیشابور حاکم نیشابور در قدیم الایام از فرزندان ایشان بوده است، و هوالحاکم ابوالحسین بن محمد بن محمد بن الحسن بن علی بن السری بن یزدخسروبن ساسویه بن شابورالملک، و له عقب بنیسابور، توفی الحاکم ابوالحسین بنیسابور فی رمضان سنه سبعین و ثلثمائه و هوابن تسعین سنه. (تاریخ بیهق چ احمد بهمنیار ص 43)
لغت نامه دهخدا
(تی یَ)
ده کوچکی است از دهستان طاغنکوه بخش فدیشه شهرستان نیشابور، واقع در 12 هزارگزی شمال فدیشه. زمین آب جلگه ای و هوای آن معتدل است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است، 39 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
قریۀ کوچکی است در فلسطین بقرب نابلس. و در زمان قدیم شهر بزرگی بود و سامریه یاشمرون نام داشت. این شهر بسال 925 قبل از میلاد بنا گردیده و مدتی پایتخت قوم اسرائیل بود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بادْ یَ / یِ)
مرغکی چون گنجشک، سیاه و سفید و کوتاه پای که چون بر زمین نشیند دشوار تواند خاست وبدین سبب بیشتر بر درخت و دیوار نشیند:
آب و آتش بهم نیامیزد
بادوایه ز خاک بگریزد.
عنصری.
ممکنست این کلمه لهجه ای در بالوایه بمعنی پرستوک باشد
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
آدر. (مهذب الاسماء) (نطنزی). دبه خایه. غری. بادگند. دم ّ. فتق. معروفست و آن مرضی است. (آنندراج). باد فتق است و در بعض نسخه ها باد قولنج. (شعوری ج 1 ورق 19). رجوع به باد خصیه، بادخایگی، بادخوار، بادخور، غری، فتق و دبه خایگی شود.
لغت نامه دهخدا
(یَ)
کلاه سرخی که زنان مراکش بر سر میگذارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادوایه
تصویر بادوایه
پرستو پرستوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادسیه
تصویر قادسیه
پارسی تازی گشته کادسی نام دهی در ایران پیش از اسلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سداسیه
تصویر سداسیه
ششم بزرگ زبانزدی درخنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادسه
تصویر سادسه
مونث سادس یک ششم شش یک
فرهنگ لغت هوشیار
ششمین ششم (واژه های فارسی) مونث سادس، شش یک عشر خامسه 160، 1 خامسه و سادسه خود به 60 سابعه تقسیم میشود جمع سوادس
فرهنگ لغت هوشیار
بازه یاب گونه ای گوشه یاب که در اختر شماری برای اندازه گیری بازه ستارگان از هم به کار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادسایی
تصویر بادسایی
تکبر، نخوت
فرهنگ فارسی معین
سایه بان، پناهگاه، ارشد خانواده، حامی
فرهنگ گویش مازندرانی