جدول جو
جدول جو

معنی ساحقه - جستجوی لغت در جدول جو

ساحقه
(حِ قَ)
تأنیث ساحق. رجوع به ساحق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساحره
تصویر ساحره
(دخترانه)
سحرکننده، افسونگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاحقه
تصویر لاحقه
لاحق ها، ویژگی چیزهایی یا کسانی که بعد از چیز یا کس دیگر بیایند و به آن بپیوندند، جمع واژۀ لاحق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سائقه
تصویر سائقه
سایق، سوق دهنده، جلو برنده، چاروا، رانندۀ اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
سابق، زمان گذشته، پیشین، پیشینه، سبقت گیرنده، پیشی گیرنده، پیش افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساحره
تصویر ساحره
ساحر، سحر کننده، جادوگر، افسونگر
فرهنگ فارسی عمید
(سَحْ حا قَ)
بسیار کوبنده. (اقرب الموارد). زن سعتری. (دهار) (مهذب الاسماء) : امراءه سحاقه، زن بزرگ و فروهشته پستان و این نعت بدانست مر زنان را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
تأنیث سارق. رجوع به سارق شود، غل. (شرح قاموس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
باران شدید. (از شروح نصاب به نقل از غیاث) (آنندراج). ظاهراً مصحف ساحیه است
لغت نامه دهخدا
(حِ رَ)
تأنیث ساحر. رجوع به ساحر شود، زن جادوگر. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
گیتی زنی است خوب و بداندیش و شوی جو
باعذب و فتنه ساز و بگفتار ساحره.
ناصرخسرو (دیوان ص 383).
- ارض ساحره، سراب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
باران سخت که پوست از روی زمین ببرد. (مهذب الاسماء). باران سخت که زمین را رندد، سیل که همه زمین رابکاود و همه چیز را برد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ قَ / قِ)
پرسیاوشان و آن دوایی باشد که بعربی دم الاخوین خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ قَ)
مؤنث سایق. رجوع به سائق و سائقه شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ قَ)
تأنیث سائق. رجوع به سائق شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
خرمابن دراز. ج، سوامق. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
مساحقه. سعتری کردن زن با زن. (المصادر زوزنی). سعتری کردن با زنان. (تاج المصادر بیهقی). عملی که زنان مبتلی به حکۀ شرمگاه با هم کنند و به طریقی به روی هم بیفتند که پشت شرمگاه یکی به روی پشت شرمگاه دیگری واقع شود و سپس آنها را بهم بسایند. (ناظم الاطباء). طبق زدن. طبق زنی. سحق
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحاقه
تصویر سحاقه
مونث سحاق بسیار ساینده، فرو هشته پستان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائقه
تصویر سائقه
مونث سایق سوق دهنده راننده محرک جمع سایقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحه
تصویر ساحه
واحد ساح: اسپانور درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
عضو استوانه شکل گیاه و درخت که بخلاف ریشه در هوا بسمت بالا نمو میکند و حامل شاخه ها و برگها و گلها میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارقه
تصویر سارقه
مونث سارق دزد زن، زنجیر بند مونث سارق زن دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
تقدم، حق پیشین، پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحیه
تصویر ساحیه
تندابه، باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحره
تصویر ساحره
مونث ساحر جادوگر پاریک مونث ساحر زن جادوگر جمع ساحرات سواحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحبه
تصویر ساحبه
باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالقه
تصویر سالقه
شیون کننده زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایقه
تصویر سایقه
مونث سایق سوق دهنده راننده محرک جمع سایقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانقه
تصویر سانقه
پرسیاوشان از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاحقه
تصویر لاحقه
مونث لاحق، پساوند پسوند مزید موخر جمع لواحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحق
تصویر ساحق
دور، کوبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
((بِ قَ یا قِ))
سبقت گیرنده، پیشینه، اعمالی که در گذشته انجام شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساحره
تصویر ساحره
((حِ رِ یا رَ))
مؤنث ساحر. زن جادوگر، جمع ساحرات، سواحر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
پیشینه
فرهنگ واژه فارسی سره
جادوگر، افسونگر (زن)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرونده، پیشینه، تاریخ، تاریخچه، زمینه، دیرینگی، قدم، قدمت، عنایت الهی، تقدیر، آشنایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد