جدول جو
جدول جو

معنی ساخلو - جستجوی لغت در جدول جو

ساخلو
عده ای سرباز که در محلی برای نگهبانی گماشته شوند، پادگان
تصویری از ساخلو
تصویر ساخلو
فرهنگ فارسی عمید
ساخلو
(لُ)
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده وبحفظ و نگاهبانی آن گماشته شده باشند. این کلمه ترکی است و فرهنگستان پادگان را بجای آن برگزیده است
لغت نامه دهخدا
ساخلو
پادگان
تصویری از ساخلو
تصویر ساخلو
فرهنگ لغت هوشیار
ساخلو
((لُ))
پادگان، گروهی سرباز که در یک مکان ساکن شوند و به محافظت آن بپردازند
تصویری از ساخلو
تصویر ساخلو
فرهنگ فارسی معین
ساخلو
پادگان، سربازخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالو
تصویر سالو
پارچۀ سفید و نازکی بوده که از آن دستار و جامۀ زنانه می دوخته اند
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو، واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری خیاو، و 3 هزارگزی راه شوسۀ خیاو به اهر، کوهستانی است و هوای معتدلی دارد و از آب رودگرگر مشروب می شود، محصول آن غلات و حبوبات است، 70 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند، راه آن ارابه رواست، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ)
کشتی مخصوص سواحل مشرق و آن خمیده و عقبش برآمده است
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر، واقع در32 هزارگزی جنوب باختری هریس و 6500 گزی راه شوسۀ تبریز به اهر. جلگه ای و هوای آن معتدل و مایل به گرمی و مالاریائی است از آب تلخ رود و آب چشمه مشروب میشود. محصولات آن غلات و حبوبات و سر درختی است. 169 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند. از صنایع دستی فرش بافی در آن معمول است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
جامۀ سفید و تنگ لایق دستار، (آنندراج)، پارچه ای که از آن دستارو لباس زنانه درست میشد، (فرهنگ نظام) :
ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو
عمودها همه افراشتند در کر و فر،
نظام قاری،
کجا چو شمسی و سالوی و ساغری گردند
سر آید ارچه مه و مهر و آسمان آری،
نظام قاری،
سالو و ساغر اگر زانکه بعقدت نرسد
گله از گردش دور قمری نتوان کرد،
نظام قاری،
سالها باید که چون قاری کسی در البسه
گاه از سالو سخن گوید گهی از گلفتن،
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از سالو
تصویر سالو
جامه سفید و تنک که از آن دستار و لباس زنانه درست میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالو
تصویر سالو
جامه سفید و تنگ که از آن دستار و لباس زنانه درست می کردند
فرهنگ فارسی معین
کسی که گوسفندان را در قشلاق محافظت کند، نگهبان، نوکر
فرهنگ گویش مازندرانی