جدول جو
جدول جو

معنی ساحلیات - جستجوی لغت در جدول جو

ساحلیات(حِ لی یا)
نامی است که سابقاًبسواحل خلیج فارس و بنادر جنوبی ایران بخصوص به حدود سیراف میدادند. در فارسنامۀ ابن البلخی آمده: و آثار او (قبادبن فیروز) این شهرهاست: ساحلیات که هم مضاف است به قبادخوره. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 84). هزو، و ساویه و دیگر نواحی اعمالی است ازساحلیات که با جزیره قیش رود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141). هزو و ساویه دو دیه است و چند دیه دیگر که در آن حدود است ساحلیات اند و از توابع دولت خانه قیش است. (نزهه القلوب). رجوع به ساحلات و ساحلی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالدات
تصویر سالدات
سرباز، به ویژه سرباز روسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالیان
تصویر سالیان
سالها، جمع واژۀ سال برای مثال چنان زی کزآن زیستن سالیان / تو را سود و کس را نباشد زیان (نظامی۵ - ۷۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالیات
تصویر عالیات
جمع واژۀ عالیه، عالی، بسیار خوب، دارای کیفیت خوب، بزرگ، مهم، رفیع، بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالیات
تصویر مالیات
پولی که دولت از اشخاص و مؤسسات می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ عالیه، (اقرب الموارد)، چیزهای بلند و رفیع، (ناظم الاطباء)،
- عتبات عالیات، آستانه های بلند که مراد قبور ائمۀ عراق باشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ سافیه، رجوع به سافیه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ ساحره. رجوع به ساحره شود
لغت نامه دهخدا
دو کلمه سال و ماه بر خلاف قیاس به ’یان’ جمع بسته شوند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بمعنی سالهاست که جمع سال باشد، (برهان) (آنندراج)، جمع سالی یعنی چیزی که سال از آن قرار گرفته باشد، (شرفنامۀ منیری)، و آن وقت و زمانه است پس سالیان بمعنی ازمنه و اوقات باشد، (غیاث) :
بگذرد سالیان که برناید
روزی از مطبخش همی خنجیر،
خسروی،
چو چندی برآمد همی سالیان
سر سرو بگذشت از آسمان،
دقیقی،
جهانداربرنا ز گیتی برفت
برو سالیان بر گذشته دو هفت،
فردوسی (شاهنامه، ج 4 ص 1805)،
به آخر ترا رفتن آید بدان
اگر چند ایدر بوی سالیان،
فردوسی،
گذشته بر او سالیان دو هزار
گر ایدونکه برتر نیاید شمار،
فردوسی،
ز مردی آنچه تو کردی همی به اندک سال
بسالیان فراوان نکرد رستم زر،
فرخی (از آنندراج)،
بود سالیان هفتصد هشتصد
که تا اوست محبوس درمنظری،
منوچهری،
سستی کنی و باده خوری سال و سالیان
شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار،
منوچهری،
هر چیزی که خواهند بر یک اندر کنند هر چند سالیان برآید، (تاریخ سیستان)،
تو سالیانها خفتی و آنکه برتو شمرد
دم شمردن تو یک نفس زدن نغنود،
ناصرخسرو
چه گویی که فرساید این چرخ گردون
چو بیحد و مر بشمرد سالیان را،
ناصرخسرو،
قوت روزم غمی است سال آورد
که نخواهد بسالیان برخاست،
خاقانی،
از دانۀ دل ز کشت شادی
یک خوشه بسالیان نشانیم،
خاقانی،
چنان زی کز آن زیستن سالیان
ترا سود و کس را نباشد زیان،
نظامی،
که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالیانی درنوردد، (گلستان)،
حق سالیانش فرامش مکن،
سعدی (بوستان)،
، سال واحد، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، مدت یکسال، یکسال، همه روزه، (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان، (برهان)، بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ، سمت شمالی آن صحرا قصبۀ سالیان است، که بندر بنام او معروف است و سالیان دو هزارباب خانه دارد و از بناهای ملوک شروان بوده، (آنندراج)، نام بندری است در کنار دریای خزر
دهی است ازدهستان زاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج واقع در 25هزارگزی باختر آویهنگ، کوهستانی هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است، آب آن از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات، توتون، لبنیات شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام محلی کنار راه قم به سلطان آباد، میان دو راهه دلیجان و عنایت بیگ، در 177200 گزی طهران قرار گرفته است
لغت نامه دهخدا
سرباز، مأخوذ از کلمه سولدات فرانسوی یا آلمانی، (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وَ لِیْ یا)
جمع واژۀ اولیه. قضایایی که مجرد تصور طرفین آنها کافی است برای جزم عقل به ثبوت نسبت یا سلب آن. اولیات که بدیهیات نیز نامیده میشود بر بخشی از مقدمات یقینی ضروری اطلاق میگردد و آن چنانست که حکم در آن پس از حصول تصور طرفین بچیز دیگری نیاز ندارد بشرط آنکه غریزه ای که بوسیلۀ آن حکم به ثبوت یا سلب میشود سالم باشد. پس کودکان و دیوانگان واشخاص کودن از این حکم مستثنی هستند. مثلاً کل بزرگتر از جزء است و واحد نصف اثنین است جزو اولیات شمرده میشوند و گاهی اولیات بر ضروریات اطلاق میگردد به اعتبار اینکه ضروریات از اوائل علوم شمرده میشوند در این صورت اولیات بر معنی لغوی آن حمل گردیده است. (کشاف اصطلاحات الفنون از شرح مطالع) (دستور العلماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ اولی. (منتهی الارب). رجوع به اولی شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ تالی، اسب چهارم رهان، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به تالی شود
لغت نامه دهخدا
باج و خراج، (ناظم الاطباء)، جمع واژۀ مالیه، وجوهی که مأموران دولت برحسب قانون از صاحبان املاک، اراضی، مستغلات و غیره گیرند، باج، خراج، ارتفاع، (از فرهنگ فارسی معین)، سهمی است که بموجب اصل تعاون ملی و بر وفق مقررات هریک از سکنۀ کشور موظف است که از ثروت و درآمد خودبمنظور تأمین هزینه های عمومی و حفظ منافع اقتصادی یا سیاسی یا اجتماعی کشور بقدر قدرت و توانایی خود به دولت بدهد، (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) : محاسبات رعایا و مستأجران و غیره مؤدیان مالیات سرکار مزبور را تنقیح داده مفاصا به مهر خود تسلیم می نماید، (تذکرهالملوک ص 50)، آنچه بجهت نسق زراعات ضرورند از مالیات سرکار بعنوان بذر و مساعده و مؤنت زراعت به رعیت داده، در رفع محصول وجه مساعده و مؤنت را بازیافت نماید، (تذکرهالملوک ص 46)،
- مالیات اراضی، مالیاتی که از اراضی زراعتی گرفته می شد وبحسب نوع زراعت فرق می کرد، اسم دیگر آن خراج است، (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی)،
- مالیات ایلات، رجوع به ترکیب مالیات بر اشخاص شود،
- مالیات بده، دهنده مالیات، پردازندۀ مالیات، آنکه مالیات دهد،
- مالیات بر ارث، مالیاتی است که بموجب قانون مالیات برارث و طبق تعرفۀ مندرج در همان قانون از ترکه گرفته می شود، (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)،
- مالیات بر اشخاص، مالیاتی که بر شخص بعنوان اینکه وجود خارجی دارد (بدون توجه به وضع درآمد او) گرفته می شد، در همین معنی مالیات سرانه، مالیات سرشمار، باج شخصی و جزیه بکار رفته است، مالیات ایلات و مالیات خانواری هم نوعی مالیات بر اشخاص بوده است، (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی)،
- مالیات بر اموال، مالیات بر مال و درآمد اشخاص است، کسی که مالی و درآمدی ندارد مشمول مقررات مالیات نیست، در مقابل مالیات بر عایدات استعمال می شود، (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی)،
- مالیات بر درآمد، مالیاتی است که بر عواید اشخاص طبیعی و حقوقی بسته می شود، اصطلاح مالیات بر عایدات هم بهمین معنی است، (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی)،
- مالیات بر عایدات، رجوع به ترکیب قبل شود،
- مالیات بستن، وضع مالیات،
- مالیات بگیر، مالیات گیرنده، دولت یاحکومت که از مردم مالیات می گیرد،
- مالیات پرداختن، مالیات دادن، رجوع به ترکیب مالیات دادن شود،
- مالیات پرداز، آنکه مالیات پردازد، آنکه مشمول پرداختن مالیات باشد، مالیات بده،
- مالیات دادن، مالیات پرداختن، ادا کردن مالیات، تأدیۀ مالیات،
- مالیات سرانه، رجوع به ترکیب ’مالیات بر اشخاص’ شود،
- مالیات غیرمستقیم، مالیاتی است که مالیات دهنده بطور غیرمستقیم می پردازد، مانند حقوق گمرکی و مالیات قند و شکر و بنزین که بر قیمت اجناس افزوده می گردد و مالیات در ضمن خرید جنس پرداخته می شود، (فرهنگ فارسی معین)، مالیاتی که از اموال مصرفی بمناسبت عملی ازقبیل تولید و توزیع و صدور و ورود گرفته می شود ... در حقیقت تکلیف پرداخت آن، بطور مستقیم متوجه مصرف کننده است، (از ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی)،
- مالیات گرفتن، اخذ مالیات، جمعآوری مالیات،
- مالیات مستقیم، مالیاتی که مستقیماً از مالیات دهنده گرفته می شود، مانند مالیات املاک مزروعی، اراضی بایر، مستغلات و مالیات بر درآمد، (فرهنگ فارسی معین)،
- امثال:
مالیات دولت نباید زمین بماند، نظیر: سوخت رابود کردن، قاعده ای بوده نزد قدمای امنای مالیۀ ایران که برحسب آن مجبور بوده اند مالیاتی را که بواسطۀاز میان رفتن صنف یا شیئی بی محل می مانده بر صنف یا چیزی دیگر مزید کنند، (امثال و حکم ج 3 ص 1392 و ج 2 ص 994)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ناحیه ای است در فارس. در تاریخ گزیده آمده: در زمان او (ابوبکر بن سعد بن زنگی) ملک فارس رونق تمام گرفت و بسیار عمارات و خیرات کرد چون رباط مظفری ابرقوه... و مظفری حارک (؟) بر راه ساحلات. (تاریخ گزیده چ عکسی لندن ص 508). رجوع به ساحلی و ساحلیات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سالدات
تصویر سالدات
سرباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحلبیات
تصویر سحلبیات
جرموجیان سگ انگوریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحفیات
تصویر سلحفیات
سنگ پشتیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلیات
تصویر متحلیات
جمع متحلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتیات
تصویر احتیات
جمع احتیال
فرهنگ لغت هوشیار
همیشگی ها اسری ها، جمع ازلیه (ازلی) همیشگی ها آنچه آغاز و اول ندارد آنچه ابتدا ندارد آنچه ابتدا ندارد آنچه علت ندارد و مسبوق بسابقه نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحرات
تصویر ساحرات
مونث ساحر زن جادوگر جمع ساحرات سواحر
فرهنگ لغت هوشیار
زیرینیک زیرینی جمع سفلیه آنچه به جهان زیرین وابسته است مقابل علویات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحیات
تصویر صاحیات
شراب خالص و پاکیزه، سخن خالص و بی آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
باج و خراج، سهمی است که بموجب اصل تعاون و بر وفق مقررات هر یک از سکنه کشور موظف است که از ثروت و در آمد خود بمنظور تامین هزینه های عمومی و حفظ منافع اقتصادی یا سیاسی یا اجتماعی کشور بقدر قدرت و توانائی خود بدولت بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالیات
تصویر عالیات
جمع عالیه، بنگرید به عالیه جمع عالیه: حضرات عالیات عتبات عالیات
فرهنگ لغت هوشیار
نخستین ها، بن ها نمودها، جمع اولیه: نخستینهااولها، تصورات و تصدیقات بدیهی و قضایای ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلیات
تصویر ایلیات
ترکی (تک ایل) تیره ها دوده ها مصحف (ایلات) جمع ایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحلیات
تصویر سحلیات
در همرنگیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیات
تصویر تحلیات
جمع تحلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالیات
تصویر عالیات
جمع عالیه، عتبات عالیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالدات
تصویر سالدات
سرباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالیات
تصویر مالیات
پولی که دولت برای کارهای عمومی و اداره کشور از مردم می گیرد، تاکس، باج، خراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالیات
تصویر مالیات
باج، پاژ
فرهنگ واژه فارسی سره