جدول جو
جدول جو

معنی ساجد - جستجوی لغت در جدول جو

ساجد
(پسرانه)
سجده کننده
تصویری از ساجد
تصویر ساجد
فرهنگ نامهای ایرانی
ساجد
(جِ)
سر بر زمین نهنده. (مهذب الاسماء). پشت خم دهنده. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، ساجدون و سجّد. قوله تعالی: و ادخلوا الباب سجدا. (قرآن 58/2). (منتهی الارب) (آنندراج). ج، سجود. (مهذب الاسماء). بزانو درآمده، در اصطلاح فقه، کسی که در حال سجده است
لغت نامه دهخدا
ساجد
سجده کننده
تصویری از ساجد
تصویر ساجد
فرهنگ لغت هوشیار
ساجد
((جِ))
سجده کننده
تصویری از ساجد
تصویر ساجد
فرهنگ فارسی معین
ساجد
سجده کننده، سجده گر، سجاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سجاد
تصویر سجاد
(پسرانه)
بسیار سجد کننده، لقب امام چهارم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واجد
تصویر واجد
(پسرانه)
دارنده، دارا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماجد
تصویر ماجد
(پسرانه)
دارای مجد و بزرگی، بزرگوار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساجده
تصویر ساجده
(دخترانه)
مؤنث ساجد، سجده کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساعد
تصویر ساعد
(پسرانه)
بخشی از دست بین مچ و آرنج، کمک کننده، مددکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساعد
تصویر ساعد
دست انسان از مچ تا آرنج، ساق دست، در موسیقی دستۀ برخی سازها مانند عود، طنبور، سه تار و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
کسی که سجده بسیار کند، بسیار سجده کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساجد
تصویر مساجد
مسجدها، محل های عبادت مسلمانان، جمع واژۀ مسجد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ جِ)
جمع واژۀ مسجد. مسجدها. مزگتها. مزکتها. رجوع به مسجد شود: به جملۀ مملکت نامه ها رفت در معنی ترویحه های مساجد و عرض مجالس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273). به جای بتکده ها مساجد بنا افتاد. (کلیله و دمنه). مشاعل شریعت در آن دیار و امصار برافروخت ومساجد بنیاد نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348). اهل آن بقعه را در ربقۀ اسلام کشید و مساجد و منابر ترتیب داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 288) ، اعضای هفتگانه که در سجده بر زمین چسبد. (منتهی الارب). مواضع سجود از بدن انسان که عبارت است از پیشانی و بینی و دو دست و دو زانو و دو قدم. (اقرب الموارد).
- مساجد سبعه، آراب. اعضای سبعه که در نماز بر زمین ساید و آن پیشانی و دو کف دست و دو کندۀ زانو و دو نوک شست یا ابهام پای باشد
لغت نامه دهخدا
(جِدَ)
تأنیث ساجد. رجوع به ساجد شود، سست و سست نظر. (منتهی الارب) (آنندراج). عین ساجده. چشم که سست نظر باشد. (شرح قاموس). و این معنی مجازی است. (تاج العروس) ، مایل و کژ. (آنندراج) (منتهی الارب). نخله ساجده، خرمابن که باران او را کژ و مایل کرده باشد. (منتهی الارب). درخت خرمائی است که کج و مایل گردانیده باشد آنرا ثمرهای وی. (شرح قاموس). و این معنی مجازی است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساجه
تصویر ساجه
از ریشه پارسی یک ساگ یک درخت ساگ، پلمه کهبد (لوح صراف)
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره سنجدها که نزدیک به تیره زیتونیان میباشد. درختی است کوتاه و پر خار و برگهاش شبیه برگ بید و گلهایش خوشه یی سفید یا زرد و بسیار خوشبوست. میوه اش فندقه و دارای میانبر خوراکی و آردی نسبتا شیرین است. درخت سنجد در ایران خودروست و چون میوه اش مطبوع است در اکثر باغها آنرا کشت میدهند و میوه های با پوست قرمز یا زرد نسبتا درشت ماکول از آن حاصل میکنند. درون میوه سنجد هسته درازی شبیه هسته خرما موجود است بل ضرع الکلبه زقوم پستانک غبیده بادام نقد چوب دانه سرین کوچک. یا سنجد تلخ. درختی است از تیره سماقیان که داری گلهای بنفش و معطر میباشد و میوه آن دارای پوست سمی است. منشا این درخت را نواحی شرقی هندوستان و ایران ذکر کرده اند ولی امروز در اکثر نقاط آسیا و جنوب اروپا و شمال افریقا فراوان میروید. میوه اش شفت و آبدار است. پوست ریشه و برگ و میوه درخت مذکور را در تداوی به عنوان دفع کرم مصرف مینماید. به علاوه دارای خاصیت مسهلی نیز میباشد زیتون تلخ درخت زیتون تلخ شال پستانه شال زیتون شال سمجد آزاد درخت آزادرخت آزاده درخت زن زلخت قیقب. یا سنجد صحرایی. کام. یا سنجد گرجی. کنار. یا سنجد گرگان. عناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
بسیار سجده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائد
تصویر سائد
مهتر قوم
فرهنگ لغت هوشیار
ناآگاه، خودپسند، بر آمده پستان بر آمده و پر شیر، سراینده سرود گوی، بازی کننده، پیوسته رونده شتر و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساید
تصویر ساید
چرکی که از آهن بیرون آرند ریم آهن. مهتر سرور جمع ساده سیائد
فرهنگ لغت هوشیار
فضای خانه صحن خانه حیاط، زمینی که سقف نداشته باشد، ناحیه، درگاه جمع ساحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجر
تصویر ساجر
گرم کننده تنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجع
تصویر ساجع
آهنگین گوی، راست سخن بی رودرواسی، نیکو روی نکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجو
تصویر ساجو
تازی از فرانسوی درخت نان درخت نان درخت ساگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعد
تصویر ساعد
بازوی مردم، مابین کف دست و آرنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجی
تصویر ساجی
آرمیده، آرام نان مخصوصی که روی ساج پزند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسجد، از ریشه پارسی مزگت ها مزکد ها (بنگرید به مزگت در فرهنگ عمید)، جمع مسجد مزکتها: واضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس و قناطر ومصانع ومزارات متبرک و بقاع خیر صرف کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
سازج هندی گونه ای دارچین که عطر و طعم آن از دارچین معمولی کمتر است و در طب قدیم به عنوان مقوی تخمدانها بکار میرفته است عرفج بری سادج صادق صادیق صدق دارچین جاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارد
تصویر سارد
سوراخ کننده، سخن نیکو و سریع گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ساجد نگونیگر زن، چشم سست، کویک پربار کویک (نخل) مونث ساجد سجده کننده جمع ساجدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساجد
تصویر مساجد
((مَ جِ))
جمع مسجد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واجد
تصویر واجد
دارا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساعد
تصویر ساعد
ارش، پیشدست
فرهنگ واژه فارسی سره
مسجدها، نمازخانه ها، مسگت ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد